خ بیشتر باشد وضعیت هیجانی مشخص مثبتتر است. در قشر پیش پیشانی به ما اجازه میدهد که احساسات مثبتی را که به هنگام دستیابی به اهداف ظهور میکنند فقط یادآوری نماییم و همزمان به ما اجازه میدهد از احساسات منفی که باعث از دست رفتن جسارت برای حرکت بهسوی اهداف میگردد، اجتناب نماییم (داویدسون، 2003).
بر اساس نتایج پژوهشهای صورت گرفته درزمینهی عصبشناسی «بادامه و مدارهای توسعهیافته مرتبط با آن با گسترش مهارتهای اصلی هوش هیجانی و هوش معنوی ضروری است» (چرنیس 2000).
2-3-4 تاریخچه هوش هیجانی
همراه با شروع قرن جدید، جوامع با معضلات اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، بهداشتی مواجه میباشند، نظر غالب کارشناسان بر آن است که برای حل بسیاری از مشکلات موجود به شهروندانی نیاز است که نهتنها دارای قابلیتهای خردمندانه هستند بلکه به همان نسبت دارای مهارتهای اجتماعی و هیجانی قابلتوجه نیز میباشند، تشخیص اهمیت مهارتهای اجتماعی و توان کنار آمدن مؤثر با دیگر افراد، موجبات علاقهمندی روزافزون به مفهوم هوش هیجانی و هوش معنوی را فراهم آورده است.
همچنین دلیل دیگر برای گرایش فزاینده به این مفهوم، مربوط به تئوریهایی است که مفهوم گستردهتری را برای هوش در نظر میگیرند. طی مهرومومهای اخیر بیشتر نظریههای مربوط به هوش بینه و سیمون (1916)، کارول (1993)، اسپیرمن (1923)، تورسلون (1938) وکسلر (1958) برتری عامل عمومی «g» را در هوش، در رأس قرار دادهاند (برودی، 1992؛ کارول، 1997) که در بسیاری از تستهای هوش عامل مشترکی است.
امروزه نظریههای سنتی هوش گرچه کاملاً تغییریافتهاند ولی متفقالقول، هوش را فعالیت ذهنی هدفمندی میدانند که کاربرد آن در حل مؤثر مشکلات، قدرت استقلال و تفکر خلاق میباشد (نیسر، بودو، بوکارد و استودارد، 1943).
اینک تعداد زیادی از منتقدان اظهار میدارند که نقطهنظرات سنتی هوش تأکید زیادی از حدی بر توانایی عقلانی فرد دارند (ویلیامز، 1997؛ گی، 1971؛ استرنبرگ و واگنر، 1993). در این راستا ادوارد ثراندایک در نظریه خود تحت عنوان هوش اجتماعی، مفهوم گستردهتری از هوش را مطرح ساخت و آن را توانایی درک و هدایت افراد در جهت عملکرد عاقلانه در روابط انسانی تعریف کرد (نیلسون، 2003).
نظریهپردازان جدیدتر بهروشنی اظهار داشتند که تعاریف قبلی هوش، توجه لازم به توانایی درک اوضاع اجتماعی را ندارند آنها مدعی هستند که این تواناییهای اجتماعی در تمام ابعاد رفتار هوشمندانه دارای اهمیتی همچون تواناییهای کلامی و مهارتهای منطقی و ریاضی میباشند.
هواردگاردنر، در 1983 نقطهنظر خود را تحت عنوان هوشمندی چندگانه مطرح میسازد گاردنر فراتر ازنظریهای دوعاملی وکسلر (1958) با نظریهی سه عاملی کارول (1993) نظریهی هوش هفت عاملی خود را مطرح ساخت و هوش درون فردی را تعیین دقیق حالات و احساسات درونی خود و هوش بین فردی را بهعنوان درک احساسات دیگران معرفی کرد. بسیاری ازنظریه پردازان از نقطهنظرات توسعهیافته گاردنر در زمینه هوش پیروی کردهاند (مایر وسالووی، 1990).
پیتر سالووی و جان مایر (1989) برای اولین بار واژه هوش هیجانی و هوش معنوی را در مقالات علمی خود مطرح ساختند و سپس روان شناسان دیگری مفهوم هوش هیجانی و هوش معنوی را موردبحث و پژوهش قرار دادن، بهطور مثال مایر، سالووی و کاراسو (2000) در مفهومسازی از هوش هیجانی و هوش معنوی به عناصر شناختی و تأثیری که هیجانات بر قضاوت و حافظهدارند تأکید نمودهاند. گلمن (1995) مایر (2000) اسکات، مائولوف (1999) هوش هیجانی و هوش معنوی را هم بهعنوان یک استعداد و هم بهعنوان یک ویژگی معرفی کردهاند. آوریل و نان لی، با طرح نظریۀ خلاقیت هیجانی بر ارزش هیجانی، در خلال خلاقیت تأکید میکنند، مارنی (1999) در نظریهی شایستگی هیجانی، با تأکید مضاعف بر نقش بافت اجتماعی بر کارکردهای هیجانی و خود اثربخشی به بحث درزمینۀ هوش هیجانی و هوش معنوی پرداخته و شایستگی هیجانی را لازمۀ پیشرفت اجتماعی میداند. بار- اون (1999) با طرح مدل چندعاملی برای هوش هیجانی «آن را مجموعهای از استعدادها و مهارتهایی میداند که افراد را در جهت سازگاری مؤثر با محیط و موفقیت در زندگی آماده میکند و این تواناییها در طول زمان تغییر نموده و رشد مییابد که با روشهای آموزشی قابل اصلاح و بهبود است».
بااینوجود اغلب پژوهشهای عملی درزمینۀ هوش هیجانی و هوش معنوی بر اساس نظریههای مایر، سالووی، گلمن و بار-اون میباشد.
2-3-5 تئوری هوش هیجانی و هوش معنوی سالووی و مایر
هوش هیجانی، طبق نظر مایر و سالووی تنها بازتاب یک توانایی یا یک خصیصه نیست بلکه تلفیقی از چند توانایی استدلالی و هیجانی متمایز است و نسبت به هوش اجتماعی توجه بیشتری به مسائل اساسی هیجانی و فرونشاندن مشکلات شخصی و اجتماعی افراد دارد. افرادی با هوش هیجانی و هوش معنوی بالا در داشتن رضایت بیشتر از زندگی، بهرهمندی از محیط خانوادگی که مشوق یادگیری احساسات و درک زیبایی در آنهاست و شریک شدن در احساسات اطرافیان نسبت به دیگران متفاوتاند و معمولاً افرادی منظم و خونگرم، موفق و باانگیزه و خوشبین هستند (مایر، سالووی، 1997).
سالووی و مایر با در نظر گرفتن اینکه سیستم هیجانی گاهی بهعنوان یک سیستم ادراکی و پردازش اطلاعات عمل میکند، هوش هیجانی و هوش معنوی را مرکب از سه توانایی هیجانی دانسته و آن را اینگونه معرفی نمودهاند:
هوش هیجانی و هوش معنوی توانایی و ظرفیت دریافت، فهم و تنظیم هیجانات و استفاده از آن در افکار و رفتار خود میباشد (مایر، سالووی، 1990). آنها توانایی پردازش اطلاعات هیجانی را بهعنوان یک استعداد هوشمندانه تلقی میکنند و استدلالی که برای هیجانات اهمیت قائل میشوند و از هیجانات در جهت ایجاد انگیزش و برنامهریزی برای رسیدن به موفقیت استفاده میکنند. (مایر، سالووی، 1997).
2-3-6 مفاهیم اساسی هوش هیجانی و هوش معنوی از دیدگاه مایر و سالووی
ادراک هیجانی: توانایی شناخت دقیق و درست هیجانات در خود و دیگران و تمیز قائل شدن بین ابراز هیجانات واقعی از هیجانات نادرست و غیرواقعی (ریاکارانه) اشاره دارد.
تنظیم هیجانی: به توانایی تنظیم مؤثر و تعدیل شدن هیجانات و مدیریت آن در خود و دیگران اشاره دارد؛ که این امکان را به فرد میدهد که هیجانات منفی را متعادل و ملایم نموده و هیجانات مضر و آسیبزا را به صورتی سازگار و انطباقی تبدیل کند.
شناخت هیجانی: توانایی فهم هیجانات و استفاده صریح و صادقانه، انعطافپذیر و ابتکاری از هیجانات در موقعیتهای اجتماعی است که در جهت حفظ انگیزههای مثبت برای رسیدن به اهداف به کار میرود.
2-3-7 تئوری هوش هیجانی و هوش معنوی گلمن
گلمن در پاسخ به این سؤال که چرا برخی از افراد هوشمند (ازنظر هوش عمومی) در مقابل هیجانات لجامگسیخته و تکانههای سرکش از پا در میآیند یا به طرز حیرتآوری در بحرانهای زندگی خصوصی و عاطفی خود تسلیم شکست میشوند، مفهوم هوش هیجانی و هوش معنوی را مطرح میسازد و به نظر او مهارتها و تواناییهای هوش هیجانی و هوش معنوی تعیین میکند که چگونه میتوان از سایر استعدادهای خود و ازجمله هوش شناختی به بهترین صورت استفاده نمود.
«هوش هیجانی و هوش معنوی شامل تواناییهای شناخت هیجانات خود، درک احساسات درونی دیگران، مهار کردن هیجانات و اداره و مدیریت روابط، با نرمش و مدارا میباشد» (گلمن، 1995).
اگرچه هوش شناختی ممکن است برخی افراد را آماده مواجهه با وضعیتهای دشوار بسازد ولی هوش هیجانی و هوش معنوی نقش مهم و حیاتیتری در تعیین میزان موفقیت فرد و در موفقیتهای خاص دارد «هوش هیجانی» خصوصاً در کاربرد آن در زمینههای تحصیلی، شغلی، رشد شخصی و اجتماعی بسیار موردتوجه قرارگرفته است (نیلسون، 2003).
نتایج بررسیها نشان میدهد که هوش هیجانی و هوش معنوی با رهبری کار گروهی، تبادلات اجتماعی و اصلاح رفتار رابطه دارد و به افراد کمک میکند تا در موقعیتهای خاص هماهنگ و متناسب عمل کنند.
افرادی با هوش هیجانی و هوش معنوی بالا، در بازشناسی احساسات خود و دیگران، ایجاد انگیزه نمودن در خود و هدایت هیجانات مثبت در خود و در دیگران، موفق هستند (گلمن 1995).
2-3-8 مفاهیم اساسی هوش هیجانی از دیدگاه گلمن
گلمن به پنج مفهوم اساسی هوش هیجانی تأکید دارد:
خودآگاهی[38]، خود تدبیری هیجانی[39]، خود انگیزی[40]، همدلی[41]، مهارتهای اجتماعی[42].
2-3-8-1 مؤلفههای خودآگاهی
خودآگاهی، توانایی شناخت و فهم حالات روحی و هیجانات خود و تأثیر آنها بر روی دیگران است هر فرد نیاز دارد که درک مفهومی دقیق از هیجانات خود داشته باشد و برای سازگاری موقعیتهای فردی و اجتماعی با روشی صحیح از آنها استفاده کند.
«خودآگاهی مبنای اعتمادبهنفس است، افرادی که نسبت به شناخت هیجانات خود اطمینان بیشتری دارند، ضعفها و قوتهای خود را میشناسند خودارزیابی واقعی دارند و دارای حس قوی از شایستگی خود هستند، لذا بهتر میتوانند هیجانات خویش را هدایت نموده و در زمینه اتخاذ تصمیمات شخصی، احساس اعتمادبهنفس بیشتری دارند.»
2-3-8-2 مؤلفه خود تدبیری
خود تدبیری هیجانی یا کنترل هیجانات، توانایی تنظیم احساسات خود و به کار بردن درست هیجانات و هدایت آنها در جهت رسیدن به اهداف است که متکی بر توانایی خودآگاهی است. افرادی که میزان بالایی از این توانایی برخوردار هستند، با سرعت بیشتری ناملایمات زندگی را پشت سر میگذارند و در تسکین دادن خود، در جلوگیری از عکسالعملهای سریع و شتابزده هیجانی و تعدیل اضطراب و افسردگی ناشی از ناکامی، موفقترند (گلمن 1995) خودکنترلی هیجانی به این معنا نیست که افراد، احساسات واقعی خود را انکار یا سرکوب نمایند و همچنین به معنای کنترل بیشازاندازه و پنهان کردن همه احساسات هم نیست، بلکه مدیریت خود به این معناست که افراد انتخاب میکنند که احساساتشان را چگونه و در چه زمانی بروز دهند. مدیریت خود، سرمایه بزرگی است که به فرد این امکان را میدهد که چگونه، چه زمان و در چه مکانی هیجانات خود را ابراز کند و بدین ترتیب فرد را قادر میسازد بهگونهای که به روابط با دیگران آسیب نرسد به اهداف نائل شود و هیجانات خود را اظهار کند.
2-3-8-3 مؤلفه خود انگیزی
ایجاد انگیزش در خود برای حرکت بهسوی اهداف توانایی است که فرد را در جهت کانالیزه و هدایت کردن هیجانات یاری میدهد، اشتیاق، انگیزه درونی میل رسیدن به هدف و بهکارگیری نیرو و پشتکار همراه امیدواری و خوشبینی، به فرد در مقابله با موقعیتهای دشوار زندگی، نیرو میدهد. توانایی ایجاد انگیزش و واداشتن خود به برنامهریزی و پیگیری آن تا انتها در جهت نیل به مقصود، هستهی مرکزی اثربخش بودن است. افرادی که از این توانایی برخوردارند، در کارهای محوله بسیار مولد و مؤثر میباشند.
2-3-8-4 مؤلفه همدلی
به توانایی درک احساسات دیگران، درک نیازهای هیجانی آنان و مهارت در بر خود با افراد بر اساس عکسالعملهای هیجانی آنها، همدلی گفته میشود هماهنگی بااحساست دیگران، با هشیاری نسبت به هیجانات فرد دیگر آغازشده و سپس با حساس بودن نسبت به احساسات آنان ادامه مییابد. فردی با توانایی همدلی بالا بهخوبی میداند که نباید احساسات افراد را از طریق تحقیر، قضاوت انکار یا بیتوجهی، بیارزش نمودن همچنین برای درک دیدگاه دیگران و برقراری ارتباط مؤثر با آنها باید از ارزشگذاری و برچسب زدن به آنها پرهیز نمود.
گلمن (1995) همدلی را ریشه نوعدوستی و ترمزی برای خشونت بشر میداند به اعتقاد او همدلی را میتوان یاد گرفت و یادگیری انسان از مهرومومهای اولیه زندگی شروع میشود. حتی کودکان خردسال خانوادهای مهربان که فرزندانشان را ازنظر عاطفی موردتوجه قرار میدهند، غالباً برای آرام کردن و تسکین دوست غمگین و ناراحت خود تلاش میکنند.
دانستن اینکه افراد دیگر چگونه احساس میکنند دربرگیرنده درک و ارزیابی رفتارهای هیجانی و غیر گفتاری است که شامل جنبههای بدنی، حالات چهره، تن صدا و حرکات دیگران میشود. در تواناییهای اشخاص برای درک و پردازش این نوع اطلاعات هیجانی، تفاوتهای فردی وجود دارد .
(سالووی 1993، سالووی و مایر 1990).
بدین ترتیب افرادی با همدلی بالا توانایی شنیدن و پذیرفتن حالات هیجانی دیگران (آشفتگی، ناراحتی و یا شور و اشتیاق و …) را دارند و در برقراری ارتباط مؤثر را دیگران موفقاند.
2-3-9 هوش هیجانی از دیدگاه بار-اون
ریون بار- اون «هوش هیجانی را نوعی از هوش غیر شناختی میداند که شامل یک دسته از تواناییها و مهارتهای اجتماعی و هیجانی است و این توانمندیها فرد را جهت سازگاری مؤثر با فشارهای موقعیتهای دشوار اجتماعی، یاری میرساند» (بار- اون 2000) از دیدگاه او «هوش هیجانی در طول زمان قابلتغییر و رشد است و میتوان با برنامههای ویژهای این مهارتهای هیجانی را آموزش داد.» (بار- اون 2000).
او هوش هیجانی را مشتمل بر پانزده مؤلفه میداند که با استفاده از خرده مقیاسهای «پرسشنامه هوش هیجانی بار-اون» سنجیده میشوند.
ابعاد هوش هیجانی از دیدگاه بار-اون
1-خودآگاهی هیجانی | 2-قاطعیت | 3-حرمت نفس | 4-خود شکوفایی |
5-استقلال | 6-همدلی | 7-روابط بین فردی | 8-مسئولیتپذیری اجتماعی |
9-حل مسئله | 10-واقعیت سنجی | 11-انعطافپذیری | 12-تحمل فشار |
13-کنترل تکانه | 14-شادکامی | 15-خوشبینی |
2-3-10 آموزش و یادگیری هوش هیجانی
افراد در تواناییهای هوش هیجانی با یکدیگر متفاوتاند، به اعتقاد گلمن، زیربنای اصلی توانای افراد، سیستم عصبی آنهاست، اما مدار مغزی مربوطه، انعطافپذیر بوده و همواره در حال تغییر است. این تواناییها تا حد زیادی نشانگر مجموعه عادات و واکنشهای افراد است که نقصان آنها را میتوان با آموزش و تلاش جبران نمود.
بسیاری از متخصصان عصبشناسی معتقدند که 80 درصد از هوش هیجانی افراد به هنگام تولد شکل یافته و لایتغیر میباشند. از سوی دیگر بر این باورند که تلاشهای فراوانی را میتوان روی 50 درصد دیگر انجام داد (زارع، 2001).
هر کودکی که به دنیا میآید دارای استعدادهای خاصی برای حساسیت هیجانی، حافظه هیجانی، پردازش اطلاعات هیجانی و توان یادگیری هیجانی میباشد. این استعداد فطری بهوسیله تجارب زندگی بخصوص از طریق مبادلاتی که حاوی پیامهای هیجانی میباشند توسعهیافته و یا آسیب میبینند. این پیامهای هیجانی که کودک از والدین، معلمین و همسالان خود بهمرور دریافت میکند، ظرفیتهای هیجانی او را شکل میدهند (مختاری، 2005).
واکنش هیجانی بین کودک و والدین نهتنها در پیشرفت تواناییهای شناختی او تأثیر میگذارد بلکه در تکامل بخشهایی از مغز که مربوط به هشیاری هیجان و تنظیم هیجانات میشود نیز مؤثر است. نتایج پژوهشها حاکی از آن است که افرادی که روابط هیجانی مثبتی را در دوران کودکی تجربه میکنند در بزرگسالی رفتارهای هیجانی و مهارتهای اجتماعی سازگارتری را نشان میدهند (تیلور، 1999).
همانطور که مورد انتظار است کودکان خانوادههایی که ازنظر عاطفی و هیجانی در معرض رفتارهای والدینی با هوش هیجانی پایین هستند دارای مشخصههای ذیل میباشند:
ضعف در کنترل عصبی و مهارتهای اجتماعی، ناتوانی دریافتن جایگاه مناسب در گروه همسالان، فقدان توانایی همدلی و حساسیت نسبت به احساسات دیگرآن که تمامی اینها از طریق طرد شدن کودک توسط همسالان و مربیان، صدمات جدی بر عزتنفس وی وارد میسازند، لذا برنامه آموزشی و هیجانی (SEL) در پرورش افراد آگاه، مسئول، ضد خشونت و دلسوز یکی از مؤثرترین آموزشهایی است که باید در مدارس به آن پرداخت.
آموزش مهارتهای ارتباطی، اجتماعی و هیجانی در مدارس بهمنظور کاستن از رفتارهای پرخطر خشونتگرایی مصرف مواد مخدر، الکل، رفتارهای جنسی پیش از موعد و کلیه رفتارهای ضداجتماعی، از اهمیت ویژهای برخوردار است. گر چه به نظر گلمن ممکن است مهارتهای هوش هیجانی را در مراحل مختلف زندگی آموخت ولی ممکن است به زمان طولانی نیاز نباشد، بخصوص در افرادی که دارای هوش هیجانی بسیار پایینی هستند که به گفته لودو (1996) احتمالاً نیاز به سیمکشی مجدد بخشهایی از مغز آنان میباشد (زارع، 2001).
2-4 هوش معنوی
2-4-1 هوش
هوش رفتار حل مسئلۀ سازگارانهای است که در راستاي تسهيل اهداف کاربردي و رشد سازگارانه جهتگیری شده است. رفتار سازگارانه، شباهت اهداف متعددی را که باعث تعارض درونی میشوند، کاهش میدهد. این مفهوم هوش، مبتنی بر گزارهاي است که فرایند حرکت بهسوی اهداف، انجام راهبردهایی را برای غلبه بر موانع و حل مسئله ضروری میسازد. (نازل[43]، 2004)
گاردنر[44] هوش را مجموعه تواناییهایی میداند که برای حل مسئله و ایجاد محصولات جدیدی که در یک فرهنگ ارزشمند تلقی میشوند، به کار میرود. ازنظر وی انواع نهگانه هوش عبارتاند از: هوش زبانی، موسیقیایی، منطقی-ریاضی، فضایی، بدنی-حرکتی، هوشهای فردي (که شامل هوش درون فردی و بین فردی ميشود)، هوش طبیعتی و هوش وجودی که شامل ظرفیت مطرح کردن سؤالات وجودی است (آمرام، 2005).
مفهوم تحلیلی غرب[45] از هوش، بیشتر شناختی است و شامل پردازش اطلاعات میشود؛ درحالیکه رویکرد ترکیبی شرق[46] نسبت به هوش، مؤلفههای گوناگون عملکرد و تجربه انسان، ازجمله شناخت، شهود و هیجان را در یک ارتباط کامل[47] (یکپارچه) در برمیگیرد. (نازل، 2004).
درمجموع، هوش عموماً باعث سازگاری فرد با محیط میشود و روشهای مقابله با مسائل و مشکلات را در اختیار او قرار میدهد. همچنین توانایی شناخت مسئله، ارائه راهحل پیشنهادی برای مسائل مختلف زندگی و کشف روشهای کارآمد حل مسائل از ویژگیهای افراد باهوش است.
2-4-2 معنویت
معنویت[48] بهعنوان یکی از ابعاد انسانیت شامل آگاهی و خودشناسی میشود بیلوتا معتقد است معنویت، نیاز فراتر رفتن از خود در زندگی روزمره و یکپارچه شدن باکسی غیر از خودمان است، این آگاهی ممکن است منجر به تجربهای شود که فراتر از خودمان است (جانسون، 2001).
معنویت امری همگانی است و همانند هیجان، درجات و جلوههای مختلفی دارد؛ ممکن است هشیار یا ناهشیار، رشد یافته یا غیر رشد یافته، سالم یا بیمارگونه، ساده یا پیچیده و مفید یا خطرناک باشد. (وگان، 2002)
ایمونز[49] تلاش کرد معنویت را بر اساس تعریف گاردنر از هوش، در چارچوب هوش مطرح نماید. وی معتقد است معنویت میتواند شکلی از هوش تلقی شود؛ زیرا عملکرد و سازگاری فرد (مثلاً سلامتی بیشتر) را پیشبینی میکند و قابلیتهایی را مطرح میکند که افراد را قادر میسازد به حل مسائل بپردازند و به اهدافشان دسترسی داشته باشد. گاردنر ایمونز را موردانتقاد قرار میدهد و معتقد است که باید جنبههایی از معنویت را که مربوط به تجربههای پدیدار شناختی هستند (مثل تجربه تقدس یا حالات متعالی) از جنبههای عقلانی، حــل مسئله و پردازش اطلاعات جدا کرد. (آمرام، 2005) میتوان علت مخالفت بعضی از محققان، همانند گاردنر، در مورد این مسئله که هوش معنوی متضمن انگیزش، تمایل،[50] اخلاق[51] و شخصیت است را به نگاه شناختگرایانه آنان از هوش نسبت داد (نازل، 2004)
وگان بعضی از خصوصیات معنویت را چنین عنوان کرده است:
1 ـ بالاترین سطح رشد در زمینههای مختلف شناختی، اخلاقی، هیجانی و بین فردی را در برمیگیرد.
2 ـ یکی از حوزههای رشدی مجزا میباشد.
3 ـ بیشتر بهعنوان نگرش مطرح است. (مانند گشودگی نسبت به عشق)
4 ـ شامل تجربههای اوج میشود.
معنویت در دیدگاه مؤلفان این مقاله عبارت است از: ارتباط با وجود متعالی، باور به غیب، باور به رشد و بالندگی انسان در راستای گذشتن از پیچوخمهای زندگی و تنظیم زندگی شخصی بر مبنای ارتباط با وجود متعالی و درک حضور دائمی وجود متعالی در هستی معنادار، سازمانیافته و جهتدار الهی. این بعد وجودی انسان فطری و ذاتی است و با توجه به رشد و بالندگی انسان و درنتیجه انجام تمرینات و مناسک دینی متحول شده و ارتقا مییابد.
2-4-3 هوش معنوی و مؤلفههای آن
ادواردز[52] معتقد است داشتن هوش معنوی بالا با داشتن اطلاعاتی در مورد هوش معنوی متفاوت است. این تمایز فاصله میان دانش عملی و دانش نظری را مطرح میکند. لذا نباید داشتن دانش وسیع در مورد مسائل معنوی و تمرینهای آنها را همردیف دستیابی به هوش معنوی از طریق عبادت و تعمق برای حل مسائل اخلاقی دانست؛ هرچند میتوان گفت برای بهرهمندی مؤثر از معنویت، داشتن توأمان دانش نظری و عملی لازم ميباشد.
هرچند که پژوهشهای زیادی در حیطه رشد و تحول هوش معنوی صورت نگرفته است و نیازمند پژوهشهای تجربی-کیفی است، ولی میتوان گفت که استعداد این هوش در افراد مختلف، متفاوت است و در اثر برخورد با محیطهای غنی که سؤالات معنوی را برمیانگیزاند، بهتدریج تحولیافته و شکل میگیرد. به نظر میرسد سن و جنسیت نیز در هوش معنوی اثرگذار باشند. یونگ معتقد است که در بسیاری از افراد پس از 35 سالگی تغییرات عمدهای در ناخودآگاه صورت میگیرد که ممکن است در روند معنویت و هوش معنوی تأثیرگذار باشند. همچنین بعضی از محققان، ازجمله یونگ، معتقدند که در زنان این تحول متفاوت از مردان صورت میگیرد.
بر اساس تعريف هوش معنویت ممکن است امری شناختی-انگیزشی باشد که مجموعهای از مهارتهای سازگاری و منابعی را که حل مسئله و دستیابی به هدف را تسهیل میکنند معرفی مینماید. هوش معنوی انجام سازگارانه و کاربردی موارد یادشده در موقعیتهای خاص و زندگی روزمره است. (نازل، 2004)
به نظر میرسد هوش معنوی از روابط فیزیکی و شناختی فرد با محیط پیرامون خود فراتر رفته و وارد حیطه شهودی و متعالی دیدگاه فرد به زندگی خود میگردد. این دیدگاه شامل همۀ رویدادها و تجارب فرد میشود که تحت تأثیر یک نگاه کلی قرارگرفتهاند. فرد میتواند از این هوش برای چارچوب دهی و تفسیر مجدد تجارب خود بهره گیرد. این فرایند قادر است ازلحاظ پدیدار شناختی به رویدادها و تجارب فرد معنا و ارزش شخصی بیشتری بدهد. (نازل، 2004)
هوش معنوی با زندگی درونی ذهن و نفس[53] و ارتباط آن با جهان رابطه دارد و ظرفیت فهم عمیق سؤالات وجودی و بینش نسبت به سطوح چندگانه هوشیاری را شامل میشود. آگاهی از نفس، بهعنوان زمینه و بستر بودن یا نیروی زندگی تکاملي خلاق[54] را در برمیگیرد. هوش معنوی به شکل هشیاری ظاهر میشود و به شکل آگاهی همیشه در حال رشد ماده، زندگی، بدن، ذهن، نفس و روح درمیآید؛ بنابراین هوش معنوی چيزي بيش از توانایی ذهنی فردی است و فرد را به ماوراء فرد[55] و به روح، مرتبط میکند. علاوه بر این، هوش معنوی فراتر از رشد روانشناختی متعارف است. بدینجهت خودآگاهی شامل آگاهی از رابطه با موجود متعالی، افراد دیگر، زمین و همه موجودات میشود. (وگان، 2003)
آمرام معتقد است هوش معنوی شامل حس معنا و داشتن مأموریت در زندگی، حس تقدس در زندگی، درک متعادل از ارزش ماده و معتقد به بهتر شدن دنیا میشود. (آمرام، 2005)
هوش معنوی برای حل مشکلات و مسائل مربوط به معنای زندگی و ارزشها مورداستفاده قرار میگیرد و سؤالهایی همانند «آیا شغل من باعث تکامل من در زندگی میشود؟» و یا «آیا من در شادی و آرامش روانی مردم سهیم هستم؟» را در ذهن ايجاد ميکند. (ویگلزورث[56]، 2004 به نقل از: سهرابی، 1385)
درواقع این هوش بیشتر مربوط به پرسیدن است تا پاسخ دادن، بدین معنا که فرد سؤالات بیشتری را در مورد خود و زندگی و جهان پیرامون خود مطرح میکند.
همچنین قابلذکر است که سؤالهای جدی در مورد اینکه از کجا آمدهایم، به کجا میرویم و هدف اصلی زندگی چیست، از نمودهای هوش معنوی میباشند.
سانتوس[57] معتقد است هوش معنوی در مورد ارتباط با آفریننده جهان است. وی این هوش را توانایی شناخت اصول زندگی (قوانین طبیعی و معنوی) و بنا نهادن زندگی بر اساس این قوانین تعریف کرده است. وی اصول زیر را برای هوش معنوی عنوان کرده است:
- شناخت و تصدیق هوش معنوی؛ یعنی باور داشتن به این مسئله که ما موجوداتی معنوی هستیم و زندگی جسمانی (در این جهان) موقتی است.
- بازشناسي و باور یک موجود معنوی برتر (خداوند).
- اگر خالقی هست و ما مخلوق هستیم، باید کتاب راهنمایی هم وجود داشته باشد.
- لزوم شناسايي هدف زندگی (وجود چیزی که انسان را فرامیخواند) و پذیرفتن این نکته که ازنظر ژنتیکی بعضی از تواناییها کدگذاری شدهاند.
- شناختن جایگاه خود در نزد خداوند (شخصیت فرد بازتاب فهم وی از خداوند است).
- شناخت اصول زندگی و پذیرفتن این امر که برای داشتن زندگی موفق باید سبک زندگی و تصمیمات خود را مطابق این اصول شکل داد.
ایمونز بعضی از خصوصیات هوش معنوی را چنین عنوان میکند:
الف) هوش معنوی نوعی هوش غایی[58] است که مسائل معنایی و ارزشی را به ما نشان داده و مسائل مرتبط با آن را برای ما حل میکنند. هوشی است که اعمال و رفتار ما را در گسترههای وسیع ازنظر بافت معنایی جای میدهد و همچنین معنادار بودن یک مرحله از زندگیمان را نسبت به مرحله دیگر موردبررسی قرار میدهد. (زهر و مارشال[59]، 2000)
ب) هوش معنوی ممکن است در قالب ملاکهای زیر مشاهده شود: صداقت، دلسوزی، توجه به تمام سطوح هشیاری، همدردی متقابل، وجود حسی مبنی بر اینکه نقش مهمی در یک کل وسیعتر دارد، بخشش و خیرخواهی معنوی و عملی، در جستجوی سازگاری و همسطح شدن با طبیعت و کل هستی، راحت بودن در تنهایی بدون داشتن احساس تنهایی.
ج) افرادی که هوش معنوی بالایی دارند، ظرفیت تعالی داشته و تمایل بالایی نسبت به هشیاری دارند. آنان این ظرفیت را دارند که بخشی از فعالیتهای روزانه خود را به اعمال روحانی و معنوی اختصاص بدهند و فضایلی مانند بخشش، سپاسگزاری، فروتنی، دلسوزی و خرد از خود نشان دهند.
همچنین میتوان گفت هوش معنوی فهم مسائل دینی و استنباطهای درست فقاهتی را تسهیل مینماید. بهعلاوه هوش معنوی میتواند در فهم مسائل اخلاقی و ارزش آنها به افراد یاری نماید.
هوش معنوی ذهن را روشن و روان انسان را با بستر زیربنایی وجود[60] مرتبط میسازد، به فرد کمک میکند تا واقعیت را از خیال[61] (خطای حسی) تشخیص دهد. این مفهوم در فرهنگهای مختلف بهعنوان عشق، خردمندی[62] و خدمت مطرح است (وگان، 2003).
ویژگیهایی که لازمه هوش معنوی هستند، احتمالاً در کنار تواناییها و فعالیتهای دیگری قرار دارند که عبارتاند از: دعا کردن، تعمق، رویاها و تحلیل رویا، باورها و ارزشهای دینی و معنوی، شناخت و مهارت در فهم و تفسیر مفاهیم مقدس و توانایی داشتن حالات فرا روندگی. بهعنوانمثال، بعضی از حقایق قدیمی همانند آزار نرساندن که فضایل اخلاقی را موردتوجه قرار میدهند، ممکن است بهعنوان روشهایی برای تقویت هوش معنوی مطرح باشند. همچنین مسائل معنوی ممکن است شامل مواردی از قبیل تفکر در مورد سؤالات وجودی مانند وجود زندگی پس از مرگ، جستجوی معنا در زندگی، علاقهمندی به عبادت و تعمق مؤثر، رشد حس هدفمندی زندگی، رشد رابطه با خود، هماهنگی با قدرت برتر و نقش آن در زندگی خود باشد. (نازل، 2004)
فریدمن و مک دونالد[63] پس از مرور معانی مختلف معنویت، مؤلفههای مهم آن را چنین عنوان مینمایند:
1 ـ تمرکز داشتن بر معنی نهایی.
2 ـ آگاهی از سطوح چندگانه هوشیاری[64] و رشد آنها.
3 ـ اعتقاد به گرانبها و مقدس بودن زندگی.
4 ـ ارتقای خود[65] به یک کل بزرگتر.[66] (آمرام، 2005)
نوبل[67] و وگان معتقدند مؤلفههای هشتگانهای که نشاندهندۀ هوش معنوی رشد یافته هستند عبارتاند از: درستی و صراحت، تمامیت، تواضع، مهربانی، سخاوت، تحمل، مقاومت و پایداری و تمایل به برطرف کردن نیازهای دیگران. (نازل، 2004)
مک مولن (2003) معتــقد است ارزشهایی ماننــد شجاعت،[68] یکپارچگی، شهود[69] و دلسوزی[70] از مؤلفههای هوش معنوی هستند. همچنین وی معتقد است بین بصیرت و هوش معنوی رابطه وجود دارد و در مقابل، استرس ضد شهود است. وی یکی از راههای افزایش بصیرت را توجه آرامشبخش عنوان میکند. ازنظر مولن نگرانی، تلاش فزاینده و نافرجامی است که به دلیل تأخیر در تصمیمگیری روی میدهد.
بروس لیچفیلد[71] مشخصات هوش معنوی را چنین مطرح میکند:
- آگاهی از تفاوت.
- شگفتی، حس ماوراءالطبیعه و تقدس.
- حکمت و خرد.
- آگاهی و دوراندیشی، توان گوش دادن (ساکت بودن و به ندای خداوند گوش دادن).
- هنگام آشفتگی و تناقض و دوگانگی آرام بودن.
- تعهد، فداکاری و ایمان.
2-4-4 رشد هوش معنوی
به نظر میرسد اگر تعاریف هوش معنوی، روشهای مختلف دانستن را در برنگیرند، ناقص هستند. در بررسی اخیر رابرت فورمن، افرادی که دارای سنين مختلفی بودند، معنویت را مفهومی تجربهای[72] میدانستند تا فراعقلی[73]. تمرینهای تأملی مانند مراقبه، به این دلیل که وابسته به آشنایی با سه روش متمایز دانستن است، برای پالایش هوش معنوی مناسب به نظر میرسد. سه روش دانستن عبارتاند از: حسی[74]، عقلی[75] و تأملی<a href="#_ftn76"