سائس : ديان، ديپلمات، سياس، سياستمدار & بي سياست
سائل :صفت 1 سايل، فقير، گدا، متكدي 2 پرسشگر، پرسنده & 2 پاسخگو
ساباط : 1 دالان، راهروسرپوشيده، معبر مسقف، گذرگاه سقف دار 2 سايبان، سايه گاه ساب :
سابح : 1 شناگر 2 شناور 3 اسب 4 اسب تيزتك
ساب دادن : سابيدن، ساييدن، پرداخت كردن، صيقل دادن
ساب رفتن : ساييده شدن، سابيده شدن، پرداخته شدن، صيقل يافتن
سابع : هفتم، هفتمين، هفتمي
سابغ : تمام، كامل & ناقص
سابق الذكر : فوق الذكر، مذكور، مزبور، يادشده & اخيرالذكر
سابقسابق :صفت 1 پيش، پيشين، قبل، قبلي، گذشته & پس رو، پسين 2 پيشقدم، مقدم 3 سبقت گيرنده، پيشرو 4 عقل، خرد
سابقه : 1 پرونده، پيشينه 2 تاريخ، تاريخچه 3 زمينه 4 ديرينگي، قدم، قدمت 5 عنايت الهي 6 تقدير 7 آشنايي
سابقه دار : 1 باسابقه 2 بدسابقه، پيشينه دار، مجرم، پرونده دار & خوش سابقه
سابقه داشتن : 1 باسابقه بودن، بدسابقه بودن، پيشينه داشتن، پيشينه دار بودن، مجرم بودن 2 آشنايي داشتن، مسبوق بودن
سابقه شدن : 1 سنت شدن، رسم شدن، عادت شدن 2 پيشينه شدن، به جا ماندن، اثر به جا گذاشتن
سابوتاژ : 1 خرابكاري 2 كارشكني، اخلالگري
سابيدن : 1 ساييدن، سودن 2 كوبيدن، نرم كردن 3 سوهان زدن، صيقلي كردن 4 زدودن 5 پاك كردن، جلا دادن، صيقل دادن، براق كردن
سابيده : 1 ساييده، سوده 2 كوبيده، نرم 3 زدوده
ساپورت : پشتيباني، حمايت، ياريگري
ساتراپ : 1 استاندار، والي 2 شهربان، حاكم
ساتر : 1 پرده پوش، پوشاننده، پوشنده، رازپوش، سرپوش 2 پوشش 3 عيب پوش & پرده در، افشاگر
ساتگين : 1 پياله، جام، ساتگين، ساغر، صراحي، مينا 2 شراب، باده، مي
ساج : 1 تابه، تاوه 2 بالاپوش، طيلسان 3 درخت ساك 4 مرغ كنجدخوار، كنجدخوراك
ساجد : سجده كننده، سجده گر، سجاد
ساچمه : 1 گلوله ريز سربي 2 گوي پولادين
ساحت : 1 پهنه، پيشگاه، جولانگاه، محوطه، عرصه، قلمرو، گستره، ميدان 2 حياط، صحن، فراخنا، فضا، قلمرو 3 ناحيه 4 مرتبه، حد، سطح 5 درگاه، آستانه
ساحر : 1 افسونگر، جادوگر، سحار 2 كاهن، نفاث
ساحره : جادوگر، افسونگر (زن)
ساحري : 1 افسونگري، جادوگري، 2 سحر، شعبده 3 شعبده بازي
ساحل : شاطي، عراق، كرانه، كنار، كناردريا، كناره ور
ساحل گرفتن : پهلوگرفتن، لنگر انداختن & بادبان برافراشتن
ساحل نشين : 1 ساحلي 2 ساكن كناردريا، بندري، بندرنشين 3 كناره نشين
ساختار : 1 قالب، فرم، شكل 2 بافتار 3 ساختمان 4 اسكلت 5 بنياد، بنا
ساختارگرايي :ساختارگرايي & ساختارشكني
ساخت : 1 ساختن، 2 صنع، صنعت 2 محصول، مصنوع 3 شكل، نقشه 4 ساختمان 5 ساختار 6 سازوبرگ 7 ساز، سامان
ساخت گرا :صفت ساختارگرا & ساختارشكن
ساختگي : تصنعي، جعلي، غيرواقعي، دروغين، كاذب، مجعول، مصنوعي & طبيعي
ساختمان : 1 بنا، ساخت، عمارت 2 آپارتمان، خانه، ويلا 3 ساختار 4 نهاد، وضع 5 معماري
ساختن :اسم 1 آفريدن 2 احداث كردن، ايجاد كردن، بوجود آوردن، پديدآوردن، خلق كردن، احداث، صنع 3 بنا كردن، ساختمان كردن، درست كردن، به عمل آوردن، عمارت كردن 3 تهيه كردن، فراهم آوردن، تدارك ديدن، مهيا كردن 4 پختن، طبخ كردن 5 ابداع كردن
ساخت وپاخت : 1 بندوبست، تباني، توطئه، دسيسه، زدوبند 2 سازش 3 قرارومدار (پنهاني)
ساخت وپاخت كردن: بندوبست كردن، تباني كردن، توطئه كردن، دسيسه چيدن، زدوبند كردن، سازش كردن
ساخت وساز : ساختمان سازي، بناسازي، خانه سازي
ساخته :اسم 1 صنع، مصنوع 2 پرداخته 3 آماده، مهيا 4 جعلي، ساختگي 5 سروده
ساخته وپرداخته :حاضر، آماده، مهيا
ساخلو : پادگان، سربازخانه
سادات : سيدها، سيده ها سادس :قيد ششم
سادگي : 1 بي آلايشي، بي نقشي 2 بيرنگي، بي غل وغشي، پاكي 3 زودباوري، ساده لوحي، پخمگي & رندي 4 ساده دلي، بي ريايي، 5 بساطت 6 آساني، سهولت
ساده : 1 آسان، سهل، ميسر & مشكل، مغلق، پيچيده، شاق 2 بي آلايش، بي نقش 3 امرد، نرم بروت، نوخط 4 خوش باور، خوش خيال، زودباور، ساده لوح & رند، تودار 5 ابله، بله، مغفل، نادان 6 بي آلايش، بي تكلف، وضيع 7 بسيط، بي آميغ، مفرد & سخت، نقشدار، مركب ساده دلانه : صادقانه، ساده لوحانه
ساده دل : 1 بي شيله پيله، خوش باور، زودباور، ساده لوح & تودار، ديرباور 2 روراست، صادق، بي تزوير
ساده رو : 1 نوجوان، نابالغ 2 امرد
ساده لوح : 1 احمق، بي شيله پيله، خوش باور، زودباور، ساده، ساده دل، ساده نگر، صاف وصادق، ضعيف العقل، كودن، مغفل، هالو 2 سليم، پاكدل، صافي ضمير
ساده لوحي : خوش باوري، خوش گماني، زودباوري & ديرباوري
ساده نگر : خوش باور، زودباور، سادهدل، ساده لوح، مغفل
ساده نگري : خوش باوري، زودباوري، ساده دلي، ساده لوحي،
ساده انديشي ساديسم : 1 جنون مردم آزاري 2 شهوتراني توام بابي رحمي
سارا :اسم 1 عنبرسارا، مشك 2 بي غش، خالص & ناخالص 3 زبده
ساربان : ساروان، شتردار، شتربان، قافله سالار & كارواني
سارباني : سارواني، شترباني، قافله سالاري، شترداري
سار :صفت 1 سارنگ 2 رنج، محنت، درد 3 شتر 4 پرده، ساره 5 نشاطĤور، نشاطانگيز، شادي زا
سارق : 1 حرامي، دزد، راهزن، شبرو، طرار، قطاع الطريق 2 جيب بر 3 غارتگر 4 عيار
ساروان : ساربان، شتربان، قافله سالار & كارواني
ساروق : 1 بقچه، بغچه 2 سفره 3 دستار، سربند
ساري : 1 شايع، واگير، سرايت كننده 2 جاري، روان & راكد 3 نافذ 4 سار، سارنگ 5 فوطه، چادر، پوشش، جامه (زنان هندي)
ساز : 1 ارغنون، تار، سه تار، چنگ، رود، عود 2 تجمل، برگ، دستگاه 3 ساخت، سامان 4 تحمل، سازگاري، سازش 5 خدعه، فريب، مكر، نيرنگ 6 تدارك، تهيه 7 جامه، رخت، لباس 8 بنه، توشه، زاد سفر 9 راه، روش، طريق، شيوه 01 نفع، سود 11 آرايش، آما
ساز زدن : نواختن، نوازندگي كردن
ساززن : چنگي، خنياگر، مطرب، نوازنده، تارزن
سازش : آشتي، اصلاح، توافق، سازگاري، سلوك، صلح، موالفت، مدارا، مصالحه، موافقت، هم دستي & ناسازگاري، بدسلوكي
سازش پذير : آشتي جو، آشتي طلب، سازشكار، قابل انعطاف، منعطف، انعطاف پذير & سازش ناپذير
سازش دادن : 1 سازگار ساختن، سازگار كردن، جور كردن، متجانس كردن، وفق دادن 2 هم آهنگ كردن، تطبيق دادن، آشتي دادن، صلح دادن، موافق ساختن
سازش داشتن : هماهنگ بودن، توافق داشتن، سلوك كردن، مدارا كردن، سازگار بودن & ناسازگار بودن
سازش كار، سازشكار : 1 آرامش طلب، آشتي طلب، سازشگر، صلحجو، مصالحه جو & سازش ناپذير 2 بندوبست چي
سازش كردن : 1 صلح كردن، آشتي كردن، رفع اختلاف كردن، توافق كردن، به موافقت رسيدن، مصالحه كردن، سازگارشدن، اصلاح كردن & ناسازگاري كردن، مخالفت كردن
سازشگر : آرامش طلب، آشتي خواه، صلحجو & جنگ طلب
سازش ناپذير : 1 تاثيرناپذير، سرسخت، توصيه ناپذير، نفوذناپذير، ناسازگار، انعطاف ناپذير & سازش پذير 2 خشك، لجوج، يكدنده، انعطاف ناپذير & انعطاف پذير 3 مقرراتي
ساز كردن : 1 آغاز كردن، آغازيدن & خاتمه دادن 2 آهنگ كردن، عزم كردن، قصد كردن 3 آراسته كردن، آماده كردن 4 كوك كردن، هم نوا ساختن
سازگار : 1 آميزگار، خوش معاشرت، ملايم طبع 2 بساز، جور، سازوار، قانع، خرسند، كوك، متجانس & ناسازگار، نامتجانس 3 مساعد، مناسب، موافق 4 هم آهنگ، هم آواز & ناهم آهنگ 5 گوارا، مهنا
سازگار شدن: 1 سازوارشدن، موافق شدن & ناسازگار شدن 2 هم آهنگ شدن، مطابقت داشتن & ناهم آهنگ شدن
سازگاري : 1 تحمل، سازش، موالفت، مماشات، موافقت 2 توافق، تناسب، سازواري 3 هم آوازي، هم آهنگي، هم خواني، هم نوايي & ناسازگاري 4 خرسندي، قناعت
سازگاري داشتن : 1 هم آهنگي داشتن، سازگاري داشتن، موافق بودن & ناهم آهنگ بودن 2 هم دل بودن، مماشات كردن، سازش كردن، توافق داشتن & ناسازگاري داشتن 3 تناسب داشتن، هم خواني داشتن & نامتناسب بودن
سازگاري كردن :بردباري نشان دادن، مماشات كردن، تحمل كردن، هم آوازي كردن
سازمان : 1 اداره، بنگاه، بنياد، تشكيلات، دستگاه، موسسه 2 نظم و ترتيب، سروسامان 3 مجموعه كارمندان، پرسنل 4 نامه
سازمان دادن : 1 مرتب كردن، نظم دادن، سامان دادن & درهم ريختن، نابسامان كردن 2 تشكيلات، برنامه ريزي
سازماندهي : تنسيق، تنظيم، سامان دهي، نظم
سازمان دهي كردن: سازمان دادن، نظام دهي كردن، سازمند كردن سازماني : تشكيلاتي، اداري
سازمند : 1 آماده، آراسته، ساخته، مجهز، مهيا & ناسازمند 2 منظم، مرتب، اسلوب مند & نامنظم، مغشوش 3 سازور، سازمان يافته 4 درخور، لايق، سزاوار
سازمند كردن : منظم كردن، مرتب كردن، سازمان يافته كردن، اسلوبمند كردن
سازندگي : 1 آبادسازي، عمران 2 ابداع، اختراع 3 آفرينش، خلق 4 خلاقيت 5 جعل 6 نوازندگي
سازندگي كردن : 1 آباد كردن، عمران كردن، آباد ساختن & تخريب كردن، ويران كردن 2 ايجاد كردن، ساختن 3 نوازندگي كردن، نواختن، خنياگري كردن
سازنده : 1 صانع 2 بنا، معمار 3 آبادگر 4 مبدع، مبتكر، مخترع 5 خلاق 6 آفرينشگر، پديدآوردنده 7 كارساز، گره گشا 8 مفيد، سودمند 9 جاعل 01 نوازنده 11 تنظيم كننده
سازوار : 1 موافق، سازگار 2 شايسته، درخور، سزاوار، مناسب
سازواره : ارگانيسم، اندام واره
سازواري : توافق، سازگاري، موافقت، هم آوازي، همدلي & ناسازواري، ناهمدلي سازوبرگ : 1 اسلحه، تجهيزات، يراق 2 باروبنه، اسباب، لوازم
سازور : 1 آماده، سازمند، مستعد، مهيا & ناسازور، نامهيا 2 ساخته، پرداخته سازوكار : مكانيسم، ساخت وكار، روال كار
سازه : 1 عامل، فاكتور 2 ساختار 3 واحد ساختار، عناصر ساختار 4 واحد نحوي، مولفه (درجمله) ساطع : 1 براق، پرتوافكن، تابان، درخشان، درخشنده & تار، كدر 2 آشكار، نمايان، هويدا ساطع شدن : 1 درخشيدن، تابيدن 2 پراكنده شدن، منتشر شدن ساطع كردن : 1 تاباندن، پرتو افكندن 2 پراكندن، افكندن، منتشر كردن
ساطور: كارد بزرگ
ساعت زدن : ثبت كردن(ساعت ورود و خروج، ساعت حركت وسائطنقليه)
ساعت : 1 گاهنما، وقت نما، زمان سنج 2 روزگار، زمان، وقت، هنگام 3 واحد زمان، شصت دقيقه 4 رستاخيز، قيامت
ساعدبند : بازوبند، دستوانه
ساعد : 1 ساق دست، فاصله بين مچ و آرنج & بازو، عضد، مرفق 2 ساق 3 دسته & پايه ساعي : 1 تلاشگر، سخت كوش، فعال، كوشا، كوشنده، مجد & كاهل 2 سخن چين، غماز ساغر : 1 پياله، پيمانه، جام 2 باده، صبوح، صبوحي، صهبا، غارج، مل، مي
ساغر زدن : ساغر كشيدن، شراب خوردن، شراب نوشيدن، باده گساري كردن، مي زدن، باده نوشيدن، باده نوشي كردن
ساغرنوش : باده نوش، باده گسار، مي نوش، ميگسار، مي خوار، ساغركش ساغرنوشي : باده گساري، باده نوشي، ميگساري، مي خواري، مي نوشي ساغري : 1 چرم دباغي شده، كيمخت 2 تيماج، 3 كفل اسب
سافل : s e1 پايين، تحت، زير، دون، فرود & بالا، فراز 2 پست 3 نشيب & فراز 3 فرومايه، زبون، سفله، دني
ساق : 1 اندام مابين زانو و مچ پا 2 پاچه حيوانات 3 پايه 4 ساقه، تنه
ساق دوش : 1 شاه بالا، همراه، ملازم (داماد يا عروس در شب زفاف)
ساقط : 1 افتاده، فروافتاده، فتاده 2 حذف شده 3 سقطشده 4 پست، فرومايه، ناكس، دني 5 زايل شده 6 مضمحل شده
ساقط شدن : 1 بركنارشدن، معزول شدن 2 افتادن، فرو افتادن 3 فرود آمدن 4 سقط شدن 5 از بين رفتن، زايل شدن
ساقط كردن : 1 برانداختن، بركنار كردن، معزول كردن 2 انداختن، افكندن، سقط كردن، از بين بردن، زايل كردن
ساقه : 1 اساس 2 پايه، تنه، درخت 3 عقبه سپاه، عقبه لشكر & 2 جلودار، طلايه
ساقي : 1 اياغچي، چماني، شرابدار، قدح پيما، سبوكش، نوشگر & ميگسار، شرابخوار 2 محبوب، معشوق 3 پير، مراد 4 خدا
ساقيگري : چماني، شرابداري، نوشگري & ميگساري، شرابخواري
ساكت : 1 آرام، بي سروصدا، بي صدا 2 خاموش، خموش، سربه زير 3 دنج، راحت، صامت & شلوغ ساكت شدن : آرام شدن، آرميدن، آسودن، خاموش شدن، خموشي گزيدن، آرام گرفتن ساكت كردن : 1 آرام ساختن، خاموش كردن 2 تشنج زدايي كردن ساك : 1 خريطه، كوله پشتي، كيف 2 كيسه، توبره، چنته 3 آش غوره
ساكن :صفت 1 اهل، باشنده، سكنه، ماندگار، متوطن، مستقر، مقيم 2 آرام، آرميده، بي جنبش، بي حركت، راكد 3 غيرمتحرك 4 ثابت 5 مجزوم
ساكن ساختن : 1 فرونشاندن، تسكين يافتن 2 آرام كردن، مطمئن ساختن، آرامش دادن
ساكن شدن : 1 سكناگزيدن، جا گرفتن، مسكن گزيدن، اقامت كردن، متوطن شدن، مقيم شدن، مستقر شدن، استقراريافتن، ماندگار شدن 2 ايستادن، متوقف شدن، بي حركت ماندن 3 آرام شدن، تسكين يافتن
ساكن كردن : 1 سكنادادن، مسكن دادن 2 تخت قاپو كردن 3 مستقر كردن 4 آرام كردن، فرو نشاندن، تسكين دادن
سالار :اسم 1 باشليق، سپهسالار، سردار، فرمانده 2 پير، ريش سفيد، كهنسال، مسن 3 رئيس، سرور، شاه 4 بزرگ، مهتر 5 رهبر 6 ممتاز، برجسته، عالي
سالاري : رياست، سروري، مهتري 2 سرداري، فرماندهي 3 حكومت 4 پادشاهي، سلطنت 5 پيري، سالمندي، كهنسالي
سالانه : ساليانه، سالاسال، هرسال، همه ساله
سالب : 1 سلب كننده، نفي كننده، نافي 2 رباينده، غارتگر 3 سالبه & موجبه
سال خوردگي، سالخوردگي: 1 پيري، سالمندي، كهنسالي، كهولت & جواني، شباب 2 ديرينگي، قدمت 3 كهنگي
سال خورده، سالخورده:صفت پير، زال، سالمند، شيخ، فرتوت، كلان سال، كهنسال، مسن، معمر & خردسال، كم سن
سالدات : سرباز، سپاهي 2 سربازروسي
سال ديده، سالديده :صفت پير، پيروپاتال، جاافتاده، زال، سالمند، مسن & جوان، كودك سالك :صفت 1 درويش، صوفي، عارف 2 رونده، رهرو 3 پيرو سالكي : 1 سالك دار 2 مبتلابه سالك سال گذشته : پار، پارسال
سال گرد، سالگرد : 1 سال روز، سال گشت 2 سال مرگ
سال گرفتن : مراسم گرفتن، برگزار كردن، (سال روز درگذشت)
سالم : 1 تندرست، سرحال، صحيح المزاج، قبراق & ناسالم 2 بي عيب، صحيح، بي گزند، درست، روبه راه، صحيح 3 بهداشتي & غيربهداشتي 4 منزه، پاك سالم سازي : بي خطرسازي، ايمن سازي
سالمند :صفت پير، جاافتاده، زال، سالخورده، سالديده، كلان سال، كهنسال، مسن، معمر & جوان سال نامه، سالنامه : تقويم، سالنما، گاه شمار، نشريه (ساليانه) سالن : تالار، سالون
سال نما، سالنما : تقويم، گاه شمار
سال : 1 واحد زمان ( 563 روز، دوازده ماه)، عام، سنه 2 پايه، كلاس، دانشپايه 3 طول عمر، سن، زاد، عمر 4 دوره فعاليت(سازمان، موسسه) 5 تاريخ 6 مراسم سال روزدرگذشت 7 ساج 8 چوب ساج 9 كشتي، جهاز
سالوس :اسم 1 تزوير، تلون، حيله، خدعه، دورويي، ريا، رياكاري، ريب، زرق، ظاهرنمايي، فريب، منافقت، نفاق 2 چاپلوس، چرب زبان، متملق 3 تملق، چرب زباني، فريبكاري 4 شياد، ظاهرنما، فريبنده سالوس ورزيدن : 1 رياورزيدن، رياكاري كردن، دورويي كردن، ظاهرنمايي كردن 2 مكر ورزيدن، خدعه كردن، سالوس كردن
سالوسي : 1 رياكاري، حيله گري، دورويي 2 رياكار، حيله گر، دورو، سالوس گر ساليان : e1 سال ها، مدت ها 2 سنوات
سامان بخشيدن :سامان دادن، مرتب كردن، نظم دادن، رونق بخشيدن & نابسامان كردن
سامان : 1 خطه، سو، قلمرو، كران، مرز، حد، سرحد، ناحيه، منطقه 2 ابزار، اثاث، اسباب، وسايل 3 انتظام، ترتيب، نظام، نظم 4 خانمان، ماوا، محل، مقام، مكان، منزل 5 كالا، متاع 6 ثروت، دولت، مكنت 7 رواج، رونق، آرام، راحت، قرار 8 منطقه، مكا
سامان دادن : 1 نظم دادن، مرتب كردن، انتظام بخشيدن، درست كردن 2 سروسامان دادن، سامان دهي كردن
سامان دهي، ساماندهي :مرتب سازي، تنسيق، تنظيم
سامان گرفتن : 1 منظم شدن، مرتب شدن، درست شدن 2 سروسامان گرفتن، سامان يافتن
سامانه : 1 جهاز، دستگاه 2 نظام، سيستم 3 الگو
سام :صفت 1 بيماري، مرض، ناخوشي 2 ورم، آسم 3 سرسام، دوار 4 خيزران 5 سمي، زهردار، خطرناك، زهرناك & بي زهر، غيرسمي 6 آتش & آب سامع : سميع، شنوا، شنونده، مستمع & قايل سامعه : شنوايي، گوش & گويايي
سانحه : اتفاق، پيشامد، تصادف، حادثه، رزيه، عارضه، فاجعه، واقعه
سان : 1 روش، طرز، گونه، نمط 2 رژه، مارش، مشق 3 قرين، مانند، مثل 4 رسم، قاعده، قانون 5 پاره، حصه 6 خوي، عادت
سانسور : 1 تفتيش، كنترل، مميزي 2 حذف 3 قيچي سانسورچي : مميز، مامورسانسور
ساو : 1 باج، پاژ، خراج، ماليات 2 براده طلا ساويز : خوش خلق، نيك خو، خليق & بدخلق، بدخو ساويس : 1 ارزشمند، گران مايه 2 نفيس 3 پنبه زده شده ساهي : خطاكار، سهوكننده، غافل، فراموشكار
سايبان : 1 آفتاب گردان، سايه پوش، سايه گاه، آلاچيق، سايه بان، سايه وان، شاميانه، چتر، سايه پوش، سايه گاه، عرش، نش 2 چادر، شاميانه، سراپرده، خيمه
سايت 1 سكوي پرتاب موشك 2 محل استقرار رادار 3 كارگاه ساختماني 4 كارخانه 5 مركز مجازي در اينترنت
ساير :اسم 1 دگر، ديگر، غير & همان، همين 2 روان، ساري، سيركننده 4 باقي، بقيه، جميع، همه 5 رايج، متداول، جاري
سايرين : ديگران، افراد ديگر، اشخاص ديگر & همان ها، همين ها سايس : 1 مدير، مدبر، كاردان 2 سياستمدار، باسياست 3 باكياست سايش : اصطكاك، خراش، مالش، مس
سايل : 1 فقير، گدا، متكدي، ونگ، دريوزه، مفلس & بي نياز، غني 2 پرسشگر، پرسنده & جواب گو، مجيب، پاسخ ده 3 جاري، روان، سيلان كننده
سايه افكندن : 1 سايه كردن، سايه گستردن، سايه انداختن 2 مستولي شدن، چيره شدن، حكم فرما شدن 3 التفات كردن، توجه كردن، عنايت كردن سايه افكن : سايه دار، سايه گستر، سايه انداز
سايه پرست :صفت 1 فاسق، اهل فسق وفجور 2 زاني، زناكار 3 رفاه زده
سايه پرورد : 1 سايه پرورده، راحت طلب، تن آسا، سايه نشين 2 آسوده 3 مفت خور سايه دار : سايه گستر، سايه انداز، سايه افكن، سايه ور، طليل & بي سايه سايه روشن : 1 تاريك روشن 2 تيره روشن
سايه : 1 شبح، ظل، نسار، نش 2 پناه، حمايت 3 توجه، عنايت 4 اثر، تاثير، نتيجه 5 نفوذ 6 حشمت، بزرگي، جلال 7 غيرواقعي، صوري 8 وهمي، موهوم 9 نقاطتيره تر (در نقاشي) سايه گاه : سايبان، سايه، مظله، نش
سايه گستردن : 1 سايه افكندن، سايه انداختن، سايه كردن 2 پوشاندن، پنهان كردن 3 تحت حمايت قراردادن
سايه وار :صفت q شبح وار، سايه سان، شبح مانند ساييدگي : سابيدگي، سابيده شدگي
ساييدن : 1 سابيدن، سودن 2 خرد كردن، كوبيدن، نرم كردن 3 سوهان زدن، صيقلي كردن 4 زدودن 5 جلا دادن، صيقل دادن 6 ماليدن
ساييده : 1 سابيده، سوده & ناسوده، نساييده 2 كوبيده، نرم 3 سوهان زده، سوهان خورده، صيقلي 4 زدوده
سبابه : انگشت دوم، انگشت شهادت، انگشت اشاره & ابهام، خنصر، بنصر سباح : آب ورز، شناگر، شناور
سباحت : 1 آب بازي، شنا، شناگري، شناوري 2 شنا كردن، شناور شدن سباخ : كوير، شوره زار، لم يزرع، نمكزار & مزروع سباع : درنده ها، جانوران، سبع ها، ددان
سباعي هفت تايي، هفت حرفي، هفت ركني
سبب : 1 انگيزه، جهت، دليل، علت، منبع، موجب 2 باعث، مسبب، واسطه، وسيله 3 داعيه 4 طرز، طريق، منوال 5 خويشاوندي، قرابت، نسبت، علاقه & بيگانگي، نسب 6 آلت، افزار، ابزار 7 طناب، ريسمان سب : 1 بددهاني، دشنام، رده، فحش، لعن، ناسزا & مدح، ستايش 2 دشنام دادن، فحش دادن، ناسزا گفتن & ستودن، مرحباگفتن
سبب ساز : 1 وسيله ساز، مسبب & سبب سوز 2 خدا، خداوند سبب سوز : وسيله سوز، اسباب سوز & سبب ساز، وسيله ساز
سبب شدن : باعث شدن، انگيزه شدن، موجب شدن، مسبب شدن، وسيله گشتن، وسيله شدن سببي : خويشاوندي، وابستگي & نسبي سبت : شنبه، آخرين روز هفته (قوم يهود)
سبحات : سبحه ها، انوار الهي، جلال ربوبي، عظمت الهي، انوار جلالت
سبحان :صفت 1 تنزيه 2 تنزيه كردن 3 سبحان اله گفتن، خدا را به پاكي ياد كردن 4 پاك بودن، پاكيزه كردن 5 پاك، منزه
سبحاني : الهي، رباني، خدايي، يزداني & شيطاني سبحه : 1 نيايش، دعا، ذكر، سبحت 2 تسبيح 3 مهره تسبيح سبد : 1 تبنگو، زنبيل، سله 2 حلقه
سبز :صفت 1 اخضر، خضرا & احمر 2 تازه، تر، خرم، شاداب & پژمرده، خشكيده 3 شاد، خرم 4 شمشير، خنجر 5 بنگ 6 سبزه، سبزه چهره، گندم گون، اسمر 7 معشوق
سبز شدن : 1 روييدن، جوانه زدن & خشكيدن، خشك شدن 2 ظاهرشدن، پيدا شدن سبز كردن : 1 روياندن، رويانيدن 2 رنگ سبز كردن
سبزه :اسم 1 اسمر، سبزچهره، سيه چرده، سبزه رو، گندمگون & سپيدپوست 2 چمن، علف، گياه سبزه زار : 1 چمن، چمن زار & خشك زار، كوير 2 علفزار، مرغزار 3 جوله زار & خشك زار، كوير 4 گل گشت، روضه
سبزه قبا : كلاغ سبز، سبزقبا
سبزي پاك كن :متملق، چاپلوس، مداهنه گر
سبزيجات : انواع سبزي هاي خوردني، (تربچه، تره، گشنيز، جعفري، مرزه، شاهي، ريحان، نعناع، پيازچه، ترخون و ) سبزي كار :اسم جاليزكار سبزي كاري : جاليزكاري
سبزينه :اسم 1 سبزرنگ، سبزگون 2 گندمگون 3 كلروفيل
سبط : 1 نوه، نواده، فرزندزاده، دخترزاده & جد، نيا 2 قبيله، عشيره سبطي : يهودي، قبطي
سبعانه ددمنشانه، وحشيانه، توام با وحشيگري سبع :اسم جانور، دد، درنده، درنده خو، وحشي & اهلي سبع : هفت
سبعيت : توحش، ددخويي، درندگي، درنده خويي، وحشيگري سبق بردن : پيش افتادن، پيشي گرفتن، سبقت جستن سبقت : 1 پيشدستي، پيشي، تقدم، مسابقه 2 پيشي گرفتن
سبقت جستن : پيشي جستن، تقدم جويي كردن، تقدم جستن، سبق بردن، پيش افتادن، پيش دستي كردن
سبقت دادن : ترجيح دادن، برتري دادن، مرجح دانستن، برتر شمردن، مقدم دانستن سبقت گرفتن : 1 پيشي گرفتن، پيش افتادن، جلو زدن & عقب افتادن 2 پيش دستي كردن
سبق : 1 قبل، پيش 2 پيشي، سبقت جويي & بعد، پسين 3 برتري، تقدم 4 درس 5 شرط، گرو، مسابقه 6 مايه شرطبندي
سبك : استيل، اسلوب، راه، روال، روش، شيوه، طرز، طريق، طريقه، منوال سبك بار، سبكبار : 1 آزاد، حر، مجرد، وارسته & گرانبار 2 آسوده، فارغ بال
سبك بال، سبكبال : 1 تيزپر، تيز پرواز، سبك پر 2 راحت، آسوده، فارغ البال، فارغ، سبكبار سبك پا : 1 جلد، تندرو، تيزپا، سبك پو 2 گريزپا
سبك : 1 خفيف، كم وزن & ثقيل، سنگين، گران، وزين 2 لطيف 3 بي وقار، بي وقر، جلف & موقر 4 سبكبار 5 بي غم، راحت 6 شتابان، به سرعت، بلافاصله، فورتند، زود، سريع 9 نازك 01 رقيق، آبكي، تنك 11 آرام، آهسته، يواش
سبك خيز : 1 سحرخيز & ديرخيز 2 تيز پا، چالاك، چست، چابك، تندرو & كندرو سبك داشت :كوچك شماري، تحقير، استخفاف، خوارداشت & بزرگداشت، تعظيم سبك داشتن : 1 كوچك شمردن، خوار داشتن، تحقير كردن 2 بي اهميت دانستن سبك دل، سبكدل : شاد، شادمان، خوشحال، بي غم، سبك روح & ناشاد سب كردن : بد گفتن، لعن كردن، لعنت فرستادن، دشنام دادن
سبك روح، سبكروح : 1 شاد، سرزنده، باروحيه 2 ظريف طبع 3 خوش بين 4 بي تكلف، بي تكبر سبك رو : گستاخ، پررو، بي شرم، وقيح، چشم دريده
سبك سرانه، سبكسرانه : 1 بي ادبانه 2 سرسري، سهل انگارانه، نامعقولانه & موقرانه
سبك سر، سبكسر : 1 شوريده مغز، كم خرد & خردمند، عاقل 2 بي وقار، جلف، سبك مايه، نامعقول & رزين، موقر 3 كم ارج، بي ارزش، كم اهميت، كم بها & گرانبها 4 سهل انگار، سربه هوا 5 سبكسار، بي وقار، عجول 6 بي مغز، كم مايه & پرمايه 7 خوار، فرومايه، پست، د
سبك سري، سبكسري : 1 بي وقاري، جلفي، خواري، سبكي، فرومايگي & وقر، وقار 2 ناداني، حماقت سبك سنگين كردن : بررسي كردن، امتحان كردن
سبك سير: تندرو، تيزپا، تيزپرواز، تيزرو، سبك رو، سبك پا، سريع السير & كندرو، بطي ء السير
سبك شدن : 1 كاهش يافتن، كم شدن 2 سبك بار شدن، راحت شدن، آرامش يافتن، آرام شدن 3 خوار شدن، بي مقدارشدن 4 خفيف شدن، بي وقار شدن، كسرشان يافتن سبك عقل : بله، خل، ديوانه وش، سبكمغز & عاقل
سبك مايه : 1 سبك سار، سبكسر 2 بي دانش، كم سواد & پرمايه، باسواد 3 سطحي، سطحي گرا 4 بي چيز، تهي دست، كم سرمايه، كم مايه & سرمايه دار 5 بي ارزش، كم اهميت سبك مغزي : ابلهي، بلاهت، كم عقل
سبكي : 1 كم وزني & ثقل، سنگيني 2 چالاكي، فرزي 3 خفت، سبكسري، طيره 4 بي وقاري، جلفي 5 خواري، حقارت
سبلت : سبيل، بروت، موي پشت لب، شارب سبو : 1 آبخوري، سفالينه، كوزه، كوزه بزرگ 2 جره سبوح :صفت 1 باري تعالي 2 مقدس 3 منزه، پاك، مبرا سبيل : بروت، سبلت، شارب & ريش، محاسن
سبيل : 1 جاده، راه، صراط، طريق 2 قرباني، نذر، وقف 3 روش، شيوه، طريقه 4 روا، مباح سبيل كردن : 1 مجاني كردن، رايگان ساختن 2 وقف كردن، خير كردن سبيلو : سبيل دار & ريشو، ريش دار
سپار : 1 لگدكوب 2 چرخشت 3 ظرف انگور، سپاس داشتن، شكر نعمت كردن، منت پذير بودن، منت داشتن 4 اسباب خانه
سپاس : 1 ثنا، حمد، ستايش 2 درود، 3 امتنان، تشكر، حق شناسي، شكر، قدرداني، منت، شكرگزاري & كفران، ناشكري
سپاسدار : شاكر، شكرگزار، قدردان، منت پذير، نمك شناس & كفور
سپاسداري : امتنان، تشكر، سپاسگزاري، قدرداني، قدرشناسي & نمك نشناسي
سپاس داشتن : شكر كردن، شكرگزار بودن، سپاسدار بودن، منت پذيربودن، شاكر بودن
سپاسگزار : 1 حق شناس، حقگزار، شكرگزار، شكور، قدرشناس، نمك شناس & ناسپاس، ناشكر 2 شاكر، متشكر، ممنون & مغبون
سپاسگزاري : امتنان، تشكر، تقدير، سپاسداري، قدرشناسي & ناسپاسي
سپاس گفتن : 1 حمدگفتن، ستايش كردن 2 قدرداني كردن، سپاسگزاري كردن، حق شناسي كردن 3 تشكر كردن، امتنان داشتن
سپاه : ارتش، جند، جيش، خيل، رژيمان، فوج، قشون، گند، لشكر، هنگ سپاهي : ارتشي، جنگاور، خيلتاش، قشوني، لشكري، نظامي
سپر : 1 اسپر، درق، درقه، مجن 2 محافظ 3 ضربه گير 4 حائل، مانع، حفاظ
سپر انداختن : 1 سپرافكندن 2 فرار كردن، رو به فرار نهادن، گريختن 3 تسليم شدن
سپردن 1 سفارش كردن، توصيه كردن 2 تسليم كردن، تفويض كردن 3 به امانت دادن 4 محول كردن، تحويل دادن، واگذار كردن 5 طي كردن، درنورديدن 6 پايمال كردن، لگدكوب كردن سپردني :صفت 1 طي كردني، گذراندني، رفتني 2 تحويل دادني 3 واگذاشتني 4 تفويض كردني سپرده :اسم 1 امانت، وديعه 2 محول 3 سفارش، سفارش شده 4 درنورديده، طي شده سپرز : طحال، اسپرز
سپر كردن : محافظ ساختن، پناه قرار دادن، سپر ساختن & سپرافكندن
سپري : 1 پايان يافته، به آخررسيده، طي، گذشت 2 محو، معدوم، نابود، نيست & هست 3 پايمال
سپري شدن : پايان يافتن، گذشتن، منقضي شدن، تمام شدن، به اتمام رسيدن، گذشتن، طي شدن، به سررسيدن & شروع شدن
- سپري كردن : 1 به پايان رسانيدن، به اتمام رسانيدن، تمام كردن، گذراندن، طي كردن، سر كردنمعدوم كردن، نابود ساختن، نابود كردن 3 پايمال كردن سپس : آن گاه، آن وقت، بعد، آن وقت، پس، پس ازآن & قبل
سپنج : 1 عاريت 2 عاريتي 3 خانه موقت، گذرا، ناپايدار، منزل موقت 4 خانه، شبستان 5 پاليزبان سپند : اسفند، سپنج
سپندان : 1 خردل 2 اسفند، سپند، سپندين 3 دانه اسفند سپندسوز : بخورسوز، عودسوز، مجمر
سپور : پيك بهداشتي، جاروكش، رفتگر
سپوزكار : بي قيد، پشت گوش انداز، تنبل، مماطله كار & متعهد، مسئول، وظيفه دان، وظيفه شناس، زرنگ
سپهبد : اميرالجيش، ژنرال، سپهسالار، سالار سپاه، سردار سپاه، فرمانده سپاه سپه : جند، خيل، سپاه، فوج، لشكر
- سپهر : 1 آسمان، سما، طارم، عرش، فضا، فلك، كيهان، گردون & ارض، زمين 2 اقبال، بخت، طالعروزگار
سپه سالار، سپهسالار :اميرالجيش، باشليق، سالار، سردار سپيداب : سفيداب سپيدار : سفيدار، تبريزي
سپيد : بياض، سفيد، سيمگون، شيرگون، نقره فام & سياه سپيدشو : رختشو، گازر
سپيدفام : سفيدرنگ، نقره گون & سيه فام
سپيده : بامدادان، سپيده دم، سحر، سپيده دمان، سحرگاهان، سفيده، شفق، طليعه، فجر & غروب، فلق سپيده دم : بامداد، بامدادان، سپيده دمان، پگاه، سپيده دمان، سحر، سحرگاه، شفق، صبح، طلوع، فجر، فلق & غروب
سپيدي 1 بياض، سفيدي & سياهي 2 رخشندگي، روشنايي، روشني & تيرگي ستاد : 1 قرارگاه، مركز، مقر 2 اركان حرب 3 ركن، مركز برنامه ريزي ستادن : 1 ايستادن 2 ستدن، گرفتن، ستاندن & نشستن ستار : پوشاننده، رازپوش، عيب پوش & افشاگر
ستاره : 1 اختر، كوكب، نجم & خورشيد، شمس 2 بخت، اقبال، تقدير، طالع 3 آرتيست، هنرپيشه 4 فرد شاخص 5 قهرمان
ستاره باران : پرستاره
ستاره پرست :صفت 1 صائبين 2 شب زنده دار ستاره سوخته : بدبخت، تيره روز، نگون بخت ستاره شناس : اخترشناس، رصاد، رصدنشين، منجم ستاره شناسي :اخترشناسي، رصد، نجوم
ستاك : 1 بن، ريشه، اصل، بيخ 2 ماخذ، منبع، منشا، سرچشمه 3 شاخه نورسته، شاخه درخت 4 شاخه تازه تاك
ستاندن : ستدن، گرفتن، بازگرفتن، واستدن ستاننده : 2 فاتح، متصرف
ستاوند : ايوان، بالاخانه، رواق، صفحه
ستايش آفرين، تحسين، تعريف، تقدير، تمجيد، ثنا، حمد، مدح، مديح، مديحه، مرحبا، منقبت & قدح، نكوهش
ستايش آميز :صفت تحسين آميز، مدح آميز & قدح آميز، نكوهش بار، ملامت بار ستايش انگيز :تحسين برانگيز، ستودني، درخورتحسين، ستايش برانگيز
ستايش كردن : 1 تحسين كردن، ستودن & نكوهيدن، نكوهش كردن 2 ثنا گفتن، مدح كردن، تمجيد كردن & نكوهيدن، نكوهش كردن، قدح گفتن، هجو كردن
ستايشگر :اسم آفرين گو، ثناخوان، ستاينده، مداح، مدح خوان، مدح گستر، مدح گوي، منقبت خوان & نكوهش گر
ستبرا : ثخن، ستبري، ضخامت، فربهي، قطر، كلفتي & نازكي
ستبر : 1 تناور، تنومند، ثخن، دفزك، زفت، ضخيم، استبر، قطور، فربه، كلفت، گنده، ناهموار & نازك 2 سفت، سخت، غليظ
ستبري : ثخن، ستبرا، ضخامت، كلفتي & نازكي ست : 1 دست 2 سري 3 گيم، دور بازي
ستر : 1 پرده، پوشش، جلباب، حجاب & كشف 2 پوشاندن، نهفتن
ستردن : 1 تراشيدن، پاك كردن، پالودن، 2 زدودن، كندن، محو كردن، زايل كردن 3 نابود كردن، از بين بردن
سترده بري، پاك، تراشيده، زايل، عاري، محذوف، منقا
سترگ : 1 بزرگ، عظيم، معظم، والا 2 بااهميت، مهم 3 بزرگ جثه، تنومند، عظيم الجثه & لاغر، نزار 4 ستيزه كار، لجوج، خودسر 5 عصبي، تندخو، خشمناك
سترون : 1 بي بار، بي بر، عقيم، نازا & بارور، زايا 2 باير، لم يزرع، كوير & حاصلخيز 3 استريل سترون سازي : استريل، ميكرب زدايي، ضدعفوني
سترون شدن : 1 عقيم شدن، نازا شدن 2 ناتوان شدن 3 استريل شدن سترون كردن : 1 عقيم كردن، نازا كردن 2 معدوم سازي(ميكرب و ) سترون كردن : نازا ساختن، عقيم ساختن، عقيم كردن & بارور ساختن
ست كردن : 1 هم آهنگ كردن، يك دست كردن، هم رنگ كردن، هم خوان كردن 2 تنظيم كردن، ميزان كردن
ستم : آزار، اجحاف، ايذا، بغي، بيداد، بيدادگري، تطاول، تعدي، جبر، جفا، جور، حيف، ظلم، مظلمه & مهر
ستم پيشه :صفت بيدادگر، بيدادپيشه، جبار، جفاكار، جورپيشه، ستمكار، ظالم & مهربان، عادل ستم ديده، ستمديده : 1 بدبخت، جورديده، مظلوم & ظالم، ستمكار 2 ستم ستيز
ستم كار، ستمكار : بيدادگر، جبار، جفاپيشه، ستمكاره، جفاكار، ستمگر، سفاك، شرير، ظالم، مردم آزار & عادل، دادگر
ستم كردن : جور كردن، جفا كردن، تعدي كردن، ظلم كردن، بيدادگري كردن، تطاول كردن، آزار كردن
ستم كش، ستمكش : 1 ستم پذير، جفامند، جوركش، زحمتكش، سختي كش & ستمگر 2 ستم ستيز ستم كشيدن : جوركشيدن، تحمل ظلم كردن، ناروا ديدن، ستم ديدن & ستم كردن ستمگرانه : بيدادگرانه، جابرانه، ظالمانه & دادگرانه
ستمگر : بيدادگر، جابر، جبار، جفاكار، ستم كيش، جورپيشه، زورگو، ستمكار، سرپنجه، سفاك، طاغوت، ظالم، عاديه، غاصب، متعدي، مردم آزار 1 & دادگر 2 ستم ستيز 3 ستم پذير، ستم كش، ستم كشيده ستمگري : اعتساف، بيداد، بيدادگري، بي رحمي، جور، زورگويي، ظلم & 1 دادگري 2 ستم ستيزي ستوان :صفت 1 استوار، پابرجا، محكم 2 نايب 3 امين، معتمد
ستودن :فعل 1 مدح كردن، ستايش كردن & نكوهيدن، نكوهش كردن 2 تحسين، تمجيد، حمد، ستايش ستودني :ستايش كردني، تحسين كردني، قابل ستايش، تمجيدكردني، درخورتحسين ستوده : پسنديده، حميد، محمود، مستحسن، مقبول & نكوهيده ستوران : چارپايان، حيوانات باركش، دواب، مواشي & ددان، وحوش
ستور : انعام، چارپا، حيوان، باركش، دواب (اسب، قاطر، الاغ، يابو ) & دد، وحش ستورخانه : آغل، اصطبل، باره بند، پاگاه، ستورگاه، طويله ستورگاه : آغل، اصطبل، باره بند، پاگاه، ستورخانه، طويله
ستون : 1 تيرك، استوانه، ركن، عماد، عمود، قايمه، جرز 2 گروه، دسته، صف، رديف (نظامي) ستوه آمدن : به ستوه آمدن، خسته شدن، درمانده شدن، ستوه يافتن ستوه : 1 خسته، درمانده 2 ملول 3 رنجور
ستوهي : 1 خستگي، درماندگي 2 ناتواني، ضعف 3 ملامت، دلتنگي 4 پريشاني
ستهنده : 1 ستيزه جو، ستيزه كار 2 خودراي، خودكامه، مستبد & مصلح، آشتي جو، آشتي طلب 3 لجوج، يك دنده
ستيز : آرزم، پيكار، تعارض، تنازع، جدال، جر، جنگ، حرب، خصومت، دعوا، رزم، ستيزه، مجادله، پرخاش، كشاكش، كشمكش، معارضه، منازعه، نبرد & صلح
ستيز كردن : مجادله كردن، پرخاش كردن، جدال كردن، پيكار كردن، خصومت ورزيدن، معارضه كردن، كشمكش كردن، منازعه كردن، نبرد كردن ستيزگي : سركشي، عناد، لجاج، ستيز، لجاجت، جدال
ستيزه : پرخاش، جدال، جدل، جنگ، حرب، خصومت، دشمني، دعوا، ستيز، ضديت، عناد، كشاكش، مجادله، محاربه، مخالفت، مرافعه، معارضه، منازعه، مناقشه، نبرد، نزاع & صلح
ستيزه جو : 1 پيكارجو، پيكارگر، ستيهنده، جنگجو، پرخاشگر، جنگ طلب، ستيزه گر، ستيزا، عربده جو، غوغاگر، مبارزطلب، متخاصم 2 لجوج 3 سركش، عاصي، نافرمان، طاعي & صلح طلب، آشتي جو، آشتي خواه
ستيزه جويي : 1 پيكارجويي، ستيهندگي، جنگ جويي، جنگ طلبي & آشتي طلبي 2 خصومت، عناد & دوستي، وداد 3 لجاجت 4 عصيان، نافرماني & اطاعت، فرمانبرداري
ستيزه خو : خشن، ستيزه جو، سركش، طاغي، عاصي، غوغاطلب، گردنكش، متمرد & رام، مطيع ستيزه خويي : 1 خشونت، ستيزه جويي 2 سركشي، طغيان، گردنكشي، تمرد & فرمانبرداري
ستيزه كار : خودراي، ستيزه جو، تندخو، پرخاشگر، ستيزه گر، سركش، لجوج، نافرمان & مطيع، فرمانبر ستيزه گر : ستيزه جو، ستيزه كار، ستيهنده، منازع & صلحجو
ستيزيدن : 1 ستيزه كردن، جدال كردن، جنگ كردن & سازش كردن، آشتي كردن 2 دشمني ورزيدن 3 ناسازگار بودن، ناسازگاري كردن، لجاجت ورزيدن & سازگارشدن ستيغ : 1 اوج، سركوه، قله، نوك 2 راست، بلند & پا، دامن
ستيهندگي : 1 ستيزندگي، ستيزه جويي، ستيزه خواهي 2 خودرايي، كله شقي، لجاج، لجاجت
ستيهيدن : 1 ستيز كردن، ستيزيدن، لجاج كردن، ستهيدن، جدال كردن 2 نافرماني كردن، گردنكشي كردن & مطيع بودن
سجاد : سجده كننده، بسيارنمازخوان، سجده گر سجاده : جانماز، مصلي
سجاده نشين : عابد، زاهد، نمازي
سجاف : جلباب، طراز، فراويز، درزجامه، شكاف (پرده)
سجاوندي : نشانه گذاري
سجايا : خوي ها، خصلت ها، سجبيه ها، طبايع، سرشت ها، منش ها سجده : سر بر زمين (مهر) گذاشتن سجده گاه : 1 سجده گه، سجودگاه 2 محراب سجستاني : اهل سيستان، سيستاني
سجع : 1 سخن مقفي، قافيه، كلام موزون 2 ناله كبوتر
سجل : 1 شناسنامه، كارت شناسايي 2 پيمان نامه، عهدنامه 3 حكم نامه، فتواي قاضي، حكم محكم 4 قباله مهردار 5 برات مهردار 6 چك دادوستد 7 كتاب عهود واحكام سجن : بازداشتگاه، بنديخانه، دوستاق خانه، زندان، سياه چال، محبس سجين : 1 دوزخ، جهنم 2 زندان، محبس
سجيه : خاصه، خصلت، خلق، خو، سجيت، خوي، سرشت، شخصيت، صفت، منش، نهاد سحاب : ابر، رباب، غمام، غمامه، ميغ
سحار : 1 افسونگر، سحرآميز 2 جادوگر، رمال، ساحر، سحرگر 3 سحرانگيز سحرآفرين : 1 سحار 2 جادگر، ساحر، ساحره سحرآميز : جذاب، فريبنده، جادوانه، سحرانگيز
سحر : 1 افسون، جادو، جادوگري، ساحري 2 جاذبه، جذبه سحر : بامدادان، پگاه، سپيده دم، شبگير، شفق، فلق & غروب سحرخيز : پگاه خيز، صبح خيز & ديرخيز
سحر كردن : افسون كردن، جادو كردن، فسون كردن
سحرگاه : سپيده دم، بامدادان، خروس خوان، سپيده دمان & شامگاهان سحرگر : جادوگر، چشم بند، سحار
سحري : 1 مربوط به سحر 2 بامدادي، سحرگاهان، سحرگه 3 سحوري سحق : 1 ساييدن 2 ماليدن 3 نرم كردن
سخا : بخشش، بخشندگي، جوانمردي، جود، سخاوت، كرم & خست، گرسنه چشمي سخافت : سبكي عقل، كم عقلي، كم خردي، ضعف عقل
سخاوت : بخشش، بخشندگي، جوانمردي، جود، سخا، كرم، نان دهي & امساك، تنگ چشمي، گرسنه چشمي، زفتي، گرسنه چشمي
سخاوت پيشه : بخشنده، جواد، سخي، كريم، واهب & لئيم، كنس، ممسك سخاوتمندانه : 1 كريمانه 2 جوانمردانه
سخاوتمند : باهمت، بخشنده، جواد، جوانمرد، سخي، كريم، گشاده دست، مكرم، واهب & خسيس سخت : 1 پيچيده، دشخوار، دشوار، شاق، صعب، عسير، غامض، مشكل، معضل، معقد، مغلق & آسان 2 جامد، درشت، سفت، صلب 3 اكيد، بسيار، زياد، شديد، هرفت 4 توان فرسا، طاقت سوز، ناملايم 5 حاد، خطرناك، خطير، مخاطره آميز، وخيم 6 استوار، قايم، قرص، محك
سخت جان : 1 ديرزي، جان سخت، مقاوم، گران جان، سگ جان 2 پرتحمل، حمول، شكيبا، صبور 3 سنگدل، بي رحم، بي عاطفه 4 پوست كلفت 5 بي رحم، سنگدل 6 خسيس، ممسك سخت جاني : 1 پوست كلفتي، گرانجاني، جان سختي، سگ جاني 2 سنگ دلي
سخت جاني كردن : 1 مقاومت كردن، پايداري كردن، مقاوم بودن 2 ديرزي بودن، دير زيستن سخت دل : جفاپيشه، خون ريز، شقي، ظالم & مهربان، عطوف، باعاطفه سخت دلي : بي رحمي، شقاوت، قساوت، ظلم، ستمكاري & مهرباني سخت سر : 1 سرسخت 2 خيره سر، يك دنده، لجوج
سخت شدن : 1 دشوارشدن، مشكل شدن، پيچيده شدن 2 سفت شدن، جامد شدن 3 خطرناك شدن، وخيم شدن
سخت كردن : 1 دشوار كردن، پيچيده كردن، مشكل كردن، صعب كردن & آسان كردن، سهل كردن
2 محكم كردن، استوار كردن 3 سفت كردن، محكم بستن & سست كردن، سست بستن سخت كوش : پرتلاش، پركار، تلاشگر، زحمتكش، ساعي، فعال، كوشا، مجد & كاهل، تن آسا سخت كوشي : پرتلاشي، جديت، جهد، فعاليت & تن آسايي
سخت گرفتن :سخت گيري كردن، عنيف بودن & سهل گرفتن، آسان گرفتن
سخت گير، سختگير : 1 بي گذشت، جدي، خشن، دشوارگير، سرسخت، عنيف، مقرراتي & سهل گير، مسامحه كار 2 مشكل پسند، ديرپسند
سخت گيري كردن : 1 سخت گرفتن، مشكل گرفتن 2 عفيف بودن 3 سرسخت بودن
سختي : 1 آزار، اشكال، بلا، تعب، تعسر، تندي، تنگي، ثقل، خشونت، دشواري، رنج، زجر، زحمت، سختي، شدت، صعوبت، صلابت، ضراء، عذاب، عسرت، عنت، غلظت، فشار، گرفتاري، محكمي، محنت، مرارت، مشقت، مصيبت & آساني، سستي 2 فقر، تنگ دستي سخره : 1 بيگاري، كار بي مزد 2 تمسخر، ريشخند، لاغ، افسوس سخريه : استهزا، ريشخند، مسخره، هجو & جد
سخط : 1 بددهاني، سب، فحش، ناسزا 2 خشم، غضب، قهر 3 ناخشنودي، نارضايتي & خشنودي، رضايت 4 غضب كردن، خشم گرفتن
سخن آرا : اديب، بليغ، سخن پرداز، سخن سرا، سخن فهم، سخنور، فصيح
سخن : 1 بيان، عرض، قول، كلام، گفتار، گفتگو، مقال، نطق، گفت، حرف 2 ادبيات، شعر سخن پرداز : سخندان، سخن سرا، سخن سنج، سخن شناس، سخنور سخن چين : خبرآور، خبركش، دوبه هم زن، غماز، نمام سخن چيني : دوبه هم زني، سعايت، غمز، خبركشي، نمامي
سخن چيني كردن :سعايت كردن، دوبه هم زدن، خبركشي كردن، نمامي كردن سخن دان، سخندان :اسم اديب، سخن پرداز، زبان آور، سخن شناس، سخنور، شاعر سخن راندن : سخن گفتن، صحبت كردن، حرف زدن، سخن راني كردن
سخن ران، سخنران : 1 سخنگو، ناطق، نطاق 2 خطبه خوان، خطيب 3 متكلم & مستمع سخنراني : 1 خطابه، خطبه، نطق 2 سخنگاه
سخن راني، سخنراني كردن : نطق كردن، صحبت كردن، حرف زدن، سخن گفتن سخن رفتن : سخن به ميان آمدن، گفت وگو كردن
سخن سرا :اسم 1 سخن پرور، سخن طراز، سخن پرداز، سخن ساز، سخن آرا، سخن گستر 2 شاعر 3 نويسنده 4 ناطق، سخندان
سخن سنج :اسم 1 اديب، سخن گزار، سخن پرداز، شاعر، سخن شناس 2 منتقد، نقاد سخن شناس :اسم اديب، سخن پرداز، سخندان، ناقد، سخن فهم
سخن گزار :اسم 1 چيره زبان، زبان آور، سخن طراز، شيواسخن 2 شاعر، نويسنده 3 سخنور، سخندان سخن گفتن : 1 حرف زدن، صحبت كردن 2 سخن راني كردن، نطق كردن
- سخن گو، سخنگو :اسم 1 خطبه گو، خطيب، سخنران، سخن سرا، سخنور، كليم، گوينده، متكلم، نطاقگويا، ناطق & اصم
سخنور :صفت اديب، سخنگو، شاعر، كليم، ناطق، نطاق
سخنوري: 1 بلاغت، سخنراني، سخن گويي 2 نويسندگي، شاعري، فصاحت
سخي : بخشنده، بلندهمت، جواد، جوانمرد، راد، سخاوتمند، كريم، گشاده دست، لوطي، مكرم، نبيل، واهب، وهاب & خسيس
- سخيف : 1 كم خرد، سبك عقل، كم عقل 2 پست، جلف، زشت، سبك، قبيح، مبتذل، ناپسند & رصيننادرست، غلط 4 بي اساس، بي پايه، واهي 5 سست، ضعيف
سداد : 1 درستي، راستي & نادرستي 2 پايداري، استقامت، استواري سدانت : پرده داري، حاجبي، حجابت
سد بستن : 1 سد ساختن 2 مسدود كردن، بستن 3 مانع شدن
سد : 1 بستن، مسدود كردن 2 حايل، رادع، مانع 3 آب بند، بند 4 مسدود، بست 5 صد 6 حد، مرز سدر : 1 ارز، درخت سليمان، شربين، كنار 2 برگ نرم كنار سدره نشين : ملايك، فرشتگان مقرب سدشكن : 1 صف شكن، خطشكن سد : قرن، مائه، مئه & دهه، هزاره
سد كردن : 1 مسدود كردن، بستن 2 مانع شدن، جلوگيري كردن
سديد : 1 استوار، پابرجا، محكم & سست، شل 2 درست، راست & ناراست، نادرست 3 مطمئن، قابل اعتماد & غيرقابل اعتماد
سرآغاز : ديباچه، مقدمه & اختتام، پايان، خاتمه سرآمد : برتر، برجسته، مبرز، متشخص، ممتاز، برگزيده
سر آمدن : به سررسيدن، منقضي شدن، پايان يافتن، به پايان رسيدن & آغاز گشتن، شروع شدن سراب : آل، سرابه، شوره زار، كوراب & چشمه
سرا : 1 بقعه، بيت، خانه، دار، كاشانه، مسكن، منزل 2 كوشك، قصر سراپا : 1 تمام، همه، كل 2 سرتاپا 3 سرتاقدم
سراپرده : 1 بارگاه، چادر، خرگاه، خيمه، سرادق 2 اندروني، حرم سرا سراج : چراغ، مصباح سراج : زين ساز
سراچه : 1 اندرون، درون 2 خلوتخانه 3 سرا 4 سوئيت 5 دنيا، جهان سرادق : سراپرده
سرازير شدن : 1 روان شدن، جاري شدن 2 هجوم آوردن، روي آوردن
سرازير :اسم 1 شيب، سراشيب، نشيب & سربالايي 2 آويخته، سرنگون، معلق، وارو، وارونه، واژگون & سربالا 3 روان، جاري
سرازيري : دركه، سراشيبي، شيب، نشيب & فراز، سربالايي
سراسر : 1 تمام، تمام
سراسيمگي : آشفتگي، بي تابي، سرگرداني، پريشاني، دستپاچگي، دلهره، سردرگمي، ناراحتي
سراسيمه : آسيمه سر، آشفته، سرگردان، بي تاب، پريشان، پريشان حال، دستپاچه، دلواپس، سردرگم، متوحش، مرعوب، مضطرب، هراسان
سراشيب : سرازير، سرازيري، نشيب شيب دار، سراشيبي & سربالايي
سراغ كردن : 1 پرس وجو كردن، سراغ گرفتن، جست وجو كردن 2 آگاهي يافتن سراغ گرفتن : پرس وجو كردن، پي جويي كردن، نشان گرفتن
سراغ : 1 نشان، نشاني 2 پي جويي، پيگيري، جستجو 3 پرسش، سوال & پاسخ، جواب
سرافراز : 1 بالنده، بلندمرتبه، سربلند، سرفراز، مباهي، مفتخر & سرافكنده 2 گردن فراز، گردن كش سرافراز شدن : مفتخرشدن، مباهي شدن، بالنده شدن، سربلند شدن سرافراز كردن :مفتخر كردن، افتخار دادن، سربلند كردن
سرافرازي : افتخار، بالندگي، تفاخر، سربلندي، فخر، مباهات، نازش & سرافكندگي سرافكندگي : خجلت، خواري، شرمندگي، شرمساري، مذلت & سربلندي
سرافكنده : 1 خجل، خجلت زده، خوار، سربه زير، شرمسار، شرمنده، مخذول & سربلند، مفتخر 2 شرمسارانه سرافكنده شدن :شرمسار گشتن، شرمنده شدن، خجل گشتن
سراميك : 1 سفالين 2 ظرف سفالي
سرانجام : آخر، انتها، بالاخره، بالمال، عاقبت، عاقبت الامر، فرجام، مالا، نتيجه & آغاز سرانجام دادن : 1 سروسامان دادن، سروصورت دادن 2 سامان بخشيدن، مرتب كردن سرانجمن : برگزيده، شاخص، ممتاز
سرانداز :اسم 1 چادر، شمد، معجر، مقصوره، مقنعه، واشام 2 ازجان گذشته، بي باك سراندن : سر دادن، لغزاندن
سرايت : اشاعه، انتقال، تراوش، پخش، رخنه، شيوع، عدوي، نشر، نفوذ، واگيري سرايت دادن : انتقال دادن، شيوع دادن، گسترش دادن
سرايت كردن : 1 اثر كردن، تاثير گذاشتن 2 انتقال يافتن، شيوع يافتن، شايع شدن، اشاعه يافتن، منتقل شدن، گسترش يافتن 3 رخنه كردن، نفوذ كردن سراي : 1 خانه، سرا، صرح، قصر، منزل 2 حرم، حرمخانه، حرمسرا سراي دار، سرايدار : حاجب، دربان، مستحفظ، نگهبان سراي داري، سرايداري :نگهباني، درباني
سراير :اسم 1 اسرار، رازها، رموز 2 پوشيده ها، نهان ها، باطن سرايش : 1 سرودن، سرايندگي 2 نغمه، سرود
سراينده :صفت 1 شاعر، ترانه سرا، تصنيف ساز سرايه : پاويون سراييدن : سرودن
سر باختن : جان باختن، جان فدا كردن، جان بازي كردن
سربار : 1 سرباري، باراضافي، تمليت 2 پارازيت، طفيلي، انگل، وابسته 3 مزاحم سربار شدن : 1 مزاحم شدن، زحمت دادن 2 طفيلي شدن، تلپ شدن 3 تحميل شدن سربازخانه : پادگان، ساخلو
سرباز زدن : امتناع ورزيدن، تمرد كردن، سرپيچي كردن، اعراض كردن، سر برتافتن، رويگردان شدن & اطاعت كردن، منقاد شدن
سرباز : 1 مشمول 2 جنگجو، سپاهي، نظامي 3 فداكار، جانباز
سربازي كردن : 1 خدمت كردن، خدمت وظيفه انجام دادن 2 جان فشاني كردن، جان بازي كردن، سر باختن، فداكاري كردن
سربالا :صفت q1 فراز 2 سرد، طفره آميز 3 بي خود، لاقيدانه & مسئولانه، درست و حسابي سربالايي : بلندي، فراز، فرازين & سراشيبي
سر برآوردن : 1 سربلند كردن 2 سر برداشتن 3 بالا آمدن، طلوع كردن 4 ظاهر شدن، نمايان شدن، خود رانشان دادن 5 مرتفع شدن، بلند شدن 6 برخاستن 7 روييدن، سبز شدن، دميدن 8 باليدن، قد كشيدن 9 افتخار كردن 01 ممتازشدن، برجسته شدن، ش
سربر تافتن : 1 سرتابيدن، نافرماني كردن 2 اعراض كردن، تمرد كردن، اعراض كردن سربرخط : مطيع، فرمان بردار، تسليم، منقاد، رام، حرف شنو
سر برداشتن : 1 سربلند كردن 2 اعتراض كردن، معترض شدن 3 بلند شدن، برخاستن، بيدار شدن 4 تجاوز كردن، متجاوز شدن
سر بر زدن : سر بركشيدن، طلوع كردن، ظاهر شدن (خورشيد و ) & غروب كردن سر بريدن : ذبح كردن، بسمل كردن، سر از تن جدا كردن
سربسته : 1 سربه مهر، مهر، ممهور & سرباز، سرگشاده 2 پوشيده، نهان، نهفته 3 ناآشكار & آشكار 4 غيرصريح، تلويحي & صريح 5 محرمانه 6 سري & فاش، علني سربلند : سرافراز، سرفراز، مباهي، مفتخر & سرافكنده
سربلند كردن : 1 سر برافراشتن 2 قيام كردن، شوريدن، شورش كردن سربه راه : سربه زير، مطيع، فرمان بردار، رام & نافرمان، سركش
سربه راه شدن : سر به زير شدن، مطيع شدن، رام شدن، فرمان بردارشدن، حرف شنو شدن & نافرمان شدن
سربه راه كردن: 1 مطيع كردن، منقاد كردن، رام كردن، فرمان بردار كردن، حرف شنو كردن 2 آماده كردن، مهيا كردن، روبه راه كردن
سربه زير : 1 خجالتي، خجل، سرافكنده، شرمسار، محجوب & گستاخ 2 سربه راه، سردرپيش، مطيع، رام، فرمانبردار & سركش، نافرمان
سربه سر شدن : 1 برابر شدن، معادل شدن، مساوي شدن، يكسان شدن 2 بي حساب شدن سربه سر كردن : 1 جبران كردن، تلافي كردن 2 برابر كردن، مساوي كردن سربه سر : 1 همگي، همه، همگان، جملگي 2 مساوي، برابر، يكسان، معادل سربه گريبان : غمگين، افسرده، مغموم، سردرگريبان
سربه نيست : 1 پنهان، مخفي، نهان 2 گموگور، مفقود 3 نيست، معدوم، نابود
سربه نيست شدن : 1 پنهان شدن، مخفي شدن، نهان شدن 2 گم وگور شدن، مفقود شدن 3 نيست شدن، معدوم شدن، نابود شدن، از بين رفتن، كشته شدن
سربه نيست كردن : 1 پنهان كردن، مخفي كردن، نهان كردن 2 گم وگور كردن، مفقود كردن 3 نيست كردن، معدوم كردن، نابود كردن، از بين بردن، كشتن
سربه هوا : 1 بازيگوش، بي توجه، بي قيد، بي بندوبار، لاابالي، بي دقت، بي مبالات، غافل، لاقيد & سربه زير، دقيق، مراقب
سربه هوا شدن : 1 بازيگوش شدن، غافل گشتن، بي مبالات شدن 2 بي بندوبار شدن، لاابالي شدن، لاقيد شدن
سرپا : 1 ايستاده، برپا، قائم & نشسته 2 سالم
سرپرست :صفت 1 قيم، متصدي، مسئول 2 بزرگ، پيشوا، رئيس، سرور، مدير 3 راعي، كفيل، مباشر، متولي، وصي، ولي
سرپرستي : پيشوايي، تيمار، رياست، كفالت، مباشرت، نظارت، نگهداري، وصايت سرپرستي كردن : 1 نظارت كردن، اداره كردن 2 كفالت كردن
سرپناه : 1 اقامتگاه، مسكن 2 پناهگاه، مامن، حفاظ، جان پناه 3 خانه، كاشانه، خانه محقر، آلونك، كلبه سرپنجگي : زورمندي، دلاوري، قدرتمندي، تسلط
سرپنجه :اسم 1 چنگ، چنگال 2 استيلا، تسلط، زور، قدرت 3 مسلط 4 جفاپيشه، ستمگر، ظالم & دادگر، رئوف
سرپوش : 1 پوشينه، در، درپوش 2 كلاه 3 روسري سرپوش : 1 رازدار، سرنگهدار، محرم، همراز & پرده در
سرپوشيده : 1 مستور، متحجب 2 مسقف، سقفدار & روباز، بي سقف
سرپيچي : امتناع، تخطي، تخلف، تمرد، خلاف، روگرداني، سركشي، عصيان، نافرماني & اطاعت، انقياد
سر پيچيدن : امتناع ورزيدن، تخطي كردن، تمرد كردن، رويگردان شدن، سرپيچي كردن، سر برتافتن، سركشي كردن، عصيان ورزيدن، نافرماني كردن، تمكين ن كردن
سرپيچي كردن: 1 تخطي كردن 2 تمرد كردن، طغيان كردن، عصيان ورزيدن، سركشي كردن 3 نافرماني كردن، تمكين ن كردن
سرتابيدن : نافرماني كردن، سرباز زدن، تمرد كردن، سر برتافتن سرتاپا : 1 سراسر 2 تمام سرتاته : از آغاز تا پايان، همه
سر : 1 تارك، راس، فرق، كله، مخ & پا، ته 2 چكاد، قله، نوك & دامنه 3 در، درپوش، دهانه، سرپوش 4 بالا & پايين 5 بزرگ، پيشوا، رئيس، سرور 6 برتر، والاتر 7 قصه، آهنگ، ميل، عزم، نيت 8 خيال، فكر، انديشه 9 سمت، سو، طرف 01 سرانه 11 بالا سرتاسر : تمام، جملگي، سراسر، سربه سر، كل، همه سرتراش : آرايشگر، دلاك، سلماني سرتيپ : فرمانده تيپ سرتير : فوري، بلافاصله، فور سرجمع : روي هم رفته، مجموع سرجمع زدن : حساب كردن، جمع زدن سرجمله : 1 كلا، جمع
سرجنبان :صفت باني، رئيس، ركن، رهبر، سرخيل، سردسته، سرسلسله، سركرده، سلسله جنبان، قايد،مهتر قوم
سرجوخه : 1 سردسته، سربازدرجه دار، 2 وكيل 3 سرناوي سرچسب : باندرول
سرچشمه : 1 چشمه، ماخذ، مبدا، منبع، منشا، ينبوع 2 كنه، اصل
سرحال : 1 تندرست، سالم، صحيح المزاج & مريض، بيمار، ناخوش 2 بانشاط، خوشحال، سردماغ، سرزنده، شاد، كيفور، لول، مسرور & ناخوش، بدحال، ناشاد
سرحد : 1 ثغر، حد، كرانه، مرز، ناحيه 2 سردسير، ييلاق & گرمسير، قشلاق سرحددار : مرابط، مرزبان، مرزدار سرحدنشين : مرابط، مرزنشين
سرحلقه : باني، ركن، سرخيل، رهبر، سردسته، سركرده، سرگروه، سلسله جنبان، پيشوا سرخ :اسم 1 آل، حمرا، قرمز، گلرنگ، گلگون، لاله گون & سبز 2 كمونيست سرخاب : آلغونه، بزك، سرخي، غازه، گلغونه، گلگونه سرخراج : سرانه، ماليات سرانه
سرخ رگ : شريان، سبات & سياهرگ، وريد سرخر :اسم 1 مخل، مزاحم 2 مصدع 3 مترسك سرخ شدن : 1 قرمز شدن، به رنگ سرخ درآمدن 2 خجالت كشيدن 3 خشمگين شدن 4 برشته شدن،تفتيدن، تفته شدن سرخط : سرمشق
سرخ فام : آتشفام، آذرفام، سرخ رنگ، سرخ گونه & سبزرنگ سرخ كردن : 1 به رنگ سرخ درآوردن 2 تفت دادن، برشته كردن سرخود :صفت 1 خودسر 2 خودسرانه 3 خودمختار، مستقل سرخوردگي : حرمان، دل زدگي، واخوردگي، وازدگي، ياس سر خوردن : سريدن، لغزيدن، ليز خوردن
سر خوردن : وازده شدن، دل زده شدن، نااميد شدن، دل سرد شدن، بي رغبت شدن
سرخوش : 1 تردماغ، خوشحال 2 سردماغ، سرزنده 3 بانشاط، شاد 4 سرمست، شنگول، لول، مخمور، مست، مسرور، ملنگ، نشئه & خمار
سرخوشي : سرمستي، سرور، شادماني، شادمانگي، مستي، نشاط، نشئگي & خماري سرخي : 1 شفق گوني، قرمزي 2 سرخاب 3 برافروختگي
سرخيل : 1 سردار، سردسته، سرگروه، سرلشكر 2 سرسلسله، سلسله جنبان 3 پيشوا، رهبر سرداب : دخمه، زيرزميني، سردابه، سمجح سردابه : دخمه، زيرزميني، سرداب
سردار : اسپهبد، اميرالجيش، باشليق، باشي، پيشوا، رئيس، ژنرال، سالار، سپاهبد، سرخيل، سردسته،سرور، فرمانده & سرباز
سرداري : 1 اميرالجيشي، سالاري، سپهسالاري، فرماندهي 2 لباس مردانه بلند & سربازي
سرد : 1 بارد، خنك، يخ & گرم 2 بي روح، خشك 3 بي ميل، سردمزاج & مشتاق 4 بي احساس، بيعاطفه 5 بيتحرك، ناپويا 6 بي مزه، خنك 7 گرانجان، نچسب، نگد، بيگانه خو
سر در آوردن : 1 پيبردن، دريافتن، درك كردن، وقوف يافتن 2 آگاهشدن، اطلاع حاصل كردن، واقف شدن، مطلع شدن 3 متوجه شدن، ملتفت شدن، فهميدن 4 ظاهر شدن، پيدا شدن، بيرون آمدن، خارج شدن
سردرد : 1 صداع 2 مزاحمت، دردسر
سردرگم : 1 حيران، حيرت زده، گيج، سرگردان، كلافه، متحير، سرگم 2 سراسيمه، مضطرب، مشوش 3 درهم برهم، آشفته، بي نظم، به هم پيچيده 4 مردد، دودل
سردرگم شدن : 1 مردد شدن، دودل شدن 2 گيج شدن، كلافه شدن 3 راه گم كردن 4 سرگردان شدن 5 كلافه شدن
سردرگمي : 1 حيرت، سرگرداني، كلافگي، سرگمي، تحير 2 سراسيمگي، تشويش، اضطراب 3 آشفتگي، به هم پيچيدگي 4 ترديد، دودلي
سردرهوا : 1 سربه هوا، بازيگوش، بي دقت، بي مبالات، لاقيد & مراقب 2 بوالهوس، هوسباز 3 خيالباف 4 آشفته، سرگردان
سردسته: باشي، رئيس، سرجنبان، سردار، سركرده، سرگروه، سلسله جنبان، عميد
سردستي : 1 گذرا، مجمل 2 حاضري، ماحضر 3 عجولانه 4 آسان، رايگان 5 كم، ناچيز، مختصر 6 دم دست، دم دستي 7 چوب دستي سردسير : سرحد، ييلاق & قشلاق، گرمسير
سرد شدن : 1 خنك شدن، يخ شدن 2 يخ كردن 3 بي روح شدن، خشك شدن 4 بي ميل شدن 5 نااميد شدن، دل سردشدن 6 دل زده شدن، ملول گشتن 7 بي شورشدن، از هيجان افتادن 8 بي اعتنا گشتن 9 مردن
سرد كردن : 1 بي ميل كردن، وازده كردن، دل زده كردن 2 خنك كردن، گرمازدايي كردن سردماغ : بانشاط، خوشحال، سرحال، سرخوش، شاد & افسرده، بي دل ودماغ سردم : 1 خانقاه 2 پاتوق 3 قهوه خانه 4 سكوي زورخانه سردم دار : 1 رئيس، سرپرست، رهبر 2 خانقاه دار
سردمهر : بدمهر، نامهربان، بي عطوفت، بي عاطفه، بي محبت سردمهري : بدمهري، نامهرباني، بي عاطفگي، بي محبتي
سر دواندن : 1 معطل كردن، مماطله كردن، امروز و فردا كردن، علاف كردن سردوگرم چشيده: مجرب، باتجربه، كاردان، آب ديده سردوگرم : مصائب، سختي ها، مشكلات، معضلات
سردي : 1 برودت، سرما، 2 بي علاقگي، دلسردي، سردمزاجي 3 بي روحي، خشكي 4 بي اعتنايي، بي توجهي & گرما، گرمي 5 بي ميلي
سر : 1 راز، رمز، مصاص، امرپوشيده، كار نهاني 2 اخفا، مكتوم، نهاني
سرراست : 1 مستقيم، بي پيچ وخم 2 بي كم وكاست 3 درست 4 روراست، صريح 5 مشخص، واضح سرراست : 1 مستقيم، مستقيم سررسيد : موعد، موعدپرداخت، وقت
سر رسيدن : 1 منقضي شدن، تمام شدن 2 وارد شدن (ناگهاني)
سررشته : 1 آشنايي، آگاهي، اطلاع، تجربه، شگرد، شيوه، مهارت 2 سرنخ، راه كار 3 دفتر حساب 4 گزارش 5 يادداشت، نوشته 6 زمام، مهار 7 اختيار سررشته دار : 1 مباشر 2 حسابدار، محاسب، كارپرداز
سر رفتن : 1 لبريز شدن(مايع جوشان) 2 به پايان رسيدن، تمام شدن 3 بي تاب شدن، كم طاقت شدن سرريز شدن : پر شدن، لب ريز شدن، مالامال شدن سرريز كردن : بيرون ريختن، لب ريز كردن، مالامال كردن
سر زدن : 1 روييدن، سبزشدن، سر برآوردن 2 برآمدن، طلوع كردن، بردميدن & افول كردن، غروب كردن 3 ديدن كردن، بازديد كردن 4 ناگهاني به جايي واردشدن سرزده : 1 بغتت
سرزمين: ارض، اقليم، بوم، خطه، ديار، زمين، قلمرو، كشور، مرزوبوم، ملك، مملكت، ناحيه
سرزنده : 1 بانشاط، دل به نشاط، زنده دل، سرحال، سرخوش & افسرده، بي دل و دماغ، پكر، گرفته، دلمرده 2 سرحلقه، سرخيل، سردسته، سلسله جنبان
سرزنش آلود :سرزنش بار، سرزنش آميز، طعن آميز، توبيخ آميز، طعنه آميز، ملامت بار & تحسين آميز، ستايش آميز
سرزنش : بدگويي، بيغاره، پيغاره، تعنت، تقبيح، تشنيع، تقريع، سركوفت، شماتت، شنعت، طعن، طعنه، عتاب، قدح، لوم، مخالفت، مذمت، معاتبت، معاتبه، ملام، ملامت، نكوهش & تمجيد، ستايش
سرزنش كردن : 1 تثريب، تقريع، تشنيع 2 شماتت كردن، ملامت كردن، عتاب كردن، نكوهش كردن، نكوهيدن & ستايش كردن، ستودن
سرزنشگر : طعنه زن، لوامه، ملامت گر & ستايشگر
سرسام آور : 1 هذيان آلود، هذيان آميز 2 بي حد، بي شمار، بي نهايت، نجومي، هنگفت سرسام : 1 سرگيجه 2 هذيان 3 حيرت، سرگشتگي سرسبد : برگزيده، شاخص
سرسبز : باطراوت، خرم، نزه & بي طراوت، خشك سرسبزي : خرمي، طراوت، نزهت & پژمردگي
سرسپردگي : ارادت، انقياد، اطاعت، فرمان برداري، تسليم، متابعت & سرپيچي
سرسپردن: مطيع شدن، منقاد شدن، متابعت كردن، تسليم شدن، فرمانبردار شدن، مطيع گشتن سرسپرده : تسليم، فرمانبردار، فدايي، تابع، ارادتمند، ارادت كيش، برخي، فدوي، جان نثار، مطيع، منقاد & گردن كش، ياغي، نافرمان سرسختانه :صفت 1 باشدت، شديد
سرسخت : 1 لجوج، كله شق، خيره سر 2 مقاوم، پرطاقت، پايدار 3 پركار، پرتوان، پرطاقت، سخت كوش 4 بي باك، بي پرده، بي احتياط
سرسختي : 1 خيره سري، ستيهندگي، يك دندگي، كله شقي، لجاجت 2 بي پروايي سرسرا : هال
سرسري : 1 بي دقت، سهل انگار، مسامح 2 سهل انگارانه، تسامح آميز 3 بي اساس، نسنجيده، بي پايه & سنجيده 4 سطحي & عمقي 5 بي تامل 6 بيهوده، ياوه 7 سبكسرانه سرسلامتي : تسليت، تعزيت
سرسلسله : 1 سلسله جنبان 2 باني، موسس، آغازگر 3 رئيس، بزرگ، مهتر سرسنگين : بي التفات، سرگران، كم توجه، كم لطف، نامهربان & مهربان سرسنگين شدن : 1 بي التفات شدن، كم عنايت شدن، بي اعتنا شدن
سرشاخ شدن : 1 گلاويزشدن 2 زورآزمايي كردن، مبارزه كردن، جنگيدن (دو گاو) 3 درگير شدن سرشار : آكنده، انباشته، پر، سيراب، فايض، فيض، لبالب، لبريز، مالامال، مشحون، ممتلي، مملو & تهي سرشت: 1 آفرينش، خلقت، 2 آميزه 3 اصل، جنس، خميره 4 جنم، خلق وخو، خو، ضريبه، ذات 5 سجيه، سيرت 6 شمال، طبع، طبيعت، طينت، غريزه، فطرت، جبلت 7 مزاج، نهاد 8 خميرمايه، گوهر، جوهره سرشتن : 1 آغشتن، آميختن، خمير كردن، مخلوط كردن، ممزوج كردن 2 آفريدن، خلق كردن 3 ورز دادن
سرشته : آميخته، خميره، عجين، معجون
سر شدن : 1 تفوق يافتن، ممتاز گشتن، برتر شدن 2 سپري شدن، طي شدن، به سر آمدن، گذشتن سر شستن : غسل كردن، طاهر شدن سرشك : 1 اشك، دمع 2 شبنم 3 باران
سرشك بار، سرشكبار : 1 اشك بار، دامع، گريان 2 شبنم بار
سرشكستگي : افت، تحقير، خواري، خفت، شرمساري، كسرشان، ننگ & سرافرازي
سرشكسته : 1 خجل، شرمسار، سرافكنده، شرمسار، خفيف، شرم زده 2 بور، دماغ سوخته، مچل & سرافراز، سربلند
سرشماري : آماربرداري، آمارگيري، احصائيه
سرشناس : اسمي، بنام، شهره، شهير، مبرز، مشهور، معروف، نام آور، نامدار، نامور، نامي & گمنام سر :اسم 1 شيب، ليز، لغزنده، لغزان 2 موزه 3 سرخ، سرخ رنگ & آبي رنگ سرشير : خامه، قيماق، نمشك
سرطان : 1 خرچنگ 2 تيرماه 3 تومور بدخيم، چنگار
سرطاني :صفت 1 سرطان زا 2 مبتلابه سرطان 3 مربوط به سرطان 4 ازجنس سرطان سرعت انتقال :تندفهمي، تيزهوشي سرعت بخشيدن :شتاب كردن، تسريع كردن
سرعت : 1 تعجيل، عجله & آهستگي، بطي ء، كندي 2 تندروي، تندي، شتاب سرعمله : سركارگر
سرفراز : سربلند، مباهي، مفتخر & خجل، شرمسار سرفرمانده : فرمانده كل
سرفصل : 1 آغاز، شروع، ابتدا 2 مرحله مهم، مرحله سرنوشت ساز 3 عنوان، سرآغاز (فصل كتاب) سرفه : سرف، سعال
سرفيدن : سرفه كردن، سلفيدن
سرقت : 1 اختلاس، استراق، دزدي، دستبرد، راهزني، ربايش، طراري، عياري 2 دزدي كردن سرقت كردن : دستبردزدن، دزدي كردن، دزديدن سركارگر : سرعمله
سر كردن: 1 آغاز كردن، آغازيدن، شروع كردن، سر دادن 2 سپري كردن، گذراندن 3 به سر بردن 4 ساختن، مدارا كردن، سازش كردن، مماشات كردن 5 زندگي كردن، روزگار گذراندن 6 گذران كردن، معيشت كردن 7 پوشيدن، روي سر انداختن، به سر كردن سركرده : رئيس، رهبر، سرجنبان، سردسته، سرور، فرمانده & مادون
سركش : بدرام، بدرفتار، تخس، چموش، طاغي، عاصي، عصيانگر، طغيانگر، فرمان ناپذير، گردنكش، لجام گسيخته، مارد، متجاسر، متمرد، ناجم، نافرمان، وحشي، ياغي & رام
سركشي : 1 بغي، تمرد، توسني، سرپيچي، طغيان، عصيان، گردن كشي، مخالفت، نافرماني، ياغيگري 2 بازديد، بازرسي، ملاقات، ديدار & انقياد
سر كشيدن : 1 سرك كشيدن، سر درآوردن 2 سر زدن، سركشي كردن 3 نوشيدن، آشاميدن (يك باره) 4 بالارفتن
سركشيك : پاس بخش، سرپاسدار
سركشي كردن : 1 بازديد كردن، بازرسي كردن 2 ديدار كردن، ملاقات كردن 3 سرپيچي كردن، نافرماني كردن، تمرد كردن، متمرد شدن 4 عصيان ورزيدن، ياغي شدن، گردن كشي كردن، ياغيگري كردن
سركوب : 1 اختناق، قلع وقمع، مضمحل، منكوب 2 ضربه، ضربت، لطمه 3 گوشمال
سركوب كردن : 1 قلع وقمع كردن 2 مغلوب كردن، منكوب كردن، مضحل كردن، درهم شكستن، فروكوفتن(دشمن) 3 گوشمالي دادن
سركوبي: 1 قلع وقمع، اضمحلال 2 تنبيه، سياست، مجازات 3 گوشمالي
سركوفت : زخم زبان، سرزنش، شماتت، طعنه، لوم، ملامت، نكوهش & تحسين، تمجيد
سركوفت زدن :سرزنش كردن، شماتت كردن، ملامت كردن، نكوهيدن، نكوهش كردن & تمجيد كردن، تحسين كردن، تشويق كردن
سركوفته : 1 واپس زده شده 2 سركوب شده، مضمحل، نابود 3 شكست خورده سركه : خل
سر گذاشتن : 1 رو كردن، رفتن 2 روانه شدن، عازم شدن
سرگذشت : 1 شرح حال، ترجمه احوال، بيوگرافي 2 ماوقع، ماجرا، واقعه، احوال 3 افسانه، حكايت، داستان، قصه
سرگرا : 1 عاصي، سركش، نافرمان، بدرام 2 بي قرار، بي آرام
سرگران : 1 رنجيده، سرسنگين، قهر 2 خودپسند، متكبر 3 ناخشنود، نارضا، ناراضي & خرسند، خشنود 4 بي اعتنا 5 خشمناك، خشمگين، عصباني
سرگراني : 1 سرسنگيني 2 تكبر، نخوت، خودپسندي، غرور 3 ناخشنودي، نارضايي، نارضايتي سرگرايي : 1 عصيان، سركشي، نافرماني، بدقلقي، بدفرماني 2 بي قراري 3 مستي
- سرگردان : 1 آواره، دربهدر، ولو، ويلان، بي خانمان 2 حيران، سرگشته، گيج، متحير، مضطرب، والهبلاتكليف 4 سلندر
سرگردان شدن : 1 آواره شدن، دربه در گشتن، بي خانمان شدن، ويلان شدن 2 بلاتكليف شدن، معطل شدن 3 سرگشته شدن، سردرگم شدن، حيران شدن 4 آسيمه سر شدن
سرگردان كردن : 1 آواره كردن، دربه در كردن، بي خانمان كردن، ويلان كردن 2 بلاتكليف كردن، معطل كردن 3 سرگشته كردن، حيران كردن 4 آشفته كردن، پريشان كردن 5 آسيمه سر كردن سرگرداني : 1 پريشاني، حيراني، تحير، حيرت، سرگشتگي 2 آوارگي، دربه دري 3 بلاتكليفي سرگرد : ياور، افسر، فرمانده گردان
سر گرفتن : انجام شدن، انجام گرفتن، عملي شدن
سرگرم شدن : 1 مشغول شدن 2 درگير شدن 3 علاقه مند شدن، دل بسته شدن
سرگرم شدن : 1 مشغول شدن، مشغله يافتن، مشغوليت پيدا كردن 2 تفريح كردن، تفنن كردن 3 دل بسته شدن، علاقه مند شدن
سرگرم كردن : 1 مشغول كردن 2 دل بسته كردن، علاقه مند كردن
سرگرم كردن : 1 مشغول كردن، سرگرم ساختن 2 درگير كردن 3 علاقه مند كردن، دلبسته كردن سرگرم : 1 مشغول 2 درگير 3 دل بسته، علاقه مند سرگرمي : اشتغال، تفريح، تفنن، مشغله، مشغوليت سرگروه : سردسته، رئيس
سرگشتگي : تحير، حيراني، حيرت، خيرگي، فروماندگي، گيجي
- سرگشته : 1 دربه در، آواره، سرگردان 2 حاير، حيران، حيرت زده 3 دودل، گيج، متحير، هاج وواجدرمانده، فرومانده، بيچاره، مستاصل 5 شوريده، شيدا، آشفته، آسيمه دل، عاشق 6 مضطرب، سراسيمه، آسيمه سر، هراسان 7 واخورده سرگيجه : دوار، سرسام، سرگردا
سرگيجه گرفتن :سرسام گرفتن، دچار سرگردا شدن سرگيس : موي مصنوعي، گلاه گيس، پوستيژ
سرگين : پشك، پشكل، پهن، تپاله، غايط، فضله، گه، مدفوع سرگين گردان :سرگين غلتان، جعل سرلشكر : امير، سپهسالار، فرمانده لشكر
سرلوحه : 1 سرلوح 2 مقدمه 3 الگو، سرمشق، نمونه 4 برنامه 5 دستور كار سرما : برد، برودت، خنكي، زمهرير، سردي، سوز، يخبندان & گرما 2 دماي پايين سرماخوردگي : 1 چايش، ريزش، زكام 2 آنفلوآنزا سرما خوردن : زكام شدن، چايمان كردن
سرمايش : سامانه سرمازا، سرمازايي، سيستم خنك كننده & گرمايش
سرمايه : 1 پول، دست مايه، راس المال، دارايي، مال، مايه، نقد، نقدينه، وجه & كار 2 دارايي غيرمادي، توان، قدرت (فكري، علمي، هنري )
سرمايه دار :صفت 1 ثروتمند، غني، متمول، پولدار & فقير، بي پول 2 كاپيتاليست، امپرياليست & پرولتاريا 3 صاحب سرمايه 4 مستكبر & مستضعف سرم : خونابه
سرمد :صفت ابدي، ازلي، پايا، جاويد، جاويدان، دائم & فاني
سرمدي :صفت ازلي، بي آغاز، دايمي، ديرين، ديرينه، فناناپذير، قديم، لايزال، هميشگي & ناپايا، فناپذير
سرمست : 1 سرخوش 2 كچول، كيفور، لول، ملنگ 3 شاد، شادمان، مسرور، مي زده، نشئه 4 مخمور & خمار 5 مغرور، فخور، خودپسند
سرمست شدن : 1 سرخوش شدن، نشئه شدن 2 كيفور شدن، ملنگ شدن 3 شادمان گشتن، پرنشاط شدن سرمست كردن : 1 سرخوش كردن، نشئه كردن 2 از خودبي خود كردن 2 مست كردن، مي زده كردن 3 شادمان كردن، پرنشاط كردن 4 مغرور ساختن
سرمستي : 1 كيف، مستي، نشئه، سرخوشي 2 تكبر، خودخواهي، غرور & خماري سرمشق : اسوه، الگو، نمونه، انموذج 2 سرخط 3 دستور كار
سرمنزل : 1 منزلگاه، مقصد 2 منزل، اقامتگاه، مقام 3 استراحتگاه 4 مرحله سرمنشا : 1 اصل، مبدا 2 سرچشمه 3 خاستنگاه 4 سبب، باعث سرمه اي :
سرمه : 1 كحل & توتيا 2 سياهي، تيرگي، تاريكي سرنا : سورناي، شهنا سرنام : سرواژه
سرنامه : 1 عنوان 2 سربرگ
سرند : خاك بيز، غربال، غربيل & الك
سرنشين : راكب، مسافر(خودرو، اتوبوس، كشتي، هواپيما) & 1 راننده 2 خلبان 3 ناخدا، كاپيتان كشتي
سرنگ : 1 آمپول 2 آبدزدك
سرنگون : 1 باژگونه، سرازير، معكوس، معلق، نگونسار، وارو، واژگون 2 قلع وقمع، منتكس، منقرض سرنگون شدن : 1 واژگون شدن 2 فرو ريختن، از بين رفتن، نابودشدن 3 ساقط شدن، برافتادن، ور افتادن
سرنگون كردن : 1 ساقط كردن، برانداختن، منقرض كردن 2 نابود كردن، از بين بردن، مضمحل كردن 3 واژگون كردن، نگون سار كردن
سرنگوني : 1 انتكاس، انقراض، قلع، نابودي، براندازي 2 باژگونگي، واژگوني سرنگهدار : رازپوش، رازدار، محرم، همراز & پرده در، دهن لق
سرنوشت: 1 اقبال، بخت، تقدير، طالع، قدر، قسمت، قضا، مقدر، نصيب 2 سرگذشت، ماجرا 3 سرانجام، عاقبت
سرنوشت ساز :نقش پرداز، تاثيرگذار، نقش آفرين، مهم، موثر سرنوشته : عنوان، تيتر سرنيزه : رمح، سنان
سروال : پيژاما، تنبان، شلوار
سروان : افسر، سلطان، فرمانده گروهان سروپا :e ابتداتاانتها، كلا سروپز : سرووضع، وضع ظاهر
سرود : آواز، آهنگ، ترانه، تصنيف، خنيا، نشيد، نغمه، نوا & مرثيه، نوحه
سرودخوان : خنياگر، خواننده، رامشگر، سرودسرا، آوازخوان، مطرب & مرثيه خوان، نوحه سرا سرودخواني : خنياگري، نغمه پردازي، سرودسرايي، آوازخواني، نغمه سازي، نغمه سرايي & نوحه سرايي، مرثيه خواني
سرودگو :صفت خواننده، رامشگر، سراينده، مغني & مرثيه خوان، مرثيه گو سرودن : 1 سراييدن، شعرگفتن 2 آواز خواندن، تغني كردن
سرورانگيز : مسرت آميز، مسرت بار، نشاطĤور، نشاطانگيز & غم انگيز، غمبار
سرور :صفت بزرگ، پيشوا، خداوندگار، خواجه، رئيس، سر، سرپرست، سركرده، صنديد، عميد، مخدوم، مهتر، والا & خادم، كهتر، نوكر، بنده، غلام
سرور : خوشحالي، خوشي، شادماني، شادي، شعف، مسرت، نشاط & اندوه، حزن، غم سروري : آقايي، پيشوايي، خواجگي، رياست، زعامت، سيادت & بندگي، چاكري سروريخت : سرووضع، سروپز، ظاهر، سروشكل، قيافه
- سروسامان دادن : 1 بسامان كردن، نظم ونسق دادن، سامان بخشيدن، مرتب كردن 2 داماد كردنعروس كردن
سروسامان گرفتن: 1 سامان يافتن، منظم شدن 2 ازدواج كردن 3 آرامش يافتن سروسامان : 1 نظم وترتيب، آراستگي 2 اسباب خانه، زندگي راحت، رفاه و آسايش سروسر : 1 رابطه مخفيانه 2 رابطه عاشقانه سرو : سروبن، درخت سرو سرو : سرويس سرو : سرويس
سروسودا : 1 خواست، ميل، آرزو 2 رابطه عاشقانه، سروسر
- سروش : 1 جبرئيل، فرشته، مطيع، ملك، نيوشا، هاتف، جبرائيل 2 پيك ايزدي 3 الهام، پيام غيبيهفدهمين روز ماه شمسي
سروصدا: الم شنگه، جنجال، دادوفرياد، شلوغي، غريو، غوغا، همهمه، هنگامه & سكوت، آرامش سروصورت دادن : 1 سامان دادن، به سامان كردن، منظم كردن 2 انجام دادن، محقق كردن
سروقامت : بلندبالا، سروبالا، خوش قدوقامت، سرواندام، صهير، رشيد، خوش هيكل، سروقد، خوش اندام، بلندقد & كوتاه قد، كوتوله
سروقت : 1 سراغ، پرسش 2 جست وجو، جستجو 3 ديدار 4 مقام، جايگاه سروقد : سروقامت، بلندقامت، بلندبالا، خوش اندام، خوش قدوقامت سروكار : 1 ارتباط، تعامل، رابطه، برخورد، مرابطه، معامله 2 فرجام، عاقبت
سروكار داشتن : 1 تعامل داشتن، رابطه داشتن، ارتباط داشتن، مرابطه داشتن 2 معامله داشتن، دادوستدداشتن
سرو كردن : پذيرايي كردن
سروكله زدن : گفتگو كردن، مباحثه كردن سرومر : سرحال، سالم، چاق وچله، قبراق
سروهمسر : 1 خانواده، اقوام، خويشان 2 دوستان، آشنايان & غريبه ها
سرويس : 1 خدمت، خدمات كار، وظيفه 2 ماموريت 3 دست، دستگاه 4 وسيله نقليه ويژه 4 خدمت بها 5 تعمير، بازبيني 6 سازمان، دائره، موسسه
سرويسدهي :سرويس رساني، خدمت، خدمت رساني
سره : 1 بي آلايش، بي آميغ، بي غش، پاك، خالص، ناب، نياميخته & ناسره 2 درست، صحيح & نادرست 3 خوب، نيك & بد 4 كامل، بي نقص & ناقص
سره كردن : 1 نيكوگردانيدن 2 پاكيزه گردانيدن 3 بي عيب ساختن 4 خالص گردانيدن، ناب ساختن & ناسره گردانيدن
سرهم بندي : كارسرسري، كار بي دقت
سرهم كردن : 1 جور كردن، درست كردن، ترتيب دادن 2 ساختن 3 سرهم بندي كردن سرهم نويسي : & گسسته نويسي، جدانويسي
سريال : 1 مجموعه، مجموعه دنباله دار 2 پشت سرهم، متوالي، مسلسل 3 پاورقي سريال : 1 مسلسل، پي درپي 2 مجموعه تلويزيوني، مجموعه دنباله دار 3 زنجيره سريان : حركت، سرايت
سري : 1 پوشيده، رازآلود، محرمانه، مخفي، رمزي، اسرارآميز، رمزآلود، رازآگين، رمزآگين، مرموز، پنهاني، مخفيانه، نهاني & علني 2 اسناد طبقه بندي شده سريت : 1 كنيز، سريه 2 صيغه 3 صيغه سريدن : سر خوردن، لغزيدن، ليز خوردن سرير : اريكه، اورنگ، تخت، مسند
سريرت : 1 خصلت، خو، داب، خوي 2 باطن 3 راز، سريره، سر 4 نيت
سري : 1 سلسله، رشته 2 رديف، قطار، رج 3 دسته، گروه 4 طبقه، مجموعه 5 دوره 6 پياپي، متوالي 7 رديفي، غيرمتوازي
سريعاً : به تعجيل، به سرعت، به شتاب، زود، فورا & به كندي
سريع الانتقال :تندفهم، تيزفهم، تندهوش، تيزهوش، زودفهم، زودياب & ديرفهم سريع التاثر :احساساتي، باعاطفه، عطوف، نازكدل & بطي ء التاثر، سنگدل سريع السير : بادپا، تندرو، تيزرو & بطي ء السير، كندرو
سريع : 1 برق آسا، بادپا، تند، تندرو، تيز، فوري، جلد، چالاك، چست، زود، سبك سير &
بطي ء، كند، كندرو 2 چالاك، زرنگ، فرز 3 به سرعت، شتابان، فورسرين : كفل، كپل، سرون، سرينگاه، نشيمنگاه، ورك، باسن
سزا : 1 جزا، عقوبت، قصاص، گوشمال، مجازات 2 تقاص، تلافي 3 سزاوار، شايسته، لايق سزا دادن : جزا دادن، عقوبت كردن، مجازات كردن & پاداش دادن سزار : امپراطور (روم)، قيصر & كسرا
سزاوار : 1 اهل، جدير، حري، شايان، سزامند، شايسته، شايگان، صلاحيت دار، قابل، لايق، مستحق، مستعد، منبغي & بي صلاحيت، نالايق 2 صواب، فراخور، مستوجب & ناسزاوار 3 برازنده، درخور، زيبنده
سزاواري : استحقاق، اهليت، شايستگي، صلاحيت، قابليت، لياقت & ناشايستگي
سست انديشه : بي فكر، بيتدبير، سست راي
سست بنياد : 1 سست بنيان، ناپايدار، متزلزل 2 زبون، ضعيف النفس سست بنيان : 1 سست بنياد، واهي نهاد 2 بي اساس، بي پايه، واهي & موثق
سست : 1 بي اساس، بي بنيان، بي پايه & متقن، موثق 2 ضعيف، كاسد 3 تنبل، چلمن، كاهل، وارفته 4 بيحال، راجل، شل، كسل، كند، ناتوان، ول & سخت، سفت 5 نرم 6 متزلزل، ناپايدار، نااستوار، بي ثبات & استوار 7 لخت 8 بي معني، بيهوده 9 نامفهوم، بي مفه
سست پيمان : بدعهد، سست عهد، سست وفا، پيمان شكن، سست پيوند، بي وفا، عهدشكن، عهدگسل & سخت پيمان، وفادار، وفامند
سست راي : 1 دمدمي 2 بي تدبير، كم خرد 3 سست انديشه 4 سست عقيده
سست شدن : 1 ضعيف شدن، ناتوان گشتن، بي رمق شدن، كم زور شدن 2 درماندن، واماندن، از كار افتادن 3 دل سردشدن، مايوس شدن، نوميد شدن 4 مردد شدن، ترديد داشتن 5 كاهلي كردن، تنبلي كردن، مسامحه كردن 6 شل شدن، كند شدن
سست عنصر : 1 تنبل، چلمن، دست وپاچلفتي، كاهل & زرنگ 2 بي اراده 3 بي غيرت، بي حميت & غيرتمند
سست عهد : سست پيمان، پيمان شكن، عهدگسل، عهدشكن، بي وفا، بدعهد، زودگسل
سست كردن : 1 آهسته كردن، كند كردن 2 ضعيف كردن، ناتوان كردن، دچار رخوت شدن، بي حال كردن 3 متزلزل كردن، فتور كردن
سست مهر : نامهربان، بي مهر، كم محبت، سردمهر
سستي : 1 اهمال، بي ثباتي، تزلزل، تعلل، بي حالي، تغافل، تكاسل، تكاهل، تهاون، درماندگي، رخوت، ضعف، طفره، غفلت، فتور، فروگذاشت، فرويش، قصور، كوتاهي، مسامحه، ناتواني، وهن 2 نرمي & سختي 3 تنبلي، كاهلي 4 تامل، درنگ
سستي كردن : 1 اهمال كردن، اهمال ورزيدن، تعلل كردن، كوتاهي كردن، تنبلي كردن، كاهلي كردن 2 درنگ كردن، مسامحه كردن
سستي گرفتن : 1 كم شدن، ضعيف شدن، رو به نقصان نهادن 2 كم رونق شدن، كساد شدن، از رونق افتادن
سس : چاشني، رب
سطح : 1 روي، رويه 2 بام & عمق 3 مساحت & حجم 4 حد، ميزان 5 جنبه، سياق 6 صحن، محوطه 7 پهنا، گستره، عرصه، پهنه 8 قشر
سطحي : 1 سرسري، غيرعميق & عمقي، عميق 2 بيروني، خارجي، ظاهري 3 ظاهرگرا، ظاهربين، قشري 4 مربوط به سطح & حجمي 5 رويي 6 رويه اي 7 كم مايه 8 كم عمق 9 اندك، ناچيز سطحي گرا : ظاهربين، ساده انديش، قشري، قشرگرا، ساده انگار، سطحي نگر سطر : خط، رج، رديف
سطل : ظرف، آوند (آبكشي)، دلو
سطوت : 1 ابهت، جذبه، رعب، شوكت، حشمت، عظمت، مهابت، وقار، هيبت 2 حمله، تاخت وتاز، هجوم، يورش 3 سلطه، غلبه، قهر 4 حمله كردن، هجوم بردن 5 غلبه يافتن، به قهرگرفتن سطوح : 1 سطح ها 2 جوانب، جنبه ها، ابعاد، بعدها سطور : سطرها، خطها، رج ها، رديف ها
سعادت : بختياري، بركت، بهروزي، بهي، خجستگي، خوشبختي، خوشي، خير، فلاح، كامراني، نيكبختي، نيكروزي & ادبار، شقاوت، نحوست
سعادتمند : بختيار، خوشبخت، سعيد، كامكار، كامياب، نيكبخت & بي اقبال، بي طالع، شوربخت & شقي، شقاوتمند
سعايت : 1 بدگويي، تهمت، زفت، سعايه، سخن چيني، غمز، نمامي 2 سخن چيني كردن 3 تهمت زدن سعايت پيشه : سخن چين، نمام، بدگو
سعايت كردن :سخن چيني كردن، نمامي كردن، بدگويي كردن، غيبت كردن، غمازي كردن سعتري :اسم 1 بي باك، دلاور، شاطر، شوخ 2 سعترباز، زن هم جنس باز
سعد : 1 خجستگي، شگون 2 مبارك، ميمون، نيكبختي، يمن & نحس 3 خوش يمن سعر : نرخ
سعه : 1 سعت، فراخي، گنجايش، سعت، وسعت & تنگي، ضيق 2 گسترش، گشايش سعه صدر: 1 بلندنظري & كوته بيني، كوته نظري 2 بلندهمتي، گشاده دستي & كم همتي
سعي اهتمام، تقلا، تلاش، جد، جهد، كوشش، مجاهده، مساعي 2 كوشيدن، كوشش كردن، اهتمام ورزيدن & اهمال ورزيدن، سستي كردن 3 آهنگ، قصد سعي داشتن :
سعيد : 1 خوش اقبال، خوشبخت، سعادتمند، نيك اختر، نيكبخت، همايون & بداقبال، شقي 2 مبارك، ميمون، فرخنده، خجسته
سعير : 1 آتش افروخته، زبانهآتش، آتش دوزخ، شعله آتش 2 زبانه، شعله 3 جهنم، دوزخ & جنت، فردوس
سعي كردن : تلاش كردن، كوشيدن، اهتمام ورزيدن، جديت به خرج دادن، كوشش كردن، جهد كردن
سفاح : 1 خونريز، سفاك & عطوف، باعاطفه، رحيم 2 بخشنده & لئيم 3 سخنور، فصيح سفاح : 1 زنا 2 رابطه نامشروع
سفارت : 1 ايلچيگري 2 رسالت، ميانجيگري 3 قنسولگري، سفارت خانه
سفارش : 1 تاكيد، توصيه، 2 اندرز، نصيحت، وصيت 3 دستور، فرمان، 4 فرمايش، درخواست سفارش دادن : 1 توصيه كردن، تاكيد كردن 2 دستور دادن، فرمان دادن 3 فرمايش كردن سفارش نامه : توصيه نامه، معرفي نامه
سفاك : بي رحم، خون ريز، ستمكار، ستمگر، شقي، ظالم & پرعطوفت، رحيم، عطوف، مهربان
سفال ظرف گلي، كوزه، خزف، گل پخته 2 سوفالي 3 پوست (پسته، گردو، بادام) سفالگر : سفال ساز، كوزه گر
سفالينه : خزف، سبو، سفالي، سفالين، كوزه
سفاهت آميز :صفت ابلهانه، احمقانه، بي خردانه، جنون آميز & عاقلانه، عقلايي، خردمندانه سفاهت : ابلهي، بلاهت، بي خردي، بي عقلي، حمق، ديوانگي، كم عقلي، كودني، ناداني & دانايي سفاهت كردن : ابلهي كردن، بلاهت كردن، بيخردي كردن، ديوانگي كردن سفاين : كشتي ها، سفينه ها، ناوها
سفت : 1 استوار، جامد، سخت، قايم، لخته، مضبوط & سست 2 دوش، كتف، شانه 3 كم آب & غليظ 4 قرص 5 محكم
سفت كاري : پي سازي، ديوارسازي، ديوارچيني & نازك كاري سفتن : 1 سوراخ شدن، سوراخ كردن 2 سودن، ساييدن
سفت وسخت گرفتن: 1 مقاومت كردن، ابرام ورزيدن 2 جدي گرفتن، قاطع بودن، سخت گيري كردن، منضبط بودن، مقرراتي عمل كردن
سفته : 1 سند دين، فته طلب 2 دستلاف، دشت، سوداي اول (فروشنده) 3 تير، پيكان 4 نيزه 5 محكم 6 ستبر، غليظ 7 سوراخ (سنگهاي قيمتي) 8 سخن بكر سفته كردن : سوراخ كردن
سفتي سختي & نرمي 2 استحكام، محكمي، استواري
سفرا : سفيران، سفيرها، نمايندگان سياسي، ايلچيان، رسولان
سفر : جابجايي، رحلت، رحيل، سياحت، عزيمت، كوچ، مسافرت، مهاجرت، نقل مكان، هجرت & حضر سفر :
سفر كردن : مسافرت كردن، مسافرت رفتن، سفر رفتن، كوچيدن، مهاجرت كردن، هجرت كردن & مقيم شدن
سفركرده : مسافر، غربت نشين، سفري سفرنامه : سياحت نامه، گزارش سفر سفره : اديم، بساط، خوان، سماط، نطع
سفره انداختن : 1 سفره چيدن، سفره پهن كردن، سفره گستردن، چيدن غذا (درسفره) 2 مراسم نذر و نياز برپا كردن، سفره نذري انداختن سفره چي : خوانسالار، طباخ
سفره خانه : اطاق غذاخوري، ناهارخوري
سفري : 1 مربوط به سفر 2 مسافر، سفركرده 3 عازم 4 جنين، نوزاد سفسطه باز : 1 سوفسطايي، مغلطه گو & منطقي 2 لفاظ، لفظپرداز
سفسطه كردن: مغلطه كردن، سفسطه بافتن، مغالطه كردن، استدلال باطل كردن، انكار بديهيات كردن
سفسطه: 1 مغالطه، مغلطه، گفتار غيرمنطقي 2 لفاظي، لفظپردازي سفلگي : پستي، حقارت، لئامت، فرومايگي، ناكسي، دون همتي
سفله : بدسرشت، بدنهاد، پست، جلب، حقير، دني، دون، دون صفت، دون همت، رذل، رذيل، فرومايه، ناجوانمرد، ناكس
سفله پرور : حقيرپرور، فرومايه پرور، دون پرور، ناكس پرور، سفله نواز سفلي :صفت پائيني، زيرين، فرودين & علوي، فرازين سفليس : آتشك، كوفت
سفها : سفيهان، كم خردان، ابلهان، نادانان & عقلا سفه : ناداني، كم خردي، بلاهت
سفيد : 1 آق، بياض، سپيد، سيمگون، شيري رنگ، نقره فام، نقره گون & اسود، سياه 2 سفيدپوست & رنگين پوست
سفيدار : سپيدار، سفيددار
سفيدبخت : 1 خوش بخت، نيك بخت 2 نيكفرجام، موفق (درازدواج)، سفيدروز
سفيدبخت شدن :سپيدبخت شدن، خوش بخت شدن، موفق بودن(در ازدواج)، سفيدروز شدن سفيدرو : روسفيد، سربلند، سرفراز
سفيدكاري : گچ كاري، نازك كاري & سفت كاري
سفيد كردن 1 گچ اندود كردن، سفيدكاري كردن 2 به رنگ سفيددرآوردن 3 زدودن (چرك، زنگ، سياهي) پاك كردن، سفيدگري كردن سفيدگر : رويگر، مسگر
سفيده دم : بامداد، فجر، شفق، سپيده دم، سحر، خروس خوان سفيده : سپيده & زرده
سفير : ايلچي، رسول، فرستاده، ميانجي، نماينده سياسي سفيل : پست، زبون، حقير، خوار، بدبخت
سفينه : 1 جهاز، غراب، كشتي 2 دفتر شعر، تذكره، جنگ، دفتر، ديوان، كتاب 3 فضاپيما
سفيه : ابله، احمق، بله، بي شعور، بي عقل، خل، كانا، كم خرد، كم شعور، كم عقل، كم هوش، كودن، نادان & عاقل
سفيهانه :صفت ابلهانه، احمقانه، جاهلانه، ابله وار & عاقلانه سقا : آب فروش، آبكش، آب رسان
سقايت : 1 آب فروشي، آب كشي، آب دهي، سقايه، سقايي، 2 شرابداري سقايه : 1 آبشخور 2 طهارت خانه
سقر : آتش، جهنم، دوزخ، نار، هاويه & بهشت، جنت سقز : آدامس، انگم، رزين، صمغ، قندران، صمغ پسته وحشي سق زدن : 1 خوردن 2 نفرين كردن، لعنت فرستادن & آفرين كردن سق : سقف دهان، كام، نرم كام
سقط :صفت 1 اندك، كم، كم ارزش 2 گوشه، ناحيه 3 خطا، سهو، غلط، لغزش، اشتباه 4 دشنام، سخن زشت، فحش، ناسزا 5 تباه، ضايع، نابود 6 درگذشتن، مردن، هلاك شدن 7 بي مقدار، خوار، زبون، نبهره فرومايه 8 رسوايي، فضيحت 9 پاره خشت، پاره آجر سقط : جنين افكني
سقط شدن : 1 مردن، درگذشتن 2 به درك واصل شدن 3 نفله شدن، تلف شدن 4 از كار افتادن، از حيز انتقاع ساقطشدن
سقطفروش : بقال، خرده فروش، خواربارفروش سقط كردن : جنين افكندن، بچه انداختن
سقط گفتن : ناسزا گفتن، دشنام دادن، بد گفتن، فحش دادن
سقف : 1 بام، اشكوب، پوشش، رويه، سمك & كف 2 رواق، طاق 3 عرش & فرش 4 بالاترين حد، نقطه اوج
سقم : 1 خطا، كذب، نادرستي & صحت 2 بيماري، مرض، ناخوشي & صحت
سقوط :اسم 1 افت، افتادگي، زوال، لغزش، نزول، هبوط & صعود 2 فروپاشي، تلاشي، اضمحلال 3 افتادن، پرت شدن، فرود آمدن، فرو افتادن & صعود كردن
سقوط كردن 1 افتادن 2 برافتادن، برنار شدن 3 كاهش يافتن 4 منحرف شدن، در منجلاب فساد افتادن
سقيفه : صفه، سايبان، ايوان
سقيم : 1 خطا، دروغ، سهو، غلط، نادرست & صحيح، درست 2 اشتباه آميز 3 معيوب، ناسالم & سالم، بي عيب 4 بيمار، مريض، ناخوش & سرحال، قبراق سكاك : چاقوساز
سكان : 1 زمام، فرمان 2 ساكنين، مقيمان، ساكنان، باشندگان سكبا : 1 آش، آش سركه 2 زيربا، شوربا
سك : 1 تكان، جنبش 2 سيخك، سيخ 3 سيخونك
سكته : 1 ايست(قلبي، مغزي)، فجاه، 2 توقف، درنگ، سكوت، صمت، مكث، وقفه 3 آسيب، لطمه سكرآور : مستي بخش، مسكر، مكيف، نشئه زا & خمارآور، مستي زدا، سكرزدا سكرتر : منشي
سكر : مستي، نشئه & صحو، هشياري
سكس : 1 جنس 2 امور جنسي 3 آلت (زن و مرد) سكسكه : فواق، هكه
سكسي :صفت 1 شهوي، جاذبه جنسي، شهوت انگيز 2 الفيه، شلفيه، پورنو
سكنا : اتراق، اقامت، سكونت، ماوا، مسكن
سكنات : 1 سكون ها 2 حالات، وضع ها 3 شيوه رفتار، نحوه برخورد سكنا داشتن : اقامت داشتن، سكونت داشتن، ماوا داشتن
سكنا گرفتن : مقيم شدن، اقامت كردن، مسكن كردن، منزل گرفتن، متوطن شدن، سكونت گزيدن سكنا گزيدن : منزل كردن، اقامت كردن، مقيم شدن، جاي گرفتن، متوطن شدن، ماوا گزيدن، خانه كردن، سكونت كردن، سكونت گزيدن & كوچيدن سكندري خوردن : 1 لغزيدن 2 سرنگون شدن سكندري : لغزش پا
سكنه : باشندگان، جمعيت، ساكنين، مقيمان، نفوس سكو : 1 بنگاه، پاخره، تختگاه، صفه 2 پرشگاه 3 مصطبه
سكوت : 1 خاموشي، خموشي، صمت & هياهو، غوغا، جاروجنجال 2 آرامش، سكون 3 خاموش ماندن، خاموش شدن، دم فروبستن
سكوت كردن : دم فروبستن، خاموش ماندن، خاموشي گزيدن، خاموش شدن & سكوت شكستن
سكون : 1 ايستايي، توقف، ثبات، خموشي، ركود، فترت، وقفه & تحرك 2 آرام، آرامش، آسايش، قرار 3 آرميدن، قراريافتن
سكونت : 1 اسكان، اقامت، توطن، سكنا & كوچ 2 تهيدستي، درويشي، فقر، مسكنت
سكونت گاه محل اقامت، منزل، منزلگاه، مسكن، ماوا
سكه :صفت 1 پول فلزي & اسكناس 2 رواج، روايي، رونق 3 پررونق & كساد سكه زدن : 1 ضرب كردن 2 رونق بخشيدن، پررونق كردن 3 كارشايان كردن سكينه : آرام، آرامش، طمانينه، قرار، آرامش خاطر، سكنيت، وقار & تلاطم سگال : 1 انديشه، فكر 2 خو، منش
سگالش : 1 انديشه، فكر 2 چاره جويي 3 انديشه بد كردن 3 پنداشتن 5 خصومت ورزيدن، دشمني كردن 4 چاره جويي كردن سگاليدن : 1 انديشه كردن، انديشيدن، فكر كردن 2 دشمني كردن سگ : تازي، كلب & گربه
سگ جان : 1 ديرزي 2 سخت جان، مقاوم
سگ خور شدن : پايمال شدن، به باد فنا رفتن، نفله شدن (مال) سگ داني، سگداني : 1 سگدوني، لانه سگ 2 جاي كثيف و تنگ سگ دل : 1 سنگ دل، بي رحم 2 درنده 3 موذي، آزاردهنده
سگ دو زدن : به هرسو دويدن، تلاش كردن، دوندگي كردن، جان كندن، تكاپو كردن سگ دو، سگدو : تلاش بيهوده، دوندگي، تكاپوي بي ثمر
سگ دوي كردن :تلاش بيهوده كردن، دوندگي بي نتيجه كردن، تكاپوي بي ثمر كردن سگرمه : 1 پيشاني، جبهه 2 خطوط پيشاني سگزي :
سگ ساران : بسيار شلوغ، پرازدحام
سگ سار : 1 سگ وار، پاچه گير 2 سگ سر 3 آزمند، آزور، حريص، طماع & قانع، خرسند 4 دنياپرست، مادي
سگصفت : 1 سگ خو 2 پرخاش جو، پرخاشگر
سگ محلي كردن : 1 وقع ننهادن، بي اعتنايي كردن 2 تحقير كردن
سگي : 1 نامردمي 2 درندگي، ددخويي، هاري، درنده خويي 3 پرخاشگري 4 مربوط به سگ 5 درخور سگ 6 بسيار بد، ناگوار
سلاح پوش : تفنگدار، سلاحدار، مسلح & غيرمسلح، نامسلح سلاح : تفنگ، جنگ افزار، ابزارجنگ
سلاح دار، سلاحدار : تفنگدار، جبه پوش، سلاح پوش، مسلح & غيرمسلح، نامسلح سلاخ : 1 پوست كن، قصاب 2 جلاد، قاتل سلاخ خانه : بسملگاه، قربانگاه، كشتارگاه، مسلخ سلاخي : 1 كشتار 2 قصابي
سلاست :اسم 1 رواني، نرمي & تعقيد، پيچيدگي 2 تسليم شدن، رام شدن، مطيع شدن، منقادشدن 1 & تقيد 2 ياغ شدن
سلاسل : 1 سلسله ها، زنجيرها 2 دودمان ها، خاندان ها سلاطين : امرا، سلطان ها، پادشاهان، ملوك، شاهان & رعايا
سلاله : 1 آل، اعقاب، اهل بيت، بچه، خانواده، فرزند، كودك، نسل، نطفه 2 برگزيده 3 خلاصه سلامانه : سلامي، خراج، پيشكشي (بار عام، بازديد)
سلامت :اسم 1 بهداشت، صحت & بيماري 2 راحت 3 امنيت & ناامني 4 بهبود، تندرستي، شفا، عافيت 5 تندرست، سالم & ناخوش 6 بي گزند، مصون 7 رستگاري، فلاح 8 آرامش، صلح 9 رهايي يافتن، نجات يافتن، 01 سالم ماندن، بي گزندماندن
سلامت جو : عافيت طلب، آرامش خواه، راحت طلب، صلح جو & عافيت سوز، مخاطره جو
سلام : 1 تحيت، تهنيت، درود، درودگويي 2 تندرستي، سلامت 3 تعظيم، كرنش 4 احترام (نظامي) 5 مراسم اعياد 6 ذكر
سلامت خواهي :عافيت طلبي، سلامت جويي، آرامش طلبي & مخاطره جويي، عافيتسوزي سلامتي : بهبودي، تندرستي، صحت مزاج، عافيت & بيماري سلانه سلانه : آرام آرام، آهسته آهسته، يواش يواش سلايق : سليقه ها، پسندها
سلب : 1 برگيري، محروميت 2 نفي & ايجاب 3 ربايش 4 گرفتن، برداشتن، جدا كردن، ربودن 5 ازميان بردن، برطرف كردن سلبي : منفي & ايجابي سل : 1 تب لازم 2 نطفه
سلحشور :صفت جنگاور، جنگجو، جنگي، دلير، دلاور، حريف، رزمنده، سپاهي، شجاع، مبارز، مجاهد، محارب
سلخ : 1 پوست كندن 2 پوست كني 3 محو، نابودي 4 روز آخرماه & غره سلسال : شيرين، زلال، گوارا(آب)
سلسبيل :اسم 1 چشمه، عين، كوثر 2 خوش گوار، گوارا 3 روان، نرم سلس : 1 روان، شيوا 2 نرم 3 رام، مطيع، منقاد & خشن، درشت
سلسله : 1 آل، دودمان، طايفه، قبيله 2 گروه، دسته، فرقه 3 حلقه، زنجير 4 رشته 5 سري 6 رديف، صف 7 اتصال، پيوند
سلسله جنبان : 1 پيشوا، رهبر، سرحلقه، سرخيل، قايد 2 باعث، باني، محرك
- سلطان : 1 امير، پادشاه، خديو، خليفه، شاه، شهريار، فرمان روا، ملك 2 سلطه، فرمان روايي، قدرتسروان، صاحب منصب 4 بزرگ، سرور، سركرده، رئيس
سلطنت: 1 امارت، اميري، پادشاهي، حكومت، شاهي، فرمانروايي 2 تسلط، چيرگي، سلطه & رعيتي،نوكري 2 پادشاهي كردن، امارت داشتن سلطنت طلب : هوادارسلطنت، طرفدار نظام سلطنتي
سلطنت كردن :پادشاهي كردن، فرمان روايي كردن، حكومت كردن
- سلطنتي : 1 امپراطوري، پادشاهي، شاهي، شاهنشاهي 2 استبدادي & جمهوري 3 منسوب به سلطنتشاهانه
سلطه : 1 استيلا، تسلط، چيرگي، سيطره، غلبه، قدرت، قوت 2 ملك، پادشاهي، فرمانروايي سلطه پذير : سيطره پذير، تسلطپذير & سلطه جو، سيطره جو سلطه پذيري :سيطره پذيري، تسلطپذيري & سلطه گري
سلطه جو : استيلاجو، استيلاگر، اقتدارطلب، سلطه طلب، اقتدارگرا، سلطه گر، سيطره جو، قدرت طلب & سلطه پذير
سلطه گر : استيلاجو، سلطه جو، سلطه طلب، سيطره جو & سلطه پذير
سلف : 1 پيشين، قبلي 2 سابق، گذشته 3 جد، نيا 4 پيش خر، پيش خريد & خلف سلف خر :اسم پيش خر & سلف فروش
سلف : 1 سلف سرويس 2 استارت 3 باجناق 4 شوهر، شوي، همسر
سلك : 1 راه، طريق 2 حلقه، زمره، گروه 3 رشته، ريسمان، نخ 4 رده، صف، قطار 5 طريقه، روش، شيوه 6 آبراهه، ناودان
سلم : آشتي، صلح، سازش، مسالمت سلماني : آرايشگر، حلاق، سرتراش
سلم : 1 خاكشير 2 كرت 3 پيش فروش غلات 4 تسليم شدن سلم : 1 نردبان 2 پلكان
سلندر : ويلان، سرگردان، آواره، دربه در
سلوت : 1 آرامش خاطر، تسلي 2 خرسندي، شادي، خوشي، شادكامي
سلوك : 1 سازش & ناسازگاري 2 انتهاج، رفتار، روش 3 طي طريق كردن، رفتن
سلوك كردن : 1 رفتار كردن، سازگاري كردن 2 راه پيمودن 3 طي كردن (مراحل عرفاني) سلول : 1 ياخته 2 بند، حبس، زندان، محبس
سلوي :صفت 1 انگبين، عسل 2 بلدرچين، تيهو، سمانه، كرك 3 تسلي بخش سله : زنبيل، سبد
سليس : روان، نرم & پيچيده، معقد
سليطه : 1 بدزبان، پتياره، زبان دراز، شرير، پرخاشگر، هرزه 2 سلطه جو
سليطه گري : 1 بدزباني، زبان درازي، پتيارگي، پرخاشگري 2 سلطه طلبي سليقه : 1 پسند، ذوق، مذاق 2 سرشت، طبع، نهاد سليقه دار : باسليقه، خوش سليقه، سليقه مند & بي سليقه
سليل : 1 شراب ناب، رحيق & درد 2 تاك، رز 3 مغزحرام، نخاع 3 فرزند، پسر، ابن 4 بچه شتر سليله : دختر، بنت & ابن، سليل
سليم : 1 آرام، رام، مطيع & نافرمان 2 حليم، روشن ضمير، صلح جو 3 بي عيب، تندرست، سالم & سقيم، معيوب 4 خوش باور 5 موافق، ملايم، سليم النفس 6 مارگزيده، 7 محتضر، مشرف به موت 8 بي آزار سم آلود : زهرآگين، زهرآلود، زهردار، سمدار، سمي، شرنگ آميز سما : آسمان، سپهر، فلك & ارض، زمين
سماجت : 1 ابرام، اصرار، پافشاري، پيله، تاكيد 2 زشتي، بي شرمي
سماجت كردن :سماجت ورزيدن، پافشاري كردن، اصرار كردن، اصرار ورزيدن، پي گيري كردن سماحت : 1 بخشش، بخشندگي، بلندهمتي 2 جوانمردي 3 نيكوئي 4 تساهل، اغماض، گذشت، ملايمت سماط : 1 اديم، خوان، سفره، نطع 2 دسته، رده، صف
سماع :اسم 1 پايكوبي، دست افشاني، رقص 2 وجد، سرور، 3 آواز، سرود 4 شنودن، شنيدن 5 شنوايي سماعي : موقوف به شنيدن، بي قاعده، غيرقياسي، قاعده ناپذير & قياسي، قاعده مند، باقاعده
سماق پالا : آبكش، صافي، پرويزن، سماق پالان سماق : سماك، چاشني ترش مزه گياهي
سماق مكيدن : 1 كاربي حاصل كردن 2 انتظار بيهوده كشيدن 3 وقت به بطالت گذراندن سماكار : خدمتكار، سبوكش، سماكاره سماك : سماق، ترشابه، تتري سماك :صفت ماهي فروش
سمانه : 1 بلدرچين، كرك 2 آسمانه، سقف خانه سماوي : آسماني، سمايي، سپهري، فلكي، هوايي & ارضي سمبل : رمز، علامت، مظهر، نشانه، نماد سمبوليست : 1 نمادگرا 2 نمادپرداز سمبوليسم : 1 نمادگرايي 2 نمادپردازي سمبوليك : نمادي، نمادين، رمزآگين سمپات : 1 هوادار، هواخواه 2 مهربان، مهرجو سمپاتي : 1 علاقه، دل بستگي، علقه 2 هم دردي
سمپاتيك : 1 جذاب، جالب توجه 2 دوست داشتني، خوشايند، دل چسب
سم پاشي : 1 آفت زدايي، آفت كشي 2 شايعه پراكني، مخدوش سازي، افترازني 3 اختلاف افكني، تفرقه افكني
سم پاشي كردن : 1 پاشيدن (سم)، آفت زدايي كردن، آفت كشي كردن 2 شايعه پراكندن، شايعه پراكني كردن، افترا زدن 3 مشوب سازي كردن (اذهان)، مخدوش ساختن، بدنام كردن سمپوزيوم : گردهمايي
سمت : 1 جانب، جهت، سو، طرف، ناحيه 2 صورت، فرم، هيئت سمت : 1 شغل، عنوان، مقام، منصب 2 نشان، علامت، اثر داغ، داغ جا سمت گيري : موضع گيري سمت وسو دادن :جهت دادن
سمج : 1 پافشار، پيگير، مصر 2 بي آزرم، بي حيا، بي شرم 3 زشت، قبيح، ناپسند & مستحسن سم : حافر، ناخن حيوانات
سم : حمه، رز، زهر، شرنگ، شوكران، هلاهل & پادزهر
سم دار : 1 زهردار، سمي، زهري & بي زهر 2 سم آلود، زهرناك، زهرآگين سمر :صفت 1 افسانه، حكايت، داستان، قصه 2 مشهور، معروف 3 گفتار، كلام، سخن سمر شدن : 1 مشهورشدن، معروف شدن 2 زبانزد شدن 3 شايع گشتن سمسار : 1 دست دوم فروش، دلال 2 عتيقه چي، عتيقه فروش
سمط : 1 رشته، عقد، گردنبند 2 رده، رسته
سمع : 1 گوش & چشم، عين 2 شنوايي & گويايي 3 اصغا، شنود & گفت 4 نيوشيدن سمعي : شنيداري & بصري، ديداري سمك : حوت، ماهي، نون سمن بيز : عطرآگين، معطر، خوش بو سمنت : سيمان & ساروج
سمند : اسب، اسب زردرنگ، باره، فرس سمن سا : خوش بو، معطر، سمن بيز سمن : 1 ياسمن، ياسمين 2 شبدر
سموم : 1 سم ها، زهرها 2 بادگرم مهلك، باد زهرآگين
سمير : 1 افسانه گو، قصه گو، داستان پرداز، داستان سرا، داستان گو، حكايت گر، قصه سرا، داستان گزار 2 دهر، روزگار، زمانه
سمي : 1 زهرآگين، زهرآلود، زهرناك، سم آلود، سمدار 2 كشنده سميع : شنوا، نيوشا & ناشنوا، اصم سمينار : هم انديشي، ميزگرد
سمين : پرگوشت، پروار، چاق، شحيم، فربه، گوشتالو، مسمن & لاغر سمين زار : سمنستان
سنابل : خوشه ها، سنبل ها، سنبله ها سنا : 1 بلندي، رفعت 2 روشنايي
سناتور : عضو سنا، عضو مجلس اعيان، نماينده مجلس اعيان سناريست : سناريونويس، فيلم نامه نويس
سناريو : فيلم نامه، فيلم نوشت & پيس، نمايشنامه سنا :
سنان : 1 سرنيزه، نبراس، نيزه سنبل : 1 خوشه 2 نوعي گل سنبله : 1 خوشه، سنبلچه 2 شهريورماه
سن : 1 پرده، مجلس، صحنه 2 جايگاه وقوع حادثه 3 رويداد، حادثه، واقعه 4 گزارش، شرح 5 عمر 6 آفت گندم 7 دندان
سنت : 1 آداب، آيين، رسم، رسوم، عرف، مذهب 2 راه، روش، سيره 3 ختنه، ختنه سوران 4 تسنن، سني & شيعه
سنتز : هم نهاد، هم نهاده & 1 تز 2 آنتي تز
سنت شكن :سنت ستيز & سنت پرست، سنت گرا سنت شكني :سنت ستيزي & سنت پرستي، سنت گرايي
سنت گرا : 1 سنتي 2 سنت خواه، سنت پرست، سنت طلب & سنت شكن 3 متحجر، واپسگرا & پيشرو، متجدد، تجددطلب 4 محافظه كار & راديكال 5 كهنه گرا، كهنه & نوگرا
سنت گرايي : 1 سنت خواهي، سنت پرستي، سنت طلبي & سنت شكني 2 تحجر، واپسگرايي & تجددطلبي 3 محافظه كاري & راديكاليسم 4 كهنه گرايي & نوگرايي سنتي : 1 قديمي، كهن & مدرن، نوين 2 آئيني 3 عرفي، معمول سنجاق : 1 سوزن ته گرد 2 لوا، علم، رايت، بيرق 3 ولايت سنج : سنجه، كيل، وزن، وزنه
سنجش :اسم 1 اندازه گيري، پيمايش، تخمين، توزين 2 سنجيدن، قياس، مقابله، مقايسه 3 ارزيابي سنجه : معيار، وزنه
سنجيدگي : 1 متانت، وقار & ناسنجيدگي 2 دانايي، فهميدگي & ناسنجيدگي
سنجيدن : 1 مقايسه كردن 2 سبك سنگين كردن، ارزيابي كردن، ارزشيابي كردن 3 اندازه گرفتن، اندازه گيري كردن، پيمودن 4 وزن كردن، توزين كردن
سنجيدني : 1 قابل سنجش، سنجش پذير 2 قابل ارزشيابي 3 وزن كردني
سنجيده : 1 دانا، فهميده، مطلع & نفهم 2 باوقار، موقر، وزين & سبك، جلف، ناموقر 3 درست، صحيح، موثق & ناسنجيده، نسنجيده 4 حساب شده
سنخ : 1 دسته، صنف، طبقه، قماش، گروه، قسم، گونه، نوع 2 اصل، بن 3 بيخ، بنياد سنخيت : 1 تجانس، تناسب، همگوني 2 توافق، همنوايي 3 مناسبت 4 سازگاري
سند : 1 برگه، بنچاق، قباله، قواله، قولنامه، مدرك 2 حجت، معيار، ملاك، مناط 3 نمودار 4 بهانه، دستاويز، مستمسك
سند :صفت 1 حرام زاده، سندره، زنازاده، روسپي زاده، ولدالزنا، ناپاك زاده 2 بچه نامشروع سندساز :صفت 1 سوء استفاده چي، مختلس 2 ترفندباف، دروغ پرداز، دروغ ساز سنده : & پيشاب، شاش، ادرار
سنديت : 1 ارزش، اصالت، اعتبار 2 ملاك، مناط، حجت سنديكا : اتحاديه، انجمن سنسور : حسگر
سنقر : 1 باز، مرغ شكاري 2 سنگ آسيا
سنكوپ : 1 بي هوشي گذرا، بي هوشي زودگذر 2 غش، اغما
سنگ انداز :اسم 1 سنگ افكن، كلوخ انداز 2 محل پرتاب سنگ(در دژها و قلعه ها) 3 سنگ رس (مسافت) 4 مانع تراش 5 جشن آخر ماه شعبان
سنگ اندازي : 1 پرتاب سنگ، سنگ افكني، كلوخ اندازي 2 مانع تراشي سنگ اندازي كردن: مانع تراشيدن، مانع تراشي كردن سنگ باران، سنگباران :رجم، سنگسار سنگ باران : سنگسار، رجم
سنگ باران كردن : 1 سنگسار كردن 2 پي درپي سنگ پرتاب كردن سنگ پشت : باخه، كاسه پشت، لاك پشت سنگ تراش، سنگتراش : 1 حجار 2 تيشه، كلنگ
سنگ :صفت 1 جماد، حجر، صخره، لهنه 2 سنجه، وزنه 3 جسم رسوبي(در كليه مثانه) 4 واحد جريان آب ( 31 معيار، محك 9 سفت، سخت 01 انعطاف ناپذير 11 بي رحم، قسي
سنگ دل، سنگدل : بي رحم، بي شفقت، جفاكار، درشتخو، سگدل، شرور، شرير، شقي، ظالم، قسي، قسي القلب
سنگ دلي، سنگدلي :بي رحمي، سخت دلي، سگدلي، قساوت سنگر : 1 پناهگاه 2 جان پناه 3 موضع مبارزه
سنگ ريزه، سنگريزه : ريگ، رمل، خرده سنگ & صخره سنگسار : 1 سنگباران، رجم 2 سنگلاخ، سنگستان
سنگلاخ : ريگزار، ريگستان، سنگستان، زمين پرسنگ & شن زار
سنگ نبشته :سنگ نوشته، كتيبه، لوح، لوحه سنگواره : فسيل
سنگين : 1 وزين، پروزن، گران & سبك 2 ثقيل، درشت، گرانبار 3 باوقار، جاافتاده، رزين، متين، موقر & جلف، سبك 4 بدگوار، ديرهضم & خوشگوار 5 دشخوار، دشوار، تحمل ناپذير، غيرقابل تحمل 6 زننده 7 پرقيمت، گران، گرانبها، قيمتي 8 پرهزينه، مجلل سنگينه : از جنس سنگ، سنگي 1 & آهني 2 گلي
سنگيني : 1 ثقل، گراني، وزن & سبكي 2 متانت، وقار & جلفي، سبكي 3 دشواري، تحمل ناپذيري 4 فشردگي 5 غلظت 6 ديرهضمي، بدگواري 7 تلخي، ناروايي 8 گراني، پرهزينگي سنن : آداب، سنت ها، شعاير، مراسم، مناسك سنوات : سال ها
سنور : 1 پيشي، گربك، گربه 2 مهتر
سنور : 1 ناحيه، اقليم، سرزمين 2 حد، قلمرو، مرز سنوي : ساليانه، سنواتي، سالانه سنه : 1 سال، عام 2 فريه، لعنت، نفرين سنين : سال ها، سنون سنيه : نيك، نيكو، عالي، خوب
سوئيچ : كليد، مفتاح
سوا : 1 بجز، جدااز، جداگانه، جز، علي حده، غيراز 2 منتزع، وا، جدا 3 برابر، معادل، يكسان سوابق : سابقه ها، گذشته ها، سرگذشتها، تاريخچه ها سواحل : ساحل ها، كناره ها، كرانه ها
سواددار :صفت 1 باسواد، تحصيل كرده، ملا & امي، بي سواد 2 پرمعلومات، بامعلومات
سواد : 1 ملايي، توانايي خواندن ونوشتن 2 رونوشت، كپي 3 پيش نوشته، پيش نويس، مسوده & پاكنويس 3 نسخه، نسخه اصل & عين 4 تاريكي 5 سياهه، معلومات 6 جماعت، جمعيت 7 سياهي 8 شهربزرگ 9 شبح
سوار : 1 راكب، سواره، شواليه، فارس، مركب نشين & پياده 2 نصب، مونتاژ، تعبيه 3 مسلط سواري : 1 اتومبيل شخصي، خودرو كوچك 2 ابر شب هنگام سواري گرفتن :بهره كشي كردن، بيگاري كشيدن
سوا شدن : 1 جدا شدن 2 متاركه كردن، طلاق دادن، طلاق گرفتن 3 يكديگر را ترك كردن 4 انتخاب شدن، گزيده شدن، دست چين شدن
سوا كردن : 1 جدا كردن 2 از هم جدا كردن 3 انتخاب كردن، برگزيدن، دست چين كردن سوانح : اتفاقات، بلايا، حوادث، پيش آمدها، مصايب، وقايع، سانحه ها، سانح ها سوپ : آب گوشت، آش، شوربا
سوپر : 1 نوعي بنزين 2 اتوبوس لوكس 3 سوپرماركت 4 سكسي 5 عالي، برتر
سوت زدن : 1 سوت كشيدن، سوت به صدا درآوردن، در سوت دميدن 2 داوري مسابقات كردن 3 صفير كشيدن
سوت : 1 صفير 2 سوت سوتك، سوتك
سوت وكور : 1 بي سروصدا، خاموش، ساكت & شلوغ، پرهياهو 2 بي فروغ، بي نور 3 بي رونق، راكد، كساد 4 بي شوروحال، افسرده سوته دل : دل سوخته، سوخته دل سوتي : اشتباه، خطا (لفظي، رفتاري)
سوتي دادن : اشتباه كردن، خطا كردن، اشتباه لپي كردن
سوتي گرفتن : اشتباه گرفتن، متوجه اشتباه ديگري شدن، خطا گرفتن
سو : 1 جانب، جهت، راستا، زي، نزد، كنار، سمت، سون، سوي، صوب، طرف، قبل، گوشه، وجه 2 پرتو، روشنايي، نور 3 سود، منفعت، نفع 4 خيال، گمان 5 توان بينايي، ديد سوخت آما : كاربوراتور
سوخت : 1 بنزين، نفت، گازوئيل 2 مواد سوختي 3 سوخته سوخت پاش : ژيگلور
سوخت شدن: 1 ناوصولشدن، ناپرداخته ماندن 2 از بين رفتن، تباهشدن
سوختگي : 1 آفتاب زدگي 2 سوخته شدگي 3 عاشقي، شيفتگي، دل سوختگي 4 خاكسترشدگي سوخت گيري : بنزين گيري، گازوئيل زني سوخت گيري كردن : بنزين زدن
سوختن :اسم 1 آتش گرفتن، شعله ورشدن، مشتعل شدن 2 احتراق، حريق 3 حرق 4 باختن، خطا كردن، فول كردن 5 عذاب كشيدن، زجر كشيدن 6 ملتهب شدن، تاول زدن 7 افروخته بودن، روشن بودن 8 به آتش كشيدن، سوزاندن 9 نابود كردن 01 نابود شدن 11 تباه ش
سوختني : 1 قابل اشتعال، اشتعال پذير 2 لايق سوختن، سزاوار سوزاندن 3 تباه شدني، نابودشدني سوخته : 1 آتش گرفته، خاكسترشده 2 گداخته 3 محترق 4 بربادرفته 5 باخته، ناكام 6 محنت كشيده، زجركشيده 7 شيفته، شيدا، عاشق 8 سوخته جان، سوخته دل 9 عطش زده، خشك، بي آب (زمين و ) 01 شيره، شيره ترياك، جرم ترياك 11 آفتاب زده، تيره
سودآور : آب ونان دار، پرحاصل، پرمنفعت، سودده & مضر، زيانبار
سودا پختن :خيال پردازي كردن، آرزوي دورودراز داشتن، خيال باطل داشتن، سودا پيمودن، انديشه بيهوده در سر پروردن، خيال پختن
سوداپرست :صفت 1 خيال پرست 2 هواپرست، شهرت پرست
سودا : 1 تجارت، دادوستد، معامله 2 تندخويي، تندمزاجي، عصبيت 3 اگزما، جرب، حكه، گري 4 انديشه، خيال 5 ماليخوليا، وسواس 6 اشتياق، عشق، هوس، ميل شديد، ميل 7 انديشه بي حاصل، خيال باطل 8 ديوانگي 9 دلگيري، ملالت 01 نوعي نوشابه
سودازدگي : 1 شيفتگي، خيال زدگي، سودايي 2 ديوانگي، جنون
سودازده : 1 خيال زده، خيالي، آشفته، شيفته، سودايي، ماليخوليايي 2 ديوانه، مجنون & عاقل 3 عاشق & معشوق
سود : 1 استفاده، بهره، دخل، ربح، صرف، صرفه، عايدي، فايده، فرع، مداخل، منفعت، نتيجه، نزول، نفع 2 محصول، حاصل، ثمره
سودا كردن : 1 معامله كردن، خريدوفروش كردن، دادوستد كردن، دادن و گرفتن 2 تندي كردن 3 خشمگين شدن
سوداگر : بازرگان، بايع، پيشه ور، تاجر، كاسب، معامله گر & صنعتگر سوداگري : بازرگاني، پيشه وري، تجارت، كسب، معامله & صنعتگري سوداوي مزاج :تندخو، عصبي، بداخلاق
سودايي : 1 ديوانه، مجنون 2 سودازده، شيدا، شيفته، عاشق 3 ماليخوليايي 4 سوداوي & صفراوي، دموي 5 اگزمايي، گر
سودايي مزاج : 1 تندخو، بدخلق، عصبي 2 سوداوي مزاج 3 ماليخوليايي سودبخش : موثر، مفيد، نافع & زيانبخش، مضر
سود بخشيدن : فايده داشتن، موثر بودن، تاثير گذاشتن، نتيجه دادن، نتيجه بخش بودن
سود بردن : 1 استفاده كردن، بهره بردن، صرفه كردن، منفعت داشتن، منتفع شدن، نفع بردن، نفع داشتن & ضرر كردن، زيان بردن 2 مرابحت سودپرست : سودجو، منفعت طلب، نفع طلب سودپرستي : سودجويي، نفع جويي، نفع طلبي
سودجو : سودپرست، سودگر، منفعت خواه، منفعت جو، منفعت طلب، نفع طلب & بهره رسان سودجويي : انتفاع، بهره جويي، سودپرستي، منفعت طلبي، منفعت جويي، نفع طلبي & بهره رساني سودخوار : بهره خوار، رباخوار، رباخور، سودخور، نزولخوار، نزولخور & نزول ده سودخور : رباخوار، سودخوار، نزول خور & سودده، نزول ده
سود داشتن : 1 سودمندبودن، مفيد بودن & مضر بودن 2 پربهره بودن، سودآور بودن، استفاده كردن، سود بردن & زيان كردن
سوددهي : سودآوري، بهره دهي & زيان دهي
سود كردن : درآمد داشتن، عايدي داشتن، بهره يافتن، منفعت بردن، نفع بردن
سودمند : به دردبخور، به دردخور، ثمربخش، بهره دار، سودبخش، فايده دار، مثمر، مفيد، نافع & زيانبار، مضر
سودن : 1 لمس كردن 2 ساييدن 3 مالش دادن، ماليدن 4 خرد كردن، ريز كردن، نرم كردن، كوبيدن 5 ذوب كردن، گداختن 6 سفتن 7 ازاله بكارت كردن 8 سوراخ كردن 9 فرسودن، كهنه كردن، از بين بردن
سوده : 1 ساييده، كوفته، نرم 2 سفته، سوراخ 3 گداخته، مذاب 4 فرسوده & ناسوده
سوراخ : 1 رخنه، سوفار، شكاف، فرج 2 ترك، ثقبه، ثلمه، روزن، روزنه، منفذ 3 مجرا 4 لانه 5 چاله، حفره، گودال 6 غار، مغاك، نقب 7 بيغوله، گوشه پرت و دور افتاده 8 پستو، سوراخ سمبه 9 مخفيگاه سوراخ سوراخ : مشبك
سور : 1 بزم، جشن، عروسي، عيش & عزا، ماتم 2 ميهماني، وليمه 3 ختنه سوران 4 عروسي 5 بارو، باره، حصار 6 اسب سرخ رنگ 7 سول 8 پاسور 9 بردن ورق 01 اپراتورهاي منطقي (همه، بعضي و ) سورپريز :اسم 1 غيرمنتظره 2 شگفت زده 3 رويداد خوشايند، اتفاق جالب
سورت : 1 تندي، تيزي، حدت، شدت 2 اثر، اثرگذاري، تاثير 3 جذبه، سطوت، هيبت 4 سوره سور : جدي، سخت گير سورچران : 1 سوري 2 مفت خور
سورچراني : 1 سورخوري، مفت خوري 2 ضيافت، ميهماني سورچي : ارابه ران، درشكه چي، درشكه ران، كالسكه چي
سور دادن : ميهماني دادن، وليمه دادن & سورچراني كردن، سور چراندن
سورن : آفند، تاخت، تك، حمله، هجوم، يورش، شوق & پاتك، پدافند، دفاع سورنا : سرنا، سورناي، شهنا
سور(و)سات : آذوقه، ارزاق، جيره، خواربار، نفقه
سوري : 1 گل سرخ، گل محمدي 2 منسوب به سور 3 بزمي، بزم رو، سورچران، مدعو به عروسي 4 اهل سوريه
سوز : 1 التهاب، حرارت، سوزش 2 برد، سرما 3 رشك، كينه 4 اشتياق، شور 5 داغ، درد 6 عشق
سوزان : 1 آتشين، حار، داغ، سوزنده، گرم، محترق، مشتعل، ملتهب 2 تبدار & بارد 3 پرسوزوگداز، پرسوز، سوزناك 4 شديد، زايدالوصف سوزاندن : آتش زدن، احراق، به آتش كشيدن سوزش : التهاب، تاب، حرقت، درد، سوختگي، سوز
سوزماني : بدكاره، فاحشه، روسپي، جنده، سوزه ماني & عفيف، نجيب سوزناك : 1 جگرخراش، دردناك، دلخراش 2 حزين، حزن انگيز، حزن آور 3 باسوز سوزن : 1 دوزينه 2 آمپول
سوزنده : داغ، سوزان، گرم، محترق، ملتهب سوزن زن :اسم آمپول زن، تزريقاتچي، تزريقاتي سوژه : 1 مطلب، موضوع 2 مضمون، مفاد 3 فاعل سوسك شدن : 1 از رورفتن، بور شدن، خيت شدن 2 از ميدان به دررفتن 3 تحقير شدن سوسك كردن : 2 از ميدان به در بردن 3 تحقير كردن سوسمار : آفتاب پرست، بزمچه، چلپاسه، حربا، مارمولك سوسو : پرتوك، كورسو، نورضعيف
سوسو زدن : كورسو زدن، تابيدن (نور ضعيف)، سوسو كردن سوسول : 1 قرتي 2 خودآرا 3 زن صفت
سوسه : 1 تزوير، حقه، دسيسه، نيرنگ، خدعه 2 اشكال، اشكال تراشي 3 خدشه، دشواري سوط : تازيانه، شلاق
سوغات : ارمغان، تحفه، رهاورد، هديه سوفسطايي : 1 سفسطه گر، سفسطه باز 2 سفسطي سوق الجيشي :استراتژيك
سوق : 1 بازار، بازارچه، تيمچه، راسته، اعزام، گسيل
سوق دادن : 1 به حركت درآوردن، راندن، كشاندن، هدايت كردن 2 وادار كردن، واداشتن، مجبور كردن
سوك : 1 كنج، گوشه، زاويه 2 نبش 3 سو، سمت، جانب، طرف
سوگ : اندوه، پرسه، حزن، رثا، سوك، سوكواري، سوگواري، عزا، غم، ماتم، مصيبت & جشن، سرور، عيش
سوگ سرود : مرثيه، مويه گري(بر مرده)
سوگلي : 1 برگزيده 2 عزيزدردانه، عزيزكرده 3 محبوب، معشوق سوگ نامه، سوگنامه :تعزيت نامه، رثائيه، مرثيه & سرود سوگند : حلف، قسم، يمين
سوگند خوردن : 1 قسم خوردن، سوگند ياد كردن 2 تحليف سوگند دادن : قسم دادن، سوگند خوردن
سوگ نشين :اسم پرسه دار، داغدار، مصيبت ديده، ماتم زده، سوگوار، پرسه نشين، سياه پوش، عزادار & سوري
سوگوار : تعزيت دار، داغدار، عزادار، سوگي، ماتمزده، ماتم دار، مصيبت زده & سوري سوگواره : تعزيه، تعزيه گرداني، نمايش مذهبي
سوگواري : تعزيت، تعزيت داري، تعزيه، سوگ، عزاداري، ماتم، مرثيه خواني، نوحه خواني، نوحه گري & سرور، عيش
سوگواري كردن : 1 عزاداري كردن 2 ماتم گرفتن، به سوگ نشستن 3 تعزيه گرداني كردن سوگيري : 1 جهت گيري، موضع گيري 2 طرفداري، جانب داري، جانب گيري
سوله : 1 سالن بزرگ، ساختمان مسقف فلزي 2 سوراخ 3 سوراخ پس و پيش، دبروفرج سوند : ميل، ميله، لوله (ابزارپزشكي) سويدا : 1 نقطه سياهي درقلب 2 دانه سياه سويه : سو، سمت، جانب، طرف، جهت سوء استفاده چي :مختلس
سوء : 1 بد، ناروا & نيك، روا، نيكو 2 قبيح، ناپسند، شنيع & پسنديده، مستحسن سوء ظن : بدگماني، شك & حسن ظن سوء ظن : گمان بد، خيال سود & حسن ظن سوء قصد : نيت سوء، قصدكشتن، ترور سوء نيت : بدخواهي، سوء نظر، بدانديشگي سها : اختر، ستاره، كوكب، نجم & مهر، خورشيد
سهام : 1 تيرها 2 اوراقمشاركت، سهمها 3 نصيبها، بهرهها 4 بخش ها، پارهها سهر : 1 بيداري، شب بيداري 2 بيدار ماندن سه ضلعي :اسم مثلث سه كنج : زاويه، گوشه
سه گانه: تثليث، ثلاث، ثلاثه سه گانه : سه عضوي، سه تايي
سهل : 1 آسان، ساده، ميسر & بغرنج، دشوار، صعب، غامض، مشكل 2 نرم، روان 3 هموار 4 كوچك، ناچيز، كم اهميت 5 اندك، كم
سهل الحصول :دست يافتني، قابل حصول & دست نيافتني سهل العبور : پيمودني & صعب العبور
سهل العلاج : درمان پذير، شفايافتني، مداواپذير & صعب العلاج، درمان ناپذير
سهل الوصول : زودياب، سهل الحصول، يافتني & دست نيافتني، ديرياب، دشوارياب، ناياب سهل الهضم : خوشگوار، زودهضم، سريع الهضم & بدگوار، ديرهضم
سهل انگار : آسان گير، بي مبالات، سهل گير، مسامح، مسامحه كار، ، لاابالي، لاقيد، ولنگار & سختگير، سور سهل انگاري : آسان گيري، تسامح، تغافل، تهاون، غفلت، كاهلي، لااباليگري، لاقيدي، ولنگاري & دقت، سختگيري
سهل انگاري كردن: 1 آسان گرفتن، لاقيدي كردن، غفلت ورزيدن، كاهلي كردن، سستي كردن سهل شدن : آسان شدن، ميسر گشتن، ساده شدن & سخت شدن، مشكل شدن، دشوار شدن سهل كردن : آسان كردن، ساده كردن & دشوار كردن، غامض كردن، پيچيده كردن، مشكل كردن سهل گرفتن : سهل انگاشتن، كم اهميت فرض كردن، ساده گرفتن، آسان انگاشتن
سهل گير: آسان گير، سهل انگار، مسامح، مسامحه كار & سختگير سهل گيري : 1 لاقيدي، مسامحه، مسامحه كاري 2 تساهل، آسان گيري سهم بري : تسهيم، شراكت، مشاركت
سهم : 1 بهر، بهره، حصه، قسمت، نصيب 2 بيم، ترس، دهشت، خوف، هراس، هول 3 هيبت، شكوه 4 هيمنه، جذبه 5 پيكان، تير، خدنگ، فلش 6 قرعه
سهمگين : ترسناك، خوفناك، دلهره اور، دلهره زا، مخوف، مهيب، وحشت انگيز، مهيل، وهمناك، هراس انگيز، هراسناك، هولناك
سهمناك : بيمناك، ترس آور، ترسناك، خوفناك، دهشت زده، دهشتناك، رعب آور، رعب انگيز، موحش، مهيب، مهيل، واهمه ناك، هراسيده، هولناك سهميه بندي : تعيين سهميه، سهم دهي سهميه : بهره، نصيب، سهم، حصه
سهنبش : سه گوش، سه بر، سه گوشه، سه كنج، سه ضلعي، سه پهلو، مثلثي
سهو : 1 اشتباه، خبط، خطا، سقط & صواب 2 سقيم، غلط، نادرست، ناصواب & درست، صحيح، صواب 3 لغزش 4 نسيان، غفلت، فراموشي 5 فراموش كردن 6 خبط كردن، خطا كردن & صواب سهوسهو كردن : اشتباه كردن، خطا كردن، خبط كردن سهولت : آساني، سادگي، يسر & اشكال، دشواري، صعوبت
سهي : 1 راست، صاف، راست قامت، كشيده & كژ 2 تازه، نوجوان سه يك : ثلث، يك ثلث، يك سوم
سهيم : انباز، بهره بر، حصه دار، سهم دار، شريك، شريك المال سيئات : & حسنات
سيئه : اثم، بدي، خطا، گناه & حسنه
سياح :صفت 1 آفاق پو، سياحتگر، جهانگرد، مسافر، گردشگر 2 جهانديده سياحت : 1 تماشا، سفر، سير، گردش 2 جهانگردي، گردشگري، آفاق پويي
سياحت كردن : 1 جهان گردي كردن، گردشگري كردن، آفاق پوييدن، آفاق پويي كردن 2 سيروسفر كردن 3 نگاه كردن، ديدن 4 گردش كردن سياحت نامه : سفرنامه، گزارش سفر
سيادت : آقايي، بزرگي، خواجگي، سروري، مهتري & بندگي سيار :صفت 1 گردنده & ثابت 2 رونده، روان 3 سيركننده سياره : 1 ستاره، كوكب 2 كاروان، قافله
سياست : 1 تدبير، خطمشي 2 ديپلماسي 3 تنبيه، جزا، سزا، شكنجه، عقوبت، مجازات 4 حقه بازي، دوزوكلك 5 حكومت، حكم، رياست 6 حكومت كردن، حكم راندن، رياست كردن
سياست مدار، سياستمدار:اسم 1 ديپلمات، سايس، سياس، سياست باز، سياستگر، سياست دان 2 باكياست، خبير، كاردان، مدبر، مدير & بي كياست 3 دولتمرد
سياس :صفت 1 سائس، سياسي، سياستمدار، مدير & بي سياست 2 سياست دان، سياست شناس 3 حسابگر 4 حيله گر 5 سياست كننده، تنبيه كننده
سياسي : 1 ديپلماتيك 2 سياستمدار 3 مربوط به سياست 4 دگرانديش سياف : 1 جلاد، دژخيم 2 شمشيرزن 3 شمشيرگر
سياق : 1 اسلوب، روال، روش، شيوه، طريقه، منوال، نحو، نمط، نوع، هنجار 2 بافت، قرينه 3 تلو 4 حساب نويسي، علم حساب
سيال : 1 جاري، روان & راكد 2 آبكي، رقيق، رو، مايع & غليظ
سياه : 1 اسود، اغبر، تاريك، تيره، قره، كبود، كمرنگ، مشكي & سپيد، سفيد 2 برده، غلام، كاكاسياه 3 سياه پوست & سفيدپوست 4 بديمن 5 بي ارزش، پشيز 6 غم انگيز، ملالت بار
سياه بخت : 1 بدبخت، بي طالع، تيره بخت، شقي، شوربخت، كوربخت، مفلوك & خوشبخت، سعيد 2 دم بخت
سياه بختي : بدبختي، شوربختي، فاقه، فلاكت & خوشبختي
سياه پوست : 1 دده سياه & حور 2 زنگي، سياه برزنگي، كاكاسياه & سفيدپوست سياه پوش : 1 سوگوار، عزادار، ماتم دار، ماتم زده 2 سياه جامه
سياه چال : بازداشتگاه، بنديخانه، دوستاق، زندان، سلول، محبس، هلفدوني
سياه دل : 1 بي رحم، تيره جان، تيره ضمير، تيره دل، سنگدل، قسي القلب، قسي، گمراه 2 بددل، بدگمان، ظنين
سياه رگ : وريد & سرخ رگ، شريان
سياه رنگ : تيره، تيره رنگ، تيره فام، كبود & بياض، سپيدرنگ سياه روز : بدبخت، بيچاره، مفلوك & سپيدبخت
سياه روز : سيه روز، بدبخت، شوربخت، مفلوك، فلك زده، سياه گليم، تيره روز، تيره بخت سياه رو : 1 سيه رو 2 گناه كار، بزه كار 3 شرمنده، خجل سياه فام : تيره، تيره رنگ، تيره فام، سيه فام، شب رنگ، كبود
سياهه :اسم 1 سواد، صورتحساب، صورت، فهرست، ليست 2 بدكاره، روسپي، فاحشه سياهي : تاريكي، تيرگي، ظلمت، سواد، كبودي & سپيدي سيب :اسم 1 آلمه، تفاح، سيو 2 حيران، سرگشته، مبهوت سيبل : هدف، آماج
سيخك : 1 سيخ كوچك 2 سيخونك
سيخ :اسم 1 ميل 2 بابزن، 3 راست، شق، مستقيم & كج، مايل
سيخونك زدن : 1 تحريك كردن، واداشتن 2 دواندن 3 به تكاپوواداشتن سيخونك : سيخك
سيد : 1 آقا، خواجه، رئيس، سرور، مهتر 2 پيغمبرزاده & خلق سيدي : آقايي، خواجگي، سروري، سيادت
سيراب : اشباع، سرشار، سير & تشنه، عطشان، عطش زده سيرابي : شكنبه، شكمبه، سيراب
سير :اسم 1 بيزار، گريزان، متنفر، نفور & راغب 2 زده، دل زده، وازده & مشتاق، اميدوار 3 اشباع، خشنود، سيراب، قانع & گرسنه 4 پررنگ، تند، تيره & كم رنگ 5 پر، مشبع 6 ثوم 7 هفتادوپنج گرم 8 كامل، درست، حسابي
سيرت : 1 خلق، خو، سرشت، نهاد & صورت 2 سنت، سيره، عادت 3 روش، طريقه، قاعده 4 مذهب، مسلك
سير : 1 حركت، دور، دوران، گردش & سكون 2 تفرج، تماشا، سياحت، گشت، مسافرت 3 تتبع، مطالعه، بررسي وتفحص 4 سلوك 5 حركت كردن، گردش كردن 6 جابه جايي سير : 1 رفتارها، روش ها، سيرت ها 2 سنت ها، سنن 3 طريقت ها، مذاهب
سير شدن : 1 بيزار شدن، نفرت زده شدن، بي ميل شدن، بي رغبت گشتن، ملول گشتن، متنفر شدن، دلزده شدن & راغب گشتن، مشتاق شدن 2 خسته شدن 3 دست كشيدن، رها كردن، گريزان شدن 4 اشباع شدن & گرسنه ماندن، گرسنه شدن 5 بي نياز گشتن، مستغني شدن
سيرنگ : سيمرغ، عنقا
سيره : 1 رفتار، روش، سنت، سيرت، هنجار 2 سهره سيري : 1 اشباع 2 پررنگي & گرسنگي سيري ناپذير :اشباع ناشدني & سيري پذير
سيستماتيك : روشمند، سامان مند، قاعده مند، نظام مند، مدون، منسجم & نامنسجم سيستم : 1 جهاز، 2 دستگاه، نظام 3 سامانه، 4 روش، قاعده، اسلوب سيطره : استيلا، تسلط، چيرگي، سلطه، غلبه سيطره جو : استيلاجو، سلطه جو، سلطه طلب، سلطه گر سيطره جويي : چيرگي، استيلاجويي، سلطه گري، سلطه طلبي سيطره يافتن : چيره شدن، استيلا يافتن، سلطه يافتن، غلبه كردن سيف : تيغ، حسام، شمشير سيفليس : آتشك، كوفت، ناخوشي سيكل : 1 تناوب، دور، گردش 2 دوره 3 چرخه سيكي : 1 ثلث 2 ثلثان 3 شراب، شراب مثلث
سيگار كشيدن : 1 سيگار دود كردن 2 هم بستر شدن (با روسپي)
سيگاري : 1 دودي، سيگاركش 2 سيگارفروش 3 مربوط به سيگار سيلاب : سيل، لور سيلاب : هجا، بخش
سيلان : 1 جريان، رواني، ريزش & ركود 2 روان شدن سيل : 1 سيلاب، لور 2 جريان شديد آب سيلك : 1 حرير، ابريشم 2 ابريشمي، ابريشمين سيلگاه : 1 سيل گير 2 مسيل
سيل گير : سيلابگير، سيلزار، سيلگاه، مسيل سيلو : 1 انبار گندم 2 صوبه، مخزن
سيلي : تپانچه، توگوشي، چك، كشيده & لگد
سيلي زدن : 1 توگوشي زدن، كشيده زدن، چك زدن، سيلي نواختن 2 صدمه زدن، لطمه ديدن سيماب : جيوه، زيبق
سيماب گون : به رنگ جيوه، به رنگ زيبق، جيوه اي
سيما : 1 چهر، چهره، رخ، رخسار، رو، روي، صورت، عارض، عذار، قيافه 2 علامت، نشان، هيئت سيم اندام : سيم بر، سيم تن، سيمين تن، سيمين بر
سيمان : سمنت & ساروج
سيم جيم كردن : 1 استنطاق كردن، بازجويي كردن، بازخواست كردن 2 پرس وجو كردن
سيم :صفت 1 رشته فلزي هادي(الكتريسيته و سيگنال ها)، مفتول فلزي 2 نقره، فضه & زر 3 سكه، پول 4 سفيد 5 چرك، عفونت، ريم سيمرغ : سيرنگ، عنقا
سيم : 1 كابل، مفتول 2 تار، رشته 3 وتر 4 فضه، لجين، نقره & زر 5 يوغ 6 پول، وجه 6 جراحت، چرك سيمگون : سپيد، سپيدگون، سفيد، سفيدرنگ، نقره فام، نقره گون & قيرگون، سيه فام سيمين بر : حور، سپيداندام، سپيدپستان، سپيدتن، سيم بر، سيم تن سيمين : 1 سپيد، نقره اي 2 ظريف
سيمين عذار : زيبارو، سپيدروي، سفيدچهره، سيم عذار سيمينه : سيمين، نقره اي، ساخته شده از نقره
سين جيم : بازپرسي، بازجويي، تحقيق، استنطاق، بازخواست
سينماچي : 1 سينمادار 2 آپاراتچي 3 بازيگر، هنرپيشه، ستاره 4 فيلمبردار 5 كارگردان سينما :
سينه بند : پستان بند، كرست، شاك
سينه به سينه : دهان به دهان، شفاه سينه پهلو : ذات الريه، ذات الجنب
سينه چاك : 1 دل سوخته 2 آزرده دل، جريحه دار، خسته دل 3 لات 4 يقه چاك، يخه باز
سينه چاك : 1 رنج ديده، مصيبت ديده 2 عاشق دل سوخته، سوخته دل 3 آزرده دل، دل آزرده 4 بسيار علاقه مند، واله 5 يقهباز، لات، نافرهيخته سينه خيز : خزيده خزيده، سينه مال سينه ريز : ياره، گردن بند
سينه زني : تعزيت، سوگواري، عزاداري سينه سوز : جان گداز، بسياردردناك
سينه : 1 صدر 2 پستان 3 ذهن، حافظه 4 دل، خاطر 5 گستره، پهنه، عرصه سينه كش : پهلو، دامنه، دامنه كوه سينه مال : خزيده خزيده، سينه خيز سيورسات : 1 توشه، جيره، زاد 2 علوفه سيورغال : تيول
سيويل : 1 غيرنظامي & نظامي، لشكري 2 شهري
سيه بخت: 1 تيره روز، بي طالع، بدبخت 2 سياه بخت، دختر مسن مجرد سيه چرده : تيره فام، سبزه، سياه تو، سياه توه & زال وبور سيه روز : بدبخت، بيچاره، شوربخت، مفلوك، & خوشبخت سيه روزي : ادبار، بدبختي، فلاكت، نكبت & خوشبختي
سيه رو : 1 سياهرو، بيآبرو، بيعزت، رسوا، ننگآور 2 شرمنده، خجلتزده، شرمسار & سرفراز، مفتخر سيه كار : 1 بدكار، سياه كار، فاسق، گناه كار، فاجر & صالح 2 ظالم، ستمكار، ستمگر & دادگر، عادل سيه كاسه : 1 بي شرم، بي حيا & پرآزرم 2 لئيم، پست 3 حريص، طماع & قانع 4 بدبخت & خوشبخت سوال : 1 استفهام، استفسار، پرسش & پاسخ، جواب 2 درخواست، تقاضا 3 مساله 4 تكدي، دريوزگي، كديه، گدايي 5 طلب
سوال كردن : 1 استفسار كردن، پرسيدن، پرسش كردن & پاسخ دادن، جواب دادن 2 مطرح كردن 3 سراغ گرفتن، جويا شدن 4 گدايي كردن شاب: برنا، جوان، نوجوان &