باآبرو : آبرودار، آبرومند، باحيثيت، محترم، معتبر & بي آبرو باآب وتاب : به تفصيل، مفصل، مشروح، مشروح
باآب ورنگ : 1 گلگون 2 باطراوت، پرطراوت & بي طراوت 3 زيبا، قشنگ، مليح، وجيه باابهت : باشكوه، باعظمت، شكوهمند، عظيم، مجلل & بي ابهت، محقر، بي شكوه
بااحتياط : 1 احتياطكار، محتاط، دورانديش، ملاحظه كار & بي احتياط، بي پروا، نامحتاط 2 محتاطانه، دورانديشانه، مصلحت انديشانه
بااحساس : پرحرارت، پرشور، گرم & بس احساس
باادب : آداب دان، فرهيخته، مودب، مبادي آداب، متادب، متمدن & بي ادب، گستاخ، نافرهيخته باارزش : 1 ارجمند، بااعتبار، بااهميت 2 قيمتي، نفيس، ارزشمند، گرانبها & بي ارزش 2 مغتنم، مهم بااصل: اصالت دار، اصيل، بااصالت، شريف، نجيب، نژاده، نسيب & بي اصل
بااصل ونسب: اصالت دار، اصيل، بااصالت، شريف، باباننه دار، نجيب، نژاده، نسيب & بي اصل بااعتبار : باارزش، پادار، صاحب اعتبار، متمول، محترم، معتبر، معتمد، موثق & بي آبرو، بي اعتبار، نامعتبر
باالارده : باقصد، عمداً، ارادي، قصداً، متعمداً & غيرعمد، بي اختيار، بي اراده باالتهاب: ملتهب
باانصاف: 1 انصافدار، منصف 2 بي نظر، حق بين، دادگر، عادل & بي انصاف
باانضباط : باديسيپلين، بانظم، مرتب، منضبط، مقرراتي، منظم & بي انضباط، شلخته، نامرتب، نظم گريز بااهميت : ارجمند، باارزش، مهم & بي ارزش، بي اهميت
باايمان : ايمان دار، باديانت، پارسا، پرهيزگار، ديندار، متدين، متقي، مومن، معتقد & بي ايمان، كافر بااين كه : هرچند، اگرچه
بابا :اسم 1 اب، پدر، والد & ام، مادر، مام 2 شخص، كس 3 فلاني، مردك 4 يارو، طرف، فلاني 5 بزرگ 6 پير، پيرمرد & پيرزن، ننه 7 پير، مرشد، مراد 8 خدمتكار 9 خدمتگزار بابابزرگ : 1 پدربزرگ، جد، نيا 1 & نوه 2 مادربزرگ باباشمل: 1 داش، داش مشدي، لوطي & نالوطي 2 جاهل
بابت : 1 از باب، به خاطر، براي، درخصوص، راجع 2 به حساب، درعوض 3 جهت، حيث، فقره 4 سبب، علت
باب :اسم 1 رايج، رسم، متعارف، متداول، مد، مرسوم، معمول 2 در، دروازه 3 بارگاه، سرا & كلبه 4 دريچه، پنجره 5 بخش، فصل، مدخل 6 اب، بابا، پدر & مام، مادر، ام 7 خاص، مخصوص، ويژه 8 باره، خصوص، فقره، مورد 9 بغاز، تنگه 01 درخور، بابركت : بافيض، زياد، فراوان، موفور & بي بركت بابزن : سيخ كباب، سيخ
باب شدن: تداول يافتن، رايج شدن، رواج يافتن، متداول شدن، مد شدن، معمول شدن & منسوخ شدن، دمده شدن، ازمد افتادن
باب كردن : متداول كردن، رايج كردن، رواج دادن & منسوخ كردن بابل : باختر، مغرب، غرب & خاور، شرق، مشرق
بابونه : اقحوان، اكحوان، بابونج، بابونق، بابونك با :حرف 1 به وسيله، توسط 2 به 3 مع 4 همراه & بي 3 آش
باتجربه : آزموده، حاذق، خبره، كارآزموده، كاردان، كهنه كار، مجرب & بي تجربه، تازه كار باتدبير :اسم مدبر، كاردان
باتري : 1 پيل، قوه 2 آكومولاتور، انباره
باتقوا : بافضيلت، پرهيزكار، پارسا، پاكدامن، خويشتن دار، ديندار، زاهد، صالح، عفيف، متقي، متورع & بي تقوا
باتلاق : باطلاق، گنداب، مرداب، منجلاب & درياچه باتون : 1 چوبدست، عصا 2 باتوم، باطوم
باثمر : بارور، مثمر، ميوه دار & بي بر، بي ثمر، بيهوده
باج : 1 ارتشا، باژ، رشوه 2 جزيه، خراج، ساو، عوارض، ماليات، نمار 3 گمرك 4 سخن، كلمه، واج، واژ باج بگير :اسم 1 اخاذ، باج ستان، باج گير 2 رشوه خوار، رشوه ستان، رشوه گير، مرتشي & باج ده، راشي باجرات : باشهامت، پرجسارت، پردل، جربزه دار، دلاور، دلير، شجاع، شيردل، صارم، صفدر & بي جرات، ترسو
باجربزه : باشهامت، باعرضه، جراتمند، قدرتمند، مدير & بي جربزه، بي شهامت
باج ستان :اسم اخاذ، باج بگير، باج خواه، باجگير، رشوه خوار، رشوه ستان، رشوه گير & باج ده، باج بده باج ستاني : اخاذي، باجگيري، تلكه، رشوه ستاني، رشوه گيري & باج دهي باجگاه : محل اخذ عوارض
باجلال : باشوكت، باعظمت، جليل، شكوهمند، محتشم، شوكتمند & بي عظمت، بي شوكت باجناق : همريش، سلف، هم زلف & هوو، وسني
باجه : 1 دريچه، باجنگ، پاچنگ، دريچه كوچك 2 روزنه، گيشه 3 شعبه، نمايندگي & مركز باجي : آبجي، اخت، خواهر، دده، شاباجي، همشيره & برادر، داداش
باحال : 1 سرزنده، دل زنده، شوخ طبع، شاداب 2 جالب توجه، خوش آيند، دل پذير باحجاب : 1 محجبه، چادري، حجابدار & بي حجاب، بدحجاب
باحرارت : 1 تند، حاد، فعالانه & منفعلانه 2 پرجنب وجوش، جدي، فعال، كوشا & سرد، سست 3 پرشور
باحزم : احتياطكار، دورانديش، محتاط، ملاحظه كار & بي ملاحظه باحشمت : باعظمت، جليل، شكوهمند، شوكتمند
باحميت : بامروت، جوانمرد، راد، غيرتمند، غيرتي & بي غيرت، بي مروت باحوصله : بردبار، پرشكيب، حمول، شكيبا، صبور & بي حوصله، عجول باحيا : آزرمگين، شرمگين، عفيف، محجوب & بي حيا
باحيثيت : آبرودار، آبرومند، باآبرو، باشخصيت، محترم، معتبر & بي اعتبار، بي حيثيت باخبر : آگاه، داننده، درجريان، مستحضر، مطلع، ملتفت، وارد، واقف & غافل، بي خبر
باخبر بودن: آگاه بودن، بااطلاع بودن، مستحضر بودن، مطلع بودن، واقف بودن & بي خبر بودن، غافل ماندن
باخبر شدن : آگاه شدن، بااطلاع شدن، مستحضر شدن، مطلع شدن، واقف شدن & بي خبر ماندن، غافل شدن
باخت : 1 باختن & برد 2 شكست & پيروزي باختر : بابل، غرب، مغرب & خاور، شرق، مشرق
باختن : 1 ازدست دادن، تلف كردن، هدر دادن & به دست آوردن 2 شكست خوردن، مغلوب شدن & پيروز شدن، بردن، برنده شدن 3 ورزيدن 4 بازي كردن 5 سرگرم شدن، مشغول شدن باخته : 1 از دست داده، تلف شده & برده 2 شكست خورده 3 منهزم باخدا : پرهيزگار، خداترس، مومن، متقي & خداناترس باخود : آگاه، بهوش، متوجه، هوشيار & بي خود، ناهشيار بادآورد : بادآورده، مفت
بادآور : 1 نفاخ، نفخ آور، بادزا، نفخ زا & بادپران، بادشكن، نفخ زا 2 بادآور، بادآورده بادافراه : جريمه، جزا، عذاب، عقوبت، مكافات، نقمت & پاداش
بادام بن : درخت بادام
بادامه : 1 پيله، ابريشم 2 خرقه، مرقع 3 مهر، نگين انگشتري بادبادك : بادكنك
بادبان : 1 شراع 2 سفينه، كشتي 3 جيب، گريبان 4 سرآستين
بادبه دست : 1 اسراف كننده، خراج، باددست، متلف، مسرف، ول خرج & مقتصد 2 آس وپاس، تهي دست، مفلس، هيچ كاره & ثروتمند، غني 3 بدبخت، بدشانس، بي طالع، مفلوك & خوش شانس بادبيز : برگ ريزان، پاييز، تير، خريف، خزان & بهار، ربيع بادپا : فرز، تندرو، تيزتك، جلد، سريع & بطي ء، كند بادسنج : بادنما بادفر : فرفره
باد كردن : 1 متورم شدن، ورم كردن 2 آماس كردن، پف كردن 3 نفخ كردن 4 افاده فروختن، افاده كردن، تبختر كردن، فيس كردن 5 به فروش نرفتن، روي دست ماندن، مصرف نشدن & به فروش رساندن، آب كردن 6 پرهوا كردن، دميدن 7 برانگيختن، تهييج كردن، تي بادگير : 1 بادخن، بادغر 2 حلقه فلزي و مشبك سر قليان (غليان) بادمجان : باذمجان، بادنجان، بادنگان
بادوام : 1 پايدار، پاينده، ديرپا، مستدام & بي دوام 2 محكم
باده پرست : باده پيما، باده گسار، باده نوش، خراباتي، دائم الخمر، شراب خوار، مي پرست، مي خوار، مي گسار، مي خواره
باده پرستي : باده گساري، شرابخواري، مي پرست، مي خوارگي
باده خوار : باده پيما، باده گسار، باده نوش، شراب خواره، شراب خوار، مي خواره باده : ساغر، شراب، صهبا، مسكر، مشروب، مل، مي، نبيذ، سلاف باده فروش :اسم خراباتي، خمار، مي فروش
باده گسار : باده پيما، باده نوش، شراب خور، مي خواره، مي گسار باده گساري : باده پيمايي، شراب خواري، مي خواري، ميگساري باده نوش : باده پيما، پياله پيما، شراب خواره، شراب خوار، مي خوار
باده نوشي : باده پيمايي، باده گساري، شراب خواري، مي خواري، مي گساري
باد : 1 هوا 2 آماس، آماه، نفخ، ورم 3 پف، فوت، تيز، ريح 4 توفان، شميم، صرصر، نسيم، نفخه 5 بادا، باشد 6 افاده، خودبيني، تكبر، خودبزرگ بيني، غرور، فيس، نخوت 7 ابهت، اهميت، شكوه 8 دم، نفس 9 بارح، برآمدگي، دمل 01 باطل، بيهوده، لغو باديانت : ديندار، مومن، متدين، متقي & بي ديانت
بادي : 1 منسوب به باد & آبي، خاكي، ناري 2 آغازگر & خاتم 3 آفريننده، خالق & مخلوق 4 آغاز، ابتدا، اوان، اول، شروع & انتها، پايان 5 دايم، هميشه
باديه : 1 بيابان، تيه، صحرا، فلات، وادي، هامون 2 ظرف، كاسه & آبادي، شهر
باديه نشين :اسم باديه گرد، بيابان نشين، چادرنشين، صحراگرد، صحرانشين & شهرنشين، آبادي نشين
باذكاوت : باهوش، تيزفهم، ذكي، داهي، زيرك، هوشمند، هوشيار & بله، بي ذكاوت، كودن باذل : بخشنده، سخي، بذل كننده، بادبدست، فراخ دست 1 & ممسك، خسيس، كنس 2 كم دهش، نابخشنده
باذوق : 1 خوش قريحه، ذوقمند، صاحب قريحه، صاحب ذوق 2 خوش سليقه، سليقه دار & بي ذوق، كج ذوق
بارآور : 1 بارور، ثمردار، مثمر، ميوه دار، ميوه دهنده 2 آبستن، باردار، حامله & بي بر، سترون، عقيم 3 مفيد، سودبخش باران : بارش، ذهاب، مطر
بارانداز : اسكله، بندر، بندرگاه، لنگرگاه
باراني :صفت 1 باشي، مطري 2 باران زا 3 آمپرمابل، پالتو 4 مربوط به باران باربر : 1 باركش، باري 2 حمال
باربردار : 1 باركش، باري & سواري 2 باربر، حمال 3 آبستن، باردار، حامله
بار : 1 پاس، دفعه، مرتبه، مرحله، مره، نوبت، وعده، وهله 2 بر، ثمر، ثمره، حاصل، محصول، ميوه 3 بنه، توشه، حمل، محمول، محموله 4 شرفيابي 5 رستوران، كاباره، مشروب فروشي، ميخانه 6 ثقل، گراني، وزن 7 اجازه، رخصت 8 كود 9 جنين 01 رنج، مشقت 11
بارخدا : 1 خدا، خداوند، خداي متعال، باري، باري تعالي 2 بلندمرتبه، بلندمقام بارخدايي : 1 بزرگي، سروري، مولايي 2 پادشاهي، سلطنت 3 الوهيت، خدايي
بار دادن : 1 بر دادن، ثمردادن، ميوه دادن 2 كود دادن 3 اجازه شرفيابي دادن، اجازه ورود دادن، اذن دخول دادن & باريافتن
باردار : 1 آبستن، حامله 2 باثمر، ثمردار، مثمر، ميوه دار 3 آميخته، غش دار، مغشوش، ممزوج، نبهره 4 باره دار
باردار شدن : حامله شدن، آبستن شدن بارداري : آبستني، حاملگي، حمل
باردان : 1 خرجين، خرجينه، كوله بار 2 تنگ، صراحي
بارد : 1 خنك، سرد، يخ 2 بي مزه، لوس، ناخوشايند 3 بي ذوق، بي لطف 4 سردمزاج، عنين، ناتوان & حار
بارز : 1 آشكار، پيدا، روشن، صريح، مشخص، مشهود، واضح & نامعلوم 2 برجسته، چشمگير، مبرز، ممتاز 3 استثنايي، طراز اول، فوق العاده بارش : 1 باران، مطر 2 باريدن
بارغبت آرزومندانه، رغبت مند، طوع
بارقه : 1 اخگر، جرقه، شرر، شعله، وراغ 2 تلالو، پرتو، نور & خاكستر بارك اﷲ : آفرين، احسنت، مرحبا
باركش :صفت 1 باري & سواري 2 باربر 3 غمگين، اندوهمند، اندوهگين بارگاه : 1 ايوان، باره، سراپرده، صفه 2 دربار، درگاه 3 مقبره، آستانه، بارگه بارگي : اسب، باره، توسن، سمند، خرس بارم : معيار، مقياس بارندگي : بارش
بارو : باره، برج وبارو، برج، حصار، حصن، دژ، ديوار، قلعه، كلات، كوت، كوشك باروبنه بستن : 1 كوچ كردن، كوچيدن 2 حركت كردن، سفر كردن
بارور : بارآور، برومند، ثمردار، پرثمر، حاصلخيز، مثمر، ميوه دار & بيبر، سترون، عقيم بارورسازي : القاح، تلقيح، گشن، لقاح، حاصلخيزسازي & عقيم سازي باروري : 1 ثمردهي، حاصلخيزي 2 زايايي بارها : به دفعات، به كرات، مكرر
باره : 1 اسب، توسن، سمند، فرس، مركب 2 برج، دژ، قلعه 3 بار، دفعه، كرت، مرتبه 4 بار، حصار، ديوار، جرم 5 باب، مورد 6 روش، طرز
باري :صفت قيد 1 به هرجهت، به هرحال، درهرصورت 2 باركش & سواري 3 باردار 4 ثقيل، سنگين، گران، وزين & سبك 5 آفريننده، آفريدگار، باريتعالي، خالق & آفريده، مخلوق 6 باريك 7 پهن، ضخيم، عرض
باريدن : 1 باران آمدن 2 برف آمدن، تگرگ آمدن 3 سرازير شدن 4 ريختن، فرو ريختن & باراندن باريك بين : دقيق، روشندل، كنجكاو، موشكاف، نكته بين، نكته سنج، هوشيار، باريك انديش
باريك بيني : تدقيق، دقت فكر، زيركي، كنجكاوي، موشكافي، نازك انديشي، نكته بيني، نكته سنجي، هوشمندي، هوشياري
باريك : 1 كم حجم، كم قطر، نازك & ضخيم، ستبر 2 تنگ، كم عرض & پهن 3 لاغر، نزار & چاق 4 باريك ميان، خميص 5 رقيق & پرمايه 6 دقيق 7 حساس، وخيم، خطرناك
باريكه : 1 باريك، لاغراندام، ظريف 2 تكه باريك(كاغذ، پارچه و ) 3 سطح دراز و كم عرض (زمين و ) 4 باب، بغاز، تنگه 5 اشعه، پرتو
بازآفريني : 1 بازسازي، دوباره سازي، آفرينش مجدد 2 توبه كردن بازآيي : بازگشت، برگشت، رجعت، مراجعت & عزيمت
بازار : 1 بازارچه، بازارگاه، بازارگه، تيمچه، راسته، رسته، سوق & ميدان 2 معامله، خريدوفروش 3 سروكار
بازارچه بازار، پاساژ، تيمچه، سوق
بازارگان :صفت 1 ثروتمند، دارا، غني & فقير، محتاج، ندار 2 تاجر، سوداگر، بازرگان & مفلس بازاري : 1 تاجر، سوداگر، كاسب 2 حسابگر 3 عامي، بي نزاكت 4 عاميانه، بي ارزش، پيش پاافتاده، مبتذل 5 نامرغوب
بازبين : 1 كنترلچي 2 مفتش، مميز 3 منتقد، منقد، نقاد 4 خرده گير عيب جو بازبيني : 1 بررسي، رسيدگي، كنترل، معاينه 2 تفتيش، مميزي بازپرس : بازجو، داديار، قاضي، مستنطق، متهم
بازپرسي : استنطاق، دادرسي، رسيدگي، سياست، سين جيم، مواخذه، محاكمه، يرغو & قضاوت، حكم بازپروري : 1 تربيت، پرورش، اصلاح 2 آماده سازي، بازسازي جسمي بازپسين : آخر، آخرين، واپسين & آغازين
بازتاب : 1 پيامد، عكس العمل، واتاب، واكنش 2 انعكاس، پژواك، طنين 3 پاسخ غيرارادي 4 بازگشت بازجست : 1 استفسار، پژوهش، تفحص، جستار، كاوش 2 مطالبه بازجو : بازپرس، داديار، قاضي، مستنطق
بازجويي : استفسار، استنطاق، بازپرسي، پرسش، تحقيق
بازخواست : 1 استيضاح، پرسش، مواخذه، مطالبه 2 اعتراض، ايراد 3 سرزنش، عتاب
بازدارنده : جلوگير، عايق، مانع، محذور، جلوگيري كننده
بازداشت :اسم 1 اسير، بندي، توقيف، حبس، دستگير، زنداني، گرفتار، محبوس & آزاد، رها 2 منع، جلوگيري، نهي & امر
بازداشت كردن:به زندان انداختن، توقيف كردن، حبس كردن، زنداني كردن & آزاد كردن بازداشتگاه : بند، توقيفگاه، حبس، دستاق خانه، زندان، سلول، سياهچال
باز داشتن : 1 جلوگيري، ردع، ممانعت، منع، نهي & امر 2 جلوگيري كردن، مانع شدن، ممانعت كردن، منع كردن، نهي كردن & امر كردن، فرمان دادن، حكم كردن، دستور دادن بازده : 1 ثمر، حاصل، محصول، نتيجه 2 راندمان، كاركرد، ميزان توليد بازدهي : حاصل، راندمان
بازديد : 1 ديدار، ديدار مجدد، ملاقات، ويزيت 2 كنترل، معاينه 3 بررسي، سركشي بازرس :اسم 1 ناظر 2 كارآگاه، 3 مفتش
بازرسي : بررسي، پژوهش، تحقيق، رسيدگي، تفتيش، سركشي، نظارت
بازرگان :صفت 1 پيشه ور، تاجر، سوداگر، كاسب، محترف، معامله گر 2 ثروتمند، دارا & فقير بازرگاني : 1 تجارت 2 دادوستد، سوداگري، معامله
بازسازي : ترميم، تعمير، مرمت، نوسازي & تخريب، ويران سازي، ويرانگري
باز شدن گشاده شدن، گشوده شدن، مفتوح شدن، وا شدن & بسته شدن 2 شكفته شدن، شكوفا شدن، وا شدن & پژمرده شدن، خشكيدن بازشناخت :بازشناسي، شناسايي
باز كردن : 1 گشادن، وا كردن، گشودن & بستن، مسدود كردن 2 داير كردن، تاسيس كردن، ايجاد كردن 3 جدا كردن 4 شكافتن، تشريح كردن، شرح دادن 5 از بين بردن )مانع( 6 مرتفع ساختن 7 گره گشايي كردن & گره زدن
بازگرداندن : 1 بازگردانيدن، پس دادن، پس فرستادن، عودت دادن، واپس فرستادن، مسترد داشتن 2 رجعت دادن & نگه داشتن
بازگشايي : افتتاح، گشايش & تعطيل، تعطيلي
بازگشت : اعاده، برگشت، رجعت، عدول، عطف، عقب نشيني، عود، مراجعت، نكس
باز گشتن : 1 آمدن، بازآمدن، برگشتن، رجعت كردن، مراجعت كردن & عازم شدن، عزيمت كردن 2 عود كردن 3 پشيمان شدن، توبه كردن 4 منصرف شدن & مصمم شدن 5 مرتبط بودن، ارتباط داشتن بازگفت : بيان، بيان كرد، تكرارمطلب، دوباره گويي، نقل، واگفت، واگويي باز گفتن : 1 بيان كردن 2 تكرار كردن، دوباره گفتن، واگفتن
بازگو : 1 راوي، روايتگر، قصه گو، ناقل، واگو 2 بازگويه، تكرار 3 روايت، نقل بازگويي : تكرار، تكرير، روايت، نقل، واگو، بيان
بازماندن : ازكار ماندن، جداماندن، دنبال افتادن، عقب افتادن، عقب ماندن، واپس ماندن 2 ايستادن، توقف كردن، متوقف شدن 3 خسته شدن، كوفته شدن 4 به جا گذاشتن، به جاي ماندن، پس ماندن
بازمانده :صفت 1 به جامانده، بقيه، پس مانده، مانده 2 دنبال مانده، عقب مانده، واپس مانده 3 به هدف نرسيده 4 خسته، درمانده، كوفته 5 وارث 6 خلف، خويش، قوم بازنده : شكست خورده، مغلوب & برنده بازنشستگي : تقاعد & اشتغال
بازنشسته :اسم بازنشست، متقاعد، وظيفه بگير، وظيفه خور & شاغل، موظف بازنگري : بازبيني، بررسي، وارسي
باز نمودن : 1 تشريح كردن، توضيح دادن، شرح دادن، نشان دادن، بيان كردن، تبيين كردن 2 شناساندن، نشان دادن 3 گزارش كردن
باز :قيد اسم 1 نيز، هم، همچنين 2 گشاده، منبسط، گشوده، مفتوح، وا & بسته 3 ازنو، دوباره 4 داير، برقرار، برپا 5 سنقر، قوش 6 قليا & اسيد 7 باج، باژ، خراج 8 جدا 9 روشن 01 جدا، منفصل 11 روباز 21 بي مانع، آزاد 31 فاصله دار 41 چا بازو : 1 بازه، ساعد، عضد مرفق & ران 2 اهرم 3 دسته 4 توانايي، قدرت، قوت، نيرو 5 ياور بازوبند : 1 ساعدبند 2 تعويذ، دعا
بازيار : 1 برزگر، دهقان، زارع، كشاورز 2 شكارچي، صياد، ميرشكار 2 بازجان، بازدار
بازيافت حاصل، يافته 2 استحصال
باز يافتن : 1 دوباره پيدا كردن، پيدا كردن، دوباره به دست آوردن، دوباره يافتن & گم كردن، از دست دادن 2 استحصال كردن 3 بازيابي كردن 4 درك كردن، فهميدن بازيچه : 1 اسباب بازي، عروسك، لعبت، ملعبه 2 آلت دست، مسخره، مضحكه
بازي دادن : 1 سرگرم ساختن، غافل نگاه داشتن، مشغول ساختن 2 فريب دادن، گول زدن، نيرنگ زدن & بازي خوردن
بازي كن، بازيكن : بازيگر، ورزشكار & تماشاچي
بازيگر :صفت 1 آرتيست، بازيكن، ستاره، هنرپيشه، هنرمند & تماشاچي، تماشاگر، تماشايي 2 بازي كن 3 نقش پرداز 4 نيرنگ باز، فريب كار، حقه باز
بازي گوش، بازيگوش :بازي دوست، سربه هوا، تفنن جو، شيطان، متفنن & آرام، عاقل، معقول بازيگوشي : تفنن جويي، سربه هوايي، شيطنت
بازي : 1 لعب، ملاعبه، ملعبه 2 تفريح، تفنن، 3 قمار، گنجفه 4 ورزش 5 فريب، حيله، نيرنگ & جدي 6 نقش 7 حادثه، رويداد، پيش آمد 8 شوخي باژ : 1 باج، جزيه، خراج، ماليات 2 نيايش
باژگونه : باژگون، برعكس، سرنگون، معكوس، معلق، وارون، وارونه، واژگون، واژگونه باستان : ديرين، ديرينه، عتيق، كهن، گذشته، & نو، نوين، جديد
باستان شناس : 1 ديرينه شناس 2 عتيقه شناس باستان شناسي:ديرينه شناسي
باستاني : ديرينه، عتيقه، قديم، قديمي، كهن، كهنه & جديد، نوين باسخاوت : بخشنده، بذال، سخاوتمند، سخي، كريم، گشاده دست & خسيس
باسعادت : 1 سعادتمند، سعيد، نيكبخت 2 خجسته، سعد، فرخنده، مبارك، ميمون & بي سعادت، شقي باسق : بلند، بلندقد
باسكول : ترازو، ترازوي بزرگ، قپان باسمه : 1 چاپ، طبع 2 تصويرچاپي، كليشه باسمه چي : چاپچي، مطبعه چي & چاپگر باسن : كفل
باسواد : 1 تحصيل كرده، سواددار، ملا & بي سواد 2 بامعلومات & بي مايه 3 آگاه، مطلع باسيل : باكتري
باشخصيت : متشخص، بامنش، فرهيخته، ممتاز، برجسته، محترم & بي شخصيت باشرافت : شرافتمند، شريف، بزرگوار & بي شرافت
باشرف : بزرگوار، شرافتمند، شريف، عفيف، نجيب & بي شرافت، نانجيب، بي شرف
باشعور: بخرد، خردمند، شعورمند، عاقل، فهيم، لبيب، فهميده & بي شعور، كم خرد
باشكوه : باشوكت، باعظمت، پرابهت، پرشكوه، پرجلال، شكوهمند، مجلل & بي شكوه، بي ابهت باشگاه : 1 انجمن، كانون، كلوب، مجمع، كلوپ، معهد 2 زورخانه، ورزشگاه
باشگون : خجسته، خوش شگون، شگون دار، هماگون، همايون خوش يمن، سعد، فرخنده، مبارك، ميمون & بي شگون، ناميمون، نحس
باشنده : 1 ساكن، مقيم 2 اهل، شهروند
باشوكت : باجلال، باشان، باشكوه، بامهابت، شكوهمند، شوكتمند، مجلل & بي شكوه
باشهامت : باجرات، دلاور، دلير، نترس، شجاع، شهامت دار، صارم، صفدر & كم جرات، بي شهامت باشي : رئيس، سالار، سردار، سردسته، سر گروه، سرور باصرفه : 1 سودآور، سودرسان 2 سوددار، فايده دار
باصره : 1 بينايي، ديد، قوه ديد & سامعه 2 چشم، ديده، عين & گوش
باصفا : 1 مصفا، مفرح، خرم، نزيه & بي روح، دلگير، بي صفا 2 صميمي، صادق، بامحبت
باصلابت: 1 باسطوت، باصولت، باوقار، باهيبت، صولتمند، موقر، هيبت دار & بي صلابت، بي وقار، ناموقر 2 محكم، استوار
باطراوت : تازه، تر، خرم، شاداب & بي طراوت، پژمرده باطري : باتري، پيل، قوه
باطلاق: باتلاق، گنداب، مرداب، منجلاب، سياه آب & درياچه
باطل :اسم 1 بي معني، ناحق 2 نادرست، غلط 3 ناراست، ناصواب & حق، راست، صواب 4 ابطال، فسخ، لغو، ملغا 5 بيكاره، عاطل 6 بي فايده، بيهوده، مهمل 7 ضايع 8 عبث 9 دروغ، غيرواقعي & حق، صواب 01 بي اعتبار، نامعتبر باطل سازي : ابطال، لغو
باطل شدن : 1 ابطال شدن، از اعتبار افتادن، فسخ شدن، لغو شدن، نامعتبراعلام شدن 2 بي معني شدن، بيهوده شدن 3 ناحق جلوه گر شدن، ناراست قلمداد شدن 4 ضايع شدن 5 خط خوردن
باطل كردن : 1 ابطال كردن، فسخ كردن، لغو كردن، ملغا ساختن 2 بي معني كردن، بيهوده گردانيدن، مهمل گذاشتن 3 ناحق جلوه دادن، ناراست قلمداد كردن 4 ضايع گردانيدن 5 خط زدن، قلم زدن 6 ازاعتبار انداختن، نامعتبر اعلام كردن 7 تبطيل باطل كننده : باطل ساز، مبطل
باطل نما : پارادوكس، متناقض نما، نامعتبرنما
باطله : 1 بي اعتبار، نامعتبر، ازاعتبارافتاده 2 بهدردنخور 3 لغو، واهي، پوچ
باطن :اسم 1 پنهان، ناپديد، نهان & آشكار، آشكارا، عيان، معلوم 2 اندرون، داخل، درون، دل، ضمير، طينت، قلب، نيت & برون، ظاهر 3 اصل، حقيقت، صريح، ظاهر 4 خلوت & جلوت باطنباطني : 1 خفيه، دروني 2 خفيه گرايي 3 باطنيه 4 اسماعيليه & ظاهري، قشري باعاطفه : بامحبت، پرمهر، رئوف، عطوف، مشفق، مهربان & بي عاطفه
باعث 1 انگيزه، سبب، علت، محرك، موجب، مورث، وسيله 2 باني، مسبب 3 برانگيزاننده باعث وباني : 1 موسس 2 سرپرست، حامي
باعرضه : باجربزه، بالياقت، باهمت، جراتمند، عرضه دار، عرضه مند، لايق & بي عرضه، بي كفايت، نالايق باعزم : بااراده، پراستقامت، مصمم & سست اراده، بي اراده
باعظمت : باحشمت، باشكوه، بزرگ، شكوهمند، شگرف، عظيم، مجلل & كوچك، معمولي، بي شكوه باعفاف : باعفت، پاك، پاكجامه، پاكدامن، عفيف، نجيب & نانجيب، بي عفت باعفت : عفيف، پاك دامن & بي عفت، بي عصمت
باغبان : گلكار، بستان پيرا، بستاني، بستي، چمن پيرا، نگهبان باغ
باغباني : 1 گلكاري، گلپروري 2 بستاني، بستان پيرايي 3 چمنپيرايي، باغداري باغ : بستان، بوستان، حديقه، روضه، فردوس، گلستان، گلشن، لاله زار، ملك & راغ باغچه : باغ كوچك، كاله، كرته
باغستان : باغ، حديقه، گلزار، گلستان، گلشن & راغ، خارستان
باغيرت : 1 غيرتمند، غيور & بي غيرت 2 شجاع، باشهامت 3 ناموس پرست، غيرتي 4 باصفت، بامعرفت باغي : 1 سركش، نافرمان، ياغي، ظالم & رام، فرمانبردار 2 بستاني، بوستاني & صحرايي، بياباني بافايده : سودمند، سودده، مفيد، پرمنفعت & بي فايده
بافت 1 بافتن 2 ليف، 3 نسج 4 بافته، منسوج 5 سلول، ياخته 6 ساختار 7 بافتار بافت شناسي : نسج شناسي، سيتولوژي
بافتن : 1 بافندگي كردن، نساجي كردن 2 در هم تنيدن، به هم تابيدن، تاروپود درهم زدن 3 سر هم زدن، حرف بي منطق زدن، گزافه گويي كردن 5 از خود درآوردن بافتني : 1 بافته شده 2 دست باف 3 درخور بافتن، مناسب بافتن بافتوت : جوانمرد، راد، رادمرد & بي فتوت، ناجوانمرد بافته :صفت 1 پارچه، منسوج، نسيج 2 تنيده بافخامت : فخيم، باشكوه، شكوهمند
بافراست : زيرك، فهيم، باهوش، هوشمند، فراستمند
بافرهنگ : آداب دان، فرهيخته، مودب، متادب، متمدن & بي فرهنگ بافضيلت : 1 باتقوا، متقي 2 باكمال، دانشمند، فاضل 3 فضيلت دار & بي فضيلت بافندگي : پارچه بافي، جولاهي، نساجي
بافنده :اسم 1 پارچه باف، نساج 2 جولاه، جولاهه، شعرباف 3 قالي باف 4 تريكوباف بافهم : فهيم، فهميده، عاقل، دانا، باكمال
باقدرت : توانا، توانمند، قادر، قدرتمند، قدير، قوتمند، متنفذ & ناتوان، غيرمتنفذ
باقلي باقلا، كالوسك
باقي :اسم 1 باقيمانده، بازمانده، مانده، موجود 2 بقيه، تتمه، مابه التفاوت 3 ابدي، پايا، پايدار، پاينده، دايم، مانا، ناميرا & فاني 4 حي، زنده & مرده، ميت 5 برقرار، مستدام هميشگي & فاني 6 ديگر، ساير
باقي مانده، باقيمانده :الباقي، بازمانده، باقي، به جاي مانده، بقايا، بقيه، پس مانده، تتمه، مابقي، مازاد، مانده
باك : 1 بيم، ترس، جبن، خوف، محابا، وحشت، هراس 2 پروا، ملاحظه 3 نگراني، تشويش، اضطراب 4 مخزن (سوخت)
باكتري : باسيل، موجود ذره بيني، ميكرب
باك داشتن : انديشه داشتن، بيم داشتن، ترسيدن، پروا كردن، واهمه داشتن، هراسيدن & بي پروا بودن، بي پروايي كردن
باكره : بتول، بكر، دختر، دوشيزه، عذرا، ناسفته & بيوه، زن
باكفايت : باجربزه، باعرضه، كاردان، باوجود، شايسته، لايق & بي كفايت، نالايق
باكياست : سياس، سياستمدار، زيرك، هوشمند، كاردان، مدبر & بي تدبير، بي كياست، نامدبر باگذشت : ايثارگر، جوانمرد، معفو & بي گذشت، منتقم، انتقام جو
بالا آمدن : 1 برآمدن، صعود كردن 2 افزوده شدن، زياد شدن (سطح آب) 3 متورم شدن، ورم كردن، آماس كردن 4 باد كردن، برجسته شدن
بالا آوردن : 1 قي كردن، استفراغ كردن، شكوفه كردن 2 ديوار ساختن، عمارت كردن 3 ايجاد كردن، به وجود آوردن 4 سبب شدن، باعث شدن
بالا انداختن : 1 نوشيدن، آشاميدن، سر كشيدن، بالا رفتن 2 خوردن، بالاكشيدن 3 به سوي بالا بردن بالا :اسم 1 اوج، راس، زبر، سر، صدر، علو، فراز، فوق & پايين، زير، فرود 2 مافوق 3 قامت، قد، هيكل 4 بلندا، بلندي 5 عرشه 6 بلند، رفيع 7 والا 8 صدر 9 زياد، گران، بيش از حد معمول 01 برين، عالم عليا 11 ميزان، مقدار 21 جو، آسمان 1
بالابان : 1 تبيره، دهل، طبل، كوس، نقاره 2 نوعي شيپور 3 نوعي شاهين بالابر : آسانسور
بالا بردن : 1 افزايش دادن، افزودن، اضافه كردن، زياد كردن & 1 كاهش دادن، پايين آوردن 2 بالا رفتن 2 ترقي دادن، رفعت بخشيدن 3 بزرگ كردن، بزرگ جلوه دادن
بالابلند : 1 بلندقد، بلندقامت، دراز، رشيد & كوتاه قد، كوتوله 2 دراز، طولاني، مطول بالابود : مازاد
بالاپوش : 1 لحاف 2 روانداز 3 ردا، طيلسان، عبا، فوطه 3 پالتو، شنل & زيرپوش بالاجبار : 1 اجباري، اجبار
بالاجمال : اجمالا، به اختصار، بالاختصار، مختصر
بالاخره : 1 آخرالامر، سرانجام، عاقبت، عاقبت الامر & نخست، اولا 2 القصه
بالاخص : مخصوص
بالادار : 1 طرفدار، حامي 2 بلندقد، بلند بالا، بلند قامت & كوتاه قامت بالادست : 1 بالا، سمت بالا & پايين دست 2 سركرده، رئيس، مافوق، برتر بالار : 1 بالاگر، تير اصلي، تيرحمال، شاه تير 2 ستون، عمود
بالا رفتن : 1 افزايش يافتن، افزوده شدن 2 ترقي كردن 3 ساخته شدن، برافراشته شدن 4 سر كشيدن، نوشيدن
بالاستقلال : آزادانه، مستقلاً، منفرداً بالاشتراك : 1 شريكي 2 باهم بالاصاله : 1 اصلا، در اصل، اساس بالاضطرار : اضطراري، اضطرار
بالا كشيدن : 1 تصاحب كردن، خوردن 2 بالا دادن 3 شدت يافتن، شديد شدن 4 طولاني شدن بالا گرفتن : 1 شدت يافتن، افزون شدن 2 اوج گرفتن 3 ترقي كردن
بالان :صفت 1 بالانه، دالان، دهليز، راهرو سرپوشيده 2 تله، دام 3 بالنده، رشديابنده، رشدكننده 4 مجرب
بالانس : تعادل، توازن، موازنه، هم سنگي & بي تعادلي، عدم تعادل بالانشين :صفت صدرنشين، مسندنشين، سدره نشين
بالايي : زبرين، فرازين، فوقاني & زيرين بالبداهه : بداهت
بال : 1 پر، جناح 2 انديشه، حال، دل، خاطر 3 باله، مجلس رقص 4 بالن، وال 5 نهنگ بالت : اپرا، باله، رقص بالذات : اصلا، اساس
بالش : 1 بالشت، متكا، مخده، مسند، نازبالش 2 بالين 3 رشد، رويش، نمو 4 بالندگي 5 افتخار كردن، مباهات كردن
بالشت : بالش، متكا، مخده
بالصراحه : آشكارا، به وضوح، به تصريح، باصراحت، رك، تصريحاً، صراحتاً، صريحاً، واضح & تلويحاً بالطبع : 1 طبع
بالعكس : برعكس، به عكس
بالغ : 1 بزرگ سال، جوان، رشيد، مكلف، كبير & نابالغ 2 رسا، رسيده بالفرض : به فرض آنكه، فرضاً، ولو بالفطره : 1 فطري، ذاتي 2 فطرت
بالفعل : 1 درعمل، عملاً & بالقوه 2 در حال حاضر، اكنون، فعلا، حالا
بالقطع: حتماً، قطعاً، مسلماً، يقيناً بالقوه : في نفسه & بالفعل
بالكن : 1 ايوان، مهتابي 2 لژ، شاه نشين
بالمال : آخرالامر، بالاخره، بالنتيجه، درنتيجه، سرانجام، عاقبت بالندگي : 1 رشد، ترقي، تعالي 2 فخر، نازش، مباهات بالنده : 1 رشدكننده، نموكننده، رشديابنده 2 مفتخر، مباهي بالنگ : بادرنگ، ترنج
باليدن :اسم 1 تفاخر، فخر، مباهات، نازش 2 رشد، نشو، نمو 3 رشد كردن، قد كشيدن، نمو كردن، نشوونما كردن 4 نازيدن 5 فخر كردن، مباهات كردن، تفاخر كردن 6 افزايش يافتن، زياد شدن بالين : 1 بستر 2 بالش، بالشت، متكا باليني : كلينيكي
بامبول باز : حقه باز، نيرنگ باز، كلك، حيله باز، حيله گر، فريبكار، بامبولي بامبول : حقه، حقه بازي، كلك، گول، نيرنگ، دوزوكلك بامتانت : متين، موقر، باوقار
بامحبت : بامهر، رئوف، شفيق، صميمي، مشفق، مهربان، مهرپرور & نامهربان، بي مهر، كم محبت بامدادان : سپيده دم، سحر، شفق، صبحگاه، فجر & شامگاه، شامگاهان
بامداد : باكر، بامدادان، پگاه، سپيده دم، شفق، صباح، صبح، فجر، فلق & شام، عشا بامروت : جوانمرد، راد، غيرتمند، منصف & بي مروت، ناجوانمرد
بامزه : 1 خوش طعم، خوشمزه، لذيذ & بي مزه 2 دلچسب، مليح، نمكين & بي نمك، سرد 3 شيرين & بي نمك 4 خوش صحبت، خوش محضر، شوخ طبع 5 خنده دار، شيرين حركات & بارد، بي مزه، يخ بام :صفت 1 سقف & كف اطاق 2 بامدادان، بامداد، بامگاه، پگاه، صبح 3 روشن & تاريك 4 بم & زير بامعرفت : 1 باكمال، عالم، فرهيخته 2 آداب دان، جوانمرد & بي فضيلت، بي معرفت بامعلومات : باسواد، پر، دانا & بي سواد، بي مايه، بي معلومات
بامهابت : باشوكت، باوقار، باهيبت، پرجذبه، سطوتمند & بي جذبه، بي مهابت، بي هيبت بامهارت :قيد 1 زبردست، كاردان، ماهر & بي مهارت، غيرماهر 2 استادانه، ماهرانه & ناشيانه بامهر : بامحبت، رئوف، عطوف، مهربان & بي عاطفه، بي مهر، سرد
بانجابت : اصيل، پارسا، پاكدامن، شريف، عفيف، نجيب & نانجيب، ناپاكدامن، بي نجابت بانخوت : خودبين، خودپسند، متكبر، معجب، مغرور & افتاده، بي ريا، فروتن بانداژ : نوارپيچي، باندپيچي باندبازي : زدوبند، پارتي بازي
باند : 1 جماعت، جمعيت، جوخه، حزب، دسته، گروه، هيات 2 خطسير، گذرگاه، 3 فرودگاه، مطار 4 نوار، رشته، لفافه 5 موج راديو، طول موج 6 هر يك از بلندگوهاي سيستم صوتيتصويري باندرول : 1 سرچسب 2 اتيكت، برچسب
بانزاكت :قيد 1 مودب، باادب، آداب دان 2 مودبانه بانزهت : 1 خرم، باصفا 2 سرسبز، باطراوت
بانشاط : بشاش، خوشحال، خوشدل، سردماغ، سرزنده، شاد، شادمان، مسرور، نشيط & دلمرده، بي نشاط، ناخوشدل
بانظم : 1 منضبط، منظم 2 آراسته، مرتب 1 & بي نظم 2 نامرتب بانفوذ : 1 منتفذ، قدرتمند 2 تاثيرگذار
بانك دار، بانكدار :اسم 1 صاحب بانك، سهام دار
بانك : 1 موسسه اقتصادي 2 فايل، مخزن، جايگاه، (اطلاعات، داده ها) 3 نوعي بازي ورق 4 داو بانكي :صفت 1 مربوط به بانك 2 كارمند بانك
بانگ : 1 جار، صدا، صلا، ندا 2 صوت، آوار، آواز 3 صيحه، غريو، غلغله، غوغا، فرياد، نعره بانگ زدن: آواز كردن، صدازدن، صلا در دادن، فرياد زدن
بانمك : 1 باملاحت، گيرا، تودل برو، مليح، نمكين 2 نمك دار & بي نمك، سرد، وارفته، يخ
بانو : 1 بي بي، بيگم، خانم، عليامخدره، مادام 2 زن، زوجه، عيال، همسر 3 خانه دار، كدبانو 4 شهربانو، ملكه & آقا
باني : 1 بنيان گذار، پايه گذار، موسس 2 باعث، مورث، عامل، سازنده باوجوداين : مع الوصف، مع ذالك، مع هذا
باوجود : باعرضه، باكفايت، كارآ، كاردان، لايق & نالايق
باور : 1 اعتقاد، ايقان، ايمان، عقيده 2 باورداشت، برداشت 3 پذيرش، قبول 4 زعم، گمان باورداشت : اعتقاد، ايمان، عقيده
باور كردن : 1 ايمان آوردن، پذيرفتن، راست پنداشتن، قبول كردن & نپذيرفتن 2 اعتقاد داشتن، ايمان داشتن، باورداشتن، عقيده داشتن
باوركردني : پذيرفتني، قبول كردني، قابل قبول، قابل پذيرش & باورنكردني باورمند : عقيده مند، مومن، معتقد & بي ايمان، ناباور
باوقار : بامهابت، باهيبت، جاافتاده، رزين، سنگين، متين، موقر، وزين & جلف، سبك، بي وقار، ناموقر باهر : 1 آشكار، بارز، پيدا، معلوم، نمايان 2 درخشان، تابان، روشن & ناپيدا باه : 1 غريزه جنسي، قوه شهواني، شهوت، نيروي شهوت 2 جماع 3 نكاح باهم : به اتفاق، توام، تواماً، متحداً & به تنهايي، منفرداً
باهمت : 1 بخشنده، سخاوتمند، سخي، كريم & بي همت 2 بااراده & بي اراده
باهنر: 1 هنرمند، هنرور & بي هنر 2 هنردار
باهوش : تيز، داهي، زرنگ، زيرك، باذكاوت، عاقل، متيقظ، محيل، ناقلا، نكته دان، هوشمند، هوشيار & بي هوش، كانا
باهيبت : باسطوت، باصولت، باوقار، بامهابت، جذبه دار، رزين، سنگين، متين & كم جذبه، بي وقار بايا : ضرور، لازم، واجب، بايسته، موردنياز
باير :اسم 1 كوير، لم يزرع، موات، نامزروع، هامون 3 خراب، نامسكون، ويران، ويرانه & آباد، داير، معمور
بايستن : 1 ضرور بودن، لازم بودن، واجب بودن 2 شايسته بودن، مناسب بودن، درخور بودن
بايسته :tseymb[صفت درخور، ضرور، ضروري، لازم، مستلزم، واجب & غيرضروري، نالازم، غيرلازم، ناواجب 2 سزاوار، شايسته، مناسب
بايع : 1 خريدار، سوداگر 2 مشتري & فروشنده 3 فروشنده بايكوت : تحريم، منع
بايگان :صفت 1 آرشيودار، ضابط 2 حافظ، نگهبان بايگاني : 1 آرشيو، ضبط 2 طبقه بندي (اسناد) 3 طبقه بندي شده باس : 1 بيم، ترس، هراس 2 خشم، هيبت، غضب
ببو : 1 احمق، نادان، ابله 2 پپه، بي عرضه، دست و پا چلفتي، چلمن
بپا : نگهبان، مراقب
بت : 1 الهه، شمسه، صنم، طاغوت، فغ، هيكل 2 محبوب، معشوق بت پرست :صفت كافر، مشرك، ملحد & موحد بت پرستي : الحاد، رجز، شرك، كفر & ايمان
بت تراش : 1 بت ساز، بتگر، لعبت ساز 2 تنديسگر، مجسمه ساز
بت خانه، بتخانه : بتستان، بتكده، صنم خانه، فرخار، فغستان، لعبت خانه، هيكل & دير، حرم، كعبه بتستان :tob[اسم بتخانه، بتكده، صنم خانه، فغستان & كعبه بتكده : بتخانه، بتستان، صنم خانه، فرخار، فغستان، هيكل
بتگر : 1 بت تراش، بت ساز، لعبت ساز 2 پيكره ساز، تنديسگر، مجسمه ساز، 3 مصور، نقاش، نقشگر بتول : 1 باكره، بكر، عذرا، ناسفته & بيوه 2 پارسا، پاكدامن & ناپارسا 3 از دنيا بريده بتون آرمه : بتون مسلح
بتون : مخلوط شن و ماسه و سيمان و آب بتونير : دستگاه بتون ساز
بتوني :noteb[صفت ساخته شده از بتون بته : بوته
بتيار: 1 رنج، محنت، مشقت 2 زشت، قبيح & زيبا بث الشكوي : درددل، شكايت، شكوا، شكوائيه، گلايه
بث : 1 پراكنده ساختن، منتشر كردن 2 آشكار ساختن، افشا كردن، فاش ساختن & نهفتن، 3 حزن، غصه، غم & سرور، شادي
بثور : بثرها، تاولها، جوشها، دانه هاي چركي
بجا :eb[صفت بمورد، بموقع، درست، صحيح، صواب & بيجا، ناصواب بچاپ بچاپ : غارت، چپاول، يغماگري
بچگانه : 1 مربوط به كودكان 2 مناسب كودكان، درخور اطفال، نسنجيده، نپخته، ناپخته، نامعقول، غيرعقلايي
بچگي : خردسالي، صباوت، طفوليت، كودكي، نوباوگي & پيري، كهولت بچه آوردن : 1 زاييدن 2 داراي فرزند شدن 3 توليدمثل كردن، بچه كردن بچه انداختن : سقطجنين كردن
بچه :اسم 1 اندك سال، خردسال، صغير، طفل، فرزند، كم سال، كم سن، كودك، نابالغ، نارسيده، نوباوه، نوزاد 1 & كبير 2 جوان، بالغ 3 مرد 4 پير 2 همكار، هم شاگردي، رفيق 3 كم تجربه، ناپخته 4 شاخه تازه، نهال نورسته 5 پاجوش بچه باز : غلام باره، لواطكار
بچه بازي : 1 رفتارنسنجيده، اعمال نامعقول 2 كار ناشايست، غلام بارگي
بچه پس انداختن: بچه درست كردن، زاييدن، بچه راه انداختن، زادوولد كردن، بچه آوردن بچه خوره : بچه خور، بچه خوار، پوليپ رحم بچه دان : بون، پوگان، رحم، زهدان بچه زا : زنده زا & تخم زا
بچه سال : خردسال، كم سن وسال، نابالغ، نوجوان، كم سال & كهن سال بچه محل : بچه محلي، هم محل
بچه مدرسه : محصل، دانش آموز، بچه مدرسه اي، دبستاني & دبيرستاني، دانشجو بچه ننه : 1 تنبل 2 لوس، ننر 3 نازپرورد، نازپرورده 4 بي كفايت، نالايق 5 بي شهامت، ترسو بحار : بحرها، بحور، درياها & صحاري
بحبوحه : 1 اوج، گرماگرم، گيرودار، حين & آغاز 2 ميان، ميانه كار، وسط بحت : تمام عيار، خالص، سره، كامل & ناسره، ناخالص بحث انگيز : بحث برانگيز، مجادله آميز
بحث : 1 جدال، گفتگو، مباحثه، مذاكره، مقال، مناظره، مناقشه 2 درس 3 جستار، مبحث
بحث كردن: جدل كردن، گفتگو كردن، مباحثه كردن، محاوره كردن، مذاكره كردن، مناظره كردن 2 حفر كردن، كندن
بحر : 1 اقيانوس، دريا، يم & بر، خشكي، هامون 2 وزن شعر
بحران : 1 آشفتگي، آشوب، تشنج، تلاطم، تنش، ناآرامي & آرامش 2 خطر، مخاطره
بحرانزا : تنشزا، تنشآفرين، تشنج زا، تشنج آفرين، آشوب برانگيز & بحران زدا، تنش زدا، تنشنج زدا بحرانزده : آشوب زده، بحراني، تنش آلود، متشنج، متلاطم، ناآرام & آرام
بحراني : آشوبزده، بحران زده، پرآشوب، تشنجآلود، پرتنش، تنش آلود، خطرناك، غيرعادي، متشنج، متلاطم، وخيم & آرام
بحري :صفت آبي، دريايي & ارضي، بري، زميني، سماوي بحل : 1 آمرزيده، بخشيده، بخشوده بحلي : حلال بود بحيره : درياچه بخ : آفرين، خوشا، زه
بخار : 1 تبخير 2 دم، دمه 3 دود 4 تف بخار شدن: تبخير شدن & منجمد شدن بخاري :صفت دستگاه حرارت زا، اجاقديواري، شومينه & پنكه، كولر 2 مربوط به بخار 3 بخارايي، منسوب به بخارا
بخت : 1 اختر، اقبال، دولت، سرنوشت، شانس، طالع، 2 بهره، نصيب، قسمت 3 بختك، عبدالجنه، كابوس
بخت برگشتگي :بي اقبالي، بدبختي، شوربختي
بخت برگشته : ادبار، بدبخت، بدطالع، شوربخت، پيشانيسياه، مدبر، مفلوك & اقبالمند، بختور، خوش اقبال، ستاره دار
بختك : بخت، عبدالجنه، كابوس
بخته : 1 اخته، خايه كشيده، خواجه 2 پرواري، چاق، فربه
بختيار : خوش بخت، بختور، سعادتمند، كامياب، كاميار، محظوظ، خوش اقبال، اقبالمند، ستاره دار، نيك اختر، نيك بخت، همايون & ناكامروا، ستاره سوخته، بداختر، بخت برگشته، بدبخت
بختياري : خوش بختي، روزبهي، سعادت، نيك اختري، نيك بختي & بخت برگشتگي، شوربختي، ستاره سوختگي، ناكامي
بخرد :صفت انديشمند، خردور، خردورز، انديشه ور، باخرد، باعقل، خردمند، دانا، عاقل، فرزانه، لبيب، متيقظ، هوشمند، هوشيار & بي خرد، بيق، بي هوش، خل، ديوانه، كانا، كودن، نادان، ابله، احمق بخردي : خردمندي، عاقلي، هوشمندي، هوشياري & بي خردي، حماقت، ابلهي، ناداني
بخس :صفت اندك، قليل، كم، ناقص 2 كاهش، نقصان 3 بش، ديم 4 گداختن 5 گدازش 6 اندوه، رنج، غم 7 پژمرده
بخشايش : 1 اغماض، چشم پوشي، سماحت، گذشت، عفو 2 آمرزش، بخشودن، رحمت، مغفرت & انتقام بخشايشگر : بخشاينده، بخشنده، منان، وهاب & منتقم
بخشاينده : آمرزگار، بخشايشگر، بخشنده، رحمان، رحيم & انتقام جو، منتقم بخش بخش : پاره پاره، تكه تكه، جزء جزء، فصل فصل، قطعه قطعه
بخش : 1 بهر، بهره، پاره، جزء، حصه، قسمت 2 قطعه، ناحيه 3 باب، فصل، مبحث، مقوله 4 دپارتمان، شعبه 5 منطقه، ناحيه 6 تسهيم، تقسيم، سهم، قسمت 7 بند 8 حوت، ماهي بخشپذير : تقسيم پذير، قابل تقسيم، قابل قسمت & بخش ناپذير
بخشش : 1 احسان، انعام، بذل، پاداش، تبرع، جوانمردي، جود، داد، دهش، سخاوت، سخا، صله، عطا، عطيه، فضل، فيض، كرامت، كرم، موهبت، نعمت، نيكوكاري، نيكي، وقف، هبه 2 آمرزش، رحمت، غفران، مغفرت
بخش نامه، بخشنامه : حكم، دستور، دستورالعمل، متحدالمال، تصويب نامه بخشندگي : بخشش، بذل، جوانمردي، سخا، سخاوت، كرم & بخل، خست
بخشنده : انفاق گر، باسخاوت، بخشايشگر، بذال، جواد، جوانمرد، خير، دست ودل باز، رحمتگر، سخاوتمند، سخي، فياض، فيض بخش، كريم، كريم النفس، گشاده دست، معطي، مكرم، نيكوكار، منان، واهب، وهاب & بخيل، ممسك
بخشودگي : معافيت 2 اغماض، عفو، گذشت & انتقام
بخشودن : 1 بخشيدن 2 اغماض كردن، عفو كردن، گذشت كردن & انتقام گرفتن، تقاص گرفتن 3 معاف كردن 4 رحم كردن
بخشوده : 1 معاف، معفو 2 معذور 3 شادروان، مرحوم، مغفور بخش ياب : مقسوم عليه & مقسوم
بخشيدن :اسم 1 دادن & گرفتن، ستدن 2 عطا كردن، هبه كردن، 3 گذشت كردن، بخشودن، عفو كردن 4 معاف كردن & انتقام گرفتن 5 كنار رفتن
بخل : 1 حسد، رشك 2 امساك، خست، زفتي، لئامت، مال پرستي 3 بخيل بودن & سخاوت، كرم، بخشش 4 تنگ چشمي
بخوبر :اسم 1 بخوبريده، سركش، طاغي 2 دغل، دغا 3 حيله گر، محيل بخو : پابند، دستبند، زنجير، كند
بخوربخور : 1 سوء استفاده، دزدي، اختلاس، بخوروبچاپ، بچاپ بچاپ 2 پرخوري، شكمبارگي بخور : پرخور، شكمو، پراشتها & كم اشتها بخور : 1 بخار آب 2 كندر، عود بخوردان : بخورسوز، سپندسوز، مجمر
بخوروبخواب : 1 تن آسا، تنبل، تن پرور 2 تن آسايي، تنبلي، تن پروري
بخورونمير : غذاي اندك، قوت لايموت
بخيل : 1 تنگ چشم، تنگ نظر، خسيس، سيه كاسه، لئيم، ممسك، ناخن خشك، نظرتنگ 2 پست، ناكس & سخي، كريم، نظربلند بخيه : درز، شلال، كوك، دوخت
بخيه زدن: 1 بخيه كردن، دوختن، درز گرفتن، شلال كردن، كوك زدن 2 الحام كردن بدآغاز : بداصل، بدذات، بدسرشت، بدنهاد & نيك سرشت، نيك نهاد بدآيين : بددين، بدكيش، گمراه، لامذهب، ملحد & نيك آيين، بهدين
بداحوال : بدحال، بيمار، كسل، مريض، ناخوش، ناخوش احوال & سالم، سرحال، قبراق
بداختر : 1 ادبار، بداقبال، بدبخت، بدطالع، بي طالع، طالع سوخته، بخت برگشته، شوربخت & نيك اختر، خوش طالع 2 شوم، نامبارك، ناميمون، نحس، نژنداختر & مبارك، خوش يمن، مبارك، همايون
بداخلاق : بداغر، بدخلق، بدخو، تندخو، تندمزاج، كج خلق، ناخلف & خوش اخلاق، خوشخو بداخلاقي : بدخلقي، بدخويي، تندمزاجي، كج خلقي & خوش خلقي، خوشخويي بداخم : اخمو، بداخلاق، بداغر، بدخلق، بدعنق، ترشرو، عبوس & خوشخو، خوشرو بدادا : بدحركت، بدرفتار، بدصفت & خوش ادا
بداصل : بدآغاز، بدذات، بدطينت، بدگوهر، بدنژاد، مفسد، نانجيب & اصيل، خوش ذات، نژاده بداصلي: بدذاتي، بدطينتي، بدگوهري، بدنژادي & بدگهري، خوش ذاتي بداغر : بديمن، نحس، بدشگون، نامبارك، ناميمون
بداقبال : ادبار، بداختر، بدبخت، بدشانس، بدطالع، بي دولت، تيره بخت، تيره روز، شوربخت، نگون بخت & خوش اقبال، خوش شانس
بداقبالي : ادباري، بدبختي، بدشانسي، تيره بختي، تيره روزي، شوربختي، نگون بختي & خوش شانسي بدانجام : بدعاقبت، بدفرجام & عاقبت بخير، خوش فرجام
بدانديش : 1 بدخواه، بددل، بدسگال، دژانديش، كج انديش، بدنيت & نيك انديش، نيكخواه 2 كينه جو، كينه وزر 3 جلاد، دژخيم
بدانديشي : بدخواهي، دژانديشي، بدسگالي، ردائت، وسوسه & نيك انديشي، نيكخواهي بداوت : باديه نشيني، صحرانشيني، بيابانگردي & شهرنشيني، تمدن
بداهت : 1 آياني، ارتجال، بداهت، بديهه 2 بي انديشه گفتن، بي تامل سخن گفتن
بداهه سرايي :ارتجال گويي، بديهه گويي، بديهه پردازي، بداهه سازي بديهه نوازي، بديهه سازي بدايت : آغاز، ابتدا، اوان، اول، شروع، مقدمه & نهايت بدايع : 1 عجايب، شگفتي ها 2 ابتكارها، ابتكارات، بديعه ها، طرفه ها بدبختانه : متاسفانه، مع الاسف، مع التاسف & خوشبختانه
بدبخت: بخت برگشته، بداختر، بداقبال، بدطالع، بدعاقبت، بي طالع، پيشاني سياه، ستاره سوخته، سياه بخت، سياه روز، سيه روز، شوربخت، فلك زده، مدبر، نگون بخت، وارون بخت مفلوك، شوريده بخت، & اقبالمند، خوش اقبال، طالع دار، خوش شانس خوش بخت، نيك بخت 2 م
بدبختي : ادبار، بداقبالي، بي طالعي، بيچارگي، تيره روزي، تيره بختي، سياه بختي، سيه روزي، شوربختي، شوريدهبختي، ضراء، فلاكت، نكبت، نگون بختي & بداقبالي، خوشبختي، خوش شانسي، نيكبختي
بدبدك : 1 بدبده، بلدرچين، كرك 2 پوپك، هدهد بدبده : بدبدك، بلدرچين، كرك
بدبو : بويناك، عفن، گند، گنديده، متعفن، مشام آزار & خوشبو، شامه نواز، معطر بدبويي : تعفن، عفن، عفونت، گنديدگي & خوشبويي
بدبيار : بداقبال، بدشانس، بدبخت، پيشاني سياه، بزبيار & اقبالمند، ستاره دار، خوش شانس بدبياري : بدشانسي، بداقبالي
بدبين : شكاك، بدگمان، بددل، ظنين & خوش بين، خوش گمان بدبيني : بدگماني، بددلي، شكاكي & خوش بيني، خوش گماني
بدپسند : 1 مشكل پسند 2 ديرپسند & خوش پسند 3 سختگير & سهل گير، آسانگير 4 ايرادگير بدپيشه: 1 بدعمل، بدفعل، بدكار، بدكردار & نيك كردار 2 فاجر، فاسق & صالح
بدپيله: 1 سمج، كنه، مصر 2 انتقام جو، بدكينه، كينه جو، منتقم & باگذشت بدپيمان : بدعهد، بدقول، پيمان شكن، عهدشكن، عهدگسل & وفادار، خوش قول
بدتركيب : بدريخت، بدشكل، بدقيافه، بدقواره، بدگل، بدلقا، بدمنظر، بدنما، بدهيكل، بدهيئت، زشت، كريه، كريه المنظر & قشنگ، خوش تركيب
بدجنس : بدذات، بدطينت، بدكار، بدكردار، بدنفس، بدنهاد، پاشنه سابيده، شرور، شرير، متقلب، ناتو، ناجوانمرد & خوش ذات، نيك نهاد، خوش جنس
بدجنسي : بدذاتي، بدنهادي، خباثت، خبث، خبث طينت، ردائت، شيطنت & نيك نهادي بدچشم: 1 چشم ناپاك، شهوتناك، هوسباز، هوسناك، هيز & چشم پاك 2 نامحرم & محرم 3 چشم شور، شورچشم، شوم چشم، بدنظر 4 حسود، شكين، شوم، نحس
بدحال : 1 بداحوال، بيمار، مريض، ناخوش & سالم، سرحال 2 بدروزگار، ناراحت، ناشاد، غمگين، مغموم، غم زده & خوشحال
بدحساب : بدمعامله، كج پلاس، بدبده & خوش حساب
بدخصال : بدخلق، بدخو، بدعادت، بدخصلت & نيك خصال، نيك خصلت
بدخلق : 1 آتش مزاج، بداخلاق، بدخو، آتشين مزاج، عصبي، بدعنق، تندخلق، تندخو، خشمگين، زشت خو، كج خلق & خوش اخلاق، خوش خلق 2 ناساز، ناموافق، نساز، بي مدارا & ملايم، مداراگر بدخلقي : بداخلاقي، بدخويي، ترش رويي، تندخلقي & خوش خويي، خوش خلقي، خوش رويي بدخو : آتشي مزاج، اخمو، بداخلاق، خشن، عصبي، ترش رو، بدخلق، تندخو، زشت خو، كج خلق، كج مزاج & خوش اخلاق، خوش خو، گشاده رو
بدخواه : بدانديش، بددل، بدذات، بدكامه، بدسگال، بدطينت، بدنهاد، بدنيت، خبيث، عدو، مغرض، نابكار & نيك انديش، نيكخواه، خوش نيت، خوش ذات
بدخواهي : 1 بدانديشي، بدكرداري، 2 حسدورزي، رشكيني & نيكخواهي، خيرخواهي 3 خباثت، خبث 4 بدجنسي، بدنهادي 5 غرض ورزي
بدخويي : اخم، تندخويي، زعارت، كج خلقي، بداخلاقي، بدخلقي، ترشرويي، عصبانيت & خوشخويي، خوشرويي
بدخيال: بدگمان، بدظن، ظنين & خوش قلب
بدخيالي : بدذاتي، بدفطرتي، بدگماني & خوش باطني
بدخيم : خطرناك، كشنده، مرگ آور، مرگ زا، مهلك، كشنده & خوش خيم
بددل : 1 بدخواه، شكاك، ظنون، ظنين، بدگمان & خوش قلب، خوش گمان 2 ترسو، جبون، بزدل، بيمناك & دلير، نترس 3 پروسواس، وسواسي
بددهان : بددهن، بدزبان، سگ زبان، بدحرف، فحاش، ناسزاگو، هتاك، بدفحش
بددهاني : 1 دشنام، سب، سخط، فحش، ناسزا 2 بددهني، ناسزاگويي، دشنام گويي، فحاشي
بدذات : بداصل، بدجنس، بدخواه، بدسرشت، بدطينت، بدفطرت، بدكردار، بدگهر، بدنفس، بدنهاد، پست فطرت، خبيث، شرير، مفسد، ناجوانمرد & خوش باطن، خوش ذات، نيك گوهر
بدذاتي : بداصلي، بدجنسي، بدخواهي، بدخيالي، بدرگي، بدسرشتي، بدطينتي، خبث، بدنفسي، شيطنت، كج نهادي & خوش ذاتي
بدرام :صفت 1 خرم، خوش، خوشدل، دلگشا، شاد، مبتهج 2 بدلگام، چموش، سركش 3 اسب، استر، قاطر & درشت، ناپدرام
بدراه: 1 ضال، فاسد، گمراه، منحرف 2 بدرو
بدراي : 1 بدانديشه، بدسگال، بدانديش، بدخواه، بدفكر، وارونه راي & نيك راي، خوش فكر 2 بدخواه، بدانديش 3 دشمن، عدو
بد : 1 ردي، سوء، شر & حسن 2 شوم، مشئوم، منحوس، ميشوم، نحس & ميمون، مبارك 3 مذموم، ناروا، نكوهيده 4 زشت، قبيح، كريه، مستهجن، ناپسند، نفرت انگيز & خوب، نيك، متحسن، زيبا 4 پلشت، پليد 5 لثه 6 آتشيره 7 نامطلوب، نامناسب 8 بي ادب، بي
بدرزق : 1 تنگ روزي، بدروزي & فراخ روزي 2 تنگدست، فقير، ندار & ثروتمند، دارا، غني
بدرفتار : 1 بدروش، بدسلوك 2 ناسازگار، بدسر، بدعمل، بدكار 3 سركش، طاغي، عاصي، عصيانگر 4 لگدزن & خوش رفتار، خوش سلوك، نيك رفتار، نيك روش
بدرفتاري كردن :ناسازگاري كردن، بدسلوكي كردن، بدكردار بودن & خوش رفتاري كردن بدرفتاري : ناسازگاري، بدروشي، بدسلوكي، بدكرداري & خوش رفتاري بدرقه كردن : همراهي كردن، مشايعت كردن & استقبال كردن
بدرقه : 1 مشايعت، همراهي & استقبال 2 راهبر، راهنما 3 رهبري 4 محافظ، نگهبان
بدرگ : بدذات، بدجنس، بداصل، بدسرشت، بدطينت بدر : ماه تمام، قرص كامل & هلال
بدرود : 1 الوداع، توديع، خداحافظي، وداع & استقبال 2 ترك 3 واگذاشتن
بدرود گفتن : 1 خداحافظي كردن، وداع گفتن، توديع كردن 2 بدرود كردن، ترك كردن بدروزگار : 1 بدبخت، بدحال، تبه روزگار، تيره روز، سيهروز & بهروز، نيك روز 2 خبيث، شرير بدروش : بدراه، بدرفتار، بدعمل، بدكردار & نيك روش بدره : صره، كيسه زر، هميان
بدريخت : بدتركيب، بدشكل، بدقيافه، بدگل، زشت، زشت رو & چشم نواز، خوش ريخت، خوش قيافه، قشنگ
بدزا : سخت زا & خوش زا
بدزبان : بددهان، بددهن، دشنام گو، فحاش، ناسزاگو، هتاك
بدزباني : 1 بدگويي، سب، فحش، ناسزا، هتاكي 2 دشنام گويي، فحاشي بدزهره : بيمناك، ترسو، جبون، كم جرات، كم دل & نترس، شجاع، بي باك بدست : شبر، وجب
بدسرشت : بدذات، بدسگال، بدنفس، بدنهاد، پست فطرت، فرومايه، ناخلف، بدجنس & نيك نفس، نيك نهاد
بدسرشتي: بداصلي، بدذاتي، خبث، كج نهادي & پاك طينتي، خوش ذاتي
بدسگال : 1 بدانديش، بدخواه، بدسرشت، بدطينت، بدنفس، بدنهاد 2 دشمن & نيك انديش، نيكوسگال
بدسگالي : بدانديشي، بدخواهي، بدسرشتي، بدگويي، بدنهادي، دشمني، بدنفسي & نيك نهادي، نيك خواهي، نيك انديشي
بدسلوك : بداخلاق، بدعنق، بدلعاب، ناسازگار، بدسر، بدرفتار & خوش سلوك، خوشرفتار بدسلوكي : ناسازگاري، بدرفتاري، بداخلاقي، بدسري، بدخويي، بداخلاقي & خوش سلوكي بدسليقگي : بدذوقي، بي ذوقي، كج ذوقي & خوش سليقگي، خوش ذوقي بدسليقه : بدذوق، بدمزاج & خوش سليقه، خوش ذوق
بدسيما : بدقيافه، بدشكل، بي ريخت، بدگل، زشت رو، كريه المنظر & خوش سيما، خوش منظر بدشانس : بداقبال، بدطالع، پيشاني سياه، سياه پيشاني & اقبالمند، خوش شانس، خوش طالع بدشانسي : بدبياري، بدطالعي، بداقبالي & خوش شانسي
بدشكل : 1 بدتركيب، بدريخت، بي ريخت، بدگل، بدتركيب، بدقواره، بي قواره، بدسيما، زشت، زشت رو، كريه المنظر & خوش تركيب، خوشگل، وجيه 2 بدنما & خوش نما بدشگون : بدآغال، بديمن، شوم، نامبارك، نحس & خوش يمن، خوش شگون بدشلوار : 1 هرزه، حشري، شهوت ران، هيز 2 ناپاك
بدصفت : بدادا، بدمنش، ناخوش منش، بدجنس، بدذات، بدرگ، نيك منش & نيكوخصال بدطالع : بخت برگشته، بدبخت، بي طالع، شوربخت & خوش اقبال، خوش شانس بدطعم : بدمزه & خوش طعم، خوش مزه
بدطينت : بداصل، بدخواه، بدذات، بدسگال، بدنفس، بدنهاد، خباثت پيشه، خبيث & خوش طينت، نيك سرشت
بدطينتي : بداصلي، بدذاتي، ردائت، كج نهادي & خوش ذاتي بدظن : 1 بدگمان، شكاك، ظنين، ظنون 2 كژانديش، كج انديش
بدعاقبت :بدانجام، بدسرانجام، بدبخت، بدفرجام، ناخوش عاقبت، نافرجام & خوش فرجام، عاقبت به خير، خوش عاقبت، نيك فرجام
بدعت : 1 ابتكار، نوآوري، رسم نو 2 بدعقيدتي، سنت ستيزي & سنت گرايي 3 الحاد، كفر بدعتگذار : بدعت گر، بدعت آفرين، مبدع & ارتدوكس
بدعمل : بدپيشه، بدفعال، بدفعل، بدكار، بدكردار، بدكنش، دغل، شرير، گناه كار، نامه سياه & درستكار
بدعملي : افساد، بدرفتاري، بدكرداري، بدكنشي، تبهكاري & نيك روشي بدعنق : اخمو، بداخلاق، بدخلق، بدخو، ترشرو & خليق، خوش اخلاق بدعهد : بدپيمان، پيمان شكن، سست پيمان، عهدگسل & سخت پيمان، وفادار بدعهدي: پيمان شكني، پيمان گسلي، سست عهدي، سست پيماني، عهدشكني، بي وفايي & خوش عهدي بدغذا : بدخوراك & خوش خوراك
بدفرجام : بدانجام، بدعاقبت & عاقبت به خير، نيك فرجام
بدفطرت : بدذات، بدگهر، بدنهاد، بدنيت، پست فطرت & خوش ذات، نيك نهاد، خوش نيت، پاك نيت بدفعال : 1 بدكردار، بدكنش 2 بدعمل، بدفعل، بدكار & نيك كردار بدفعل : 1 بدكردار، بدكنش & نيك كردار 2 بدعمل، بدفعال، بدكار بدفكر: بدسگال، بدراي، بدانديشه، بدنيت، بدانديش & خوش فكر بدقدم : بدشگون، شوم، نافرخ، نحس & خوش قدم، فرخ پي، مبارك پي بدقلق : ناسازگار، سركش، بدرام & خوش قلق بدقول : بدعهد، پيمان شكن، سست پيمان & خوش قول
بدكار : 1 آلوده دامن، بدعمل، بدفعال، بدفعل 2 بدجنس، بدرفتار، بدروش، بدكردار، بدكنش 3 تبهكار، خبيث، شرور، شرير، طالح، فاجر & نيك كردار، صالح
بدكردار : 1 بدجنس، بدذات، زشت كار، شرور، شرير، ناجنس & نيك كردار، صالح 2 بدعمل، بدفعال، بدفعل، بدكار
بدكنش : بدعمل، بدفعل، بدفعال، بدكردار، بدكار، تبهكار، سيه كار، فاسد & صالح، نيك كردار بدكيش : بدآيين، بددين، كافر، مشرك، ملحد & بهدين، خوش كيش، مسلمان، نيك آيين بدكيشي : بدآييني، الحاد، بدديني، بدمذهبي & بهديني، خوش كيشي، مسلماني بدكين : بدكينه، كينه توز، كين خواه، كين آزما، انتقام جو، كين كش & معفو بدگفتار : زشت زبان، بدگو، بدكلام & شيرين زبان، خوش كلام
بدگل : بدتركيب، بدشكل، بدمنظر، زشت، زشت رو، كريه، كريه المنظر، نازيبا & خوشگل، خوش تركيب، زيبا
بدگلي : بدتركيبي، بدشكلي، بدلقايي، بدمنظري، زشت رويي، زشتي & خوشگلي، وجاهت بدگمان : شكاك، ظنون، ظنين، كج انديش & خوش گمان بدگماني : بدبيني، سوء ظن & حسن ظن بدگوار : 2 ثقيل
بدگو : 1 بدزبان، بددهن 2 ملامتگر، ناسزاگو، 3 نمام & ستايشگر، مداح
بدگوهر : 1 بداصل، بدجوهر، بدسرشت، بدگهر، بدنژاد، 2 مفسد & اصيل، نيك سرشت، نژاده
بدگويي: 1 بددهاني، بددهني، زشت گويي، بدزباني، تشني، ناسزاگويي & ستايشگري 2 افترا، تهمت، غيبت، نمامي 3 سرزنش، قدح، مذمت، ملامت، نكوهش & ستايش، مدح
بدل :اسم 1 بدلي، تقلبي، تقليدي، ساختگي، قلابي، قلب، مصنوعي & اصل، اصلي 2 عوض، مبادله، معاوضه 3 جانشين، عوض & اصلي 4 ضد، نقيض 5 بدل كار بدلجام : 1 بدلگام 2 چموش، سركش & رام
بدلعاب : 1 بداخلاق، بدادا 2 ناسازگار، سركش، بدنعل 3 بدنظر، زشت، بدتركيب
بدلقا : 1 بدمنظر، زشت، زشت رو، كريه، كريه المنظر & خوش لقا، خوش منظر، زيبا 2 بدتركيب، بدشكل، بدگل & خوش نما، خوشگل
بدلگام : 1 بدلجام، بدرام & خوش لگام 2 چموش، سركش 3 نابه فرمان، نافرمان & مطي، بفرمان 4 خيره سر، سخت سر، گردن كش، ياغي & تسليم، رام
بدلي : تقلبي، جعلي، ساختگي، قلابي، قلب، مصنوعي & اصلي بدمزگي : dab[ ezamاسم بدطعمي، ناخوشي & خوش مزگي بدمزه : بدطعم & خوش طعم، خوش مزه بدمست: عربده جو، عربده كش، هرزه گو
بدمستي :dab[ tsamاسم عربده جويي، عربده كشي، هرزه گويي بدمعامله : كج باز، كج پلاس، كج معامله & خوش معامله
بدمنش : بدسگال، بدنفس، بدنهاد، بدذات، خبيث، كج نهاد & نيك منش، نيك نهاد
بدمنظر : بدتركيب، بدگل، بدنما، بدلقا، زشت، زشت رو، كريه & خوش منظر، خوش لقا، مه لقا، خوش نما، خوبرو، قشنگ، زيبا، وجيه، وجيه منظر
بدمهر : نامهربان، بي عاطفه، بي محبت & مهرورز، مهربان، عطوف
بدنام : 1 آلوده دامن، بي آبرو، رسوا، لجن مال، مفتضح، ننگين 2 بدآوازه & خوشنام
بدنام سازي :dab[ mmn zmsاسم لجن مالي، رسواسازي
بدنامي :dab[ mmnاسم افتضاح، بي آبرويي، تفضيح، رسوايي، فضيحت & خوشنامي بدن : 1 پيكر، تنه، تن، جثه، كالبد 2 بدنه، جسم 3 جسد، لاش، لاشه & روح، روان بدنژاد : بداصل، بدگوهر، نانجيب & نژاده، اصيل، نجيب
بدنسل : 1 بداصل، بدنژاد & نژاده 2 حرامزاده، خطا زاده، والدالزنا & حلال زاده 2 بدذات، بدسرشت، بدگوهر، بدنهاد & نيك نهاد، نيك سرشت
بدنما : بدتركيب، بدشكل، بدمنظر، بدنمود، كريه المنظر & خوش نما، خوش تركيب، خوش منظر بدنمود : بدتركيب، بدشكل، بدمنظر، بدنما، زشت، كريه & خوش تركيب، خوش منظر بدنهاد : بدذات، بدسرشت، بدنفس، بدطينت، ناپارسا، ناخلف & خوش جنس، خوش طينت بدنهادي: بداصلي، بدذاتي، بدسرشتي، بدطينتي، بدگوهري دژنهادي & نيك نهادي بدنه : 1 پيكر، پيكره، تنه 2 اندام، هيكل 3 چارچوب، قاب 4 عمارت 5 سطح خارجي بدنيت : بدخواه، بدفطرت، زشت سيرت، سيه دل & خوش نيت، نيكخواه بدني :nadab[اسم جسمي & روحي، فكري
بدو : آغاز، ابتدا، اوان، اول، شروع، عنفوان، مقدمه، نخست & پايان، خاتمه، ختم بدوبي راه، بدوبيراه : 1 ناسزا، دشنام، فحش 2 حرفهاي نامربوط
بدو : فعال، پرتلاش، تلاشگر، زحمت كش & تن آسا، تنبل بدون : بري، بلا، بي، عاري & با بدوي : آغازي، آغازين، ابتدايي
بدوي : 1 باديه نشين، صحرانشين، صحراگرد، بيابان نشين، بيابان گرد & شهرنشين، شهري
بدويت : 1 باديه نشيني، صحرانشيني، بيابان نشيني & مدنيت 2 جاهليت 4 عقب ماندگي 3 توحش & تمدن
بدوي خو : 1 نامتمدن، وحشي & متمدن 2 نافرهيخته & بافرهنگ، فرهيخته بدهضم : بدگوار، ديرگوار، ديرهضم & خوشگوار، سهل الهضم
بده كار، بدهكار : غارم، قرضدار، مديون، مقروض، وامدار & بستانكار، طلبكار
بده وبستان : 1 دادوستد، خريد و فروش، معامله 2 تبادل، مبادله 3 تعامل 4 روابط پنهاني متقابل بدهيئت : بدتركيب، بدقواره، بدسيما، بدلقا، كريه المنظر & خوش ظاهر، خوش قواره، خوش منظر بدهي : دين، قرض، وام & بستانكاري، طلب
بدهيكل : بدتركيب، بدشكل، بدمنظر، بي قواره، زشت & خوش هيكل، خوش اندام، جميل، جميله بدي : زشتي، سيئه، شناعت، فساد، قباحت، قبح، معرت & خوبي، نيكي، حسنه
بديع : ابتكاري، بكر، بي سابقه، تازه، خوب، خوش، طرفه، عجيب، نادره، ناديده، نو، نوظهور، نيكو & كهنه
بديل : 1 اهل اله، سالك، صالح، عارف 2 جانشين 3 عوض، جايگزين 4 انتخاب، گزينه 5 شق
بديمن : بدقدم، بدشگون، شوم، شوم قدم، ناخجسته، نامبارك، ناميمون، نحس & خوش يمن، سپيدپا، هماگون، مبارك، خجسته پي
بديمني :بدشگوني، بدقدمي م، شومي، نحسي، نحوست & خوش يمن، ميمون بدين سبب : ازاين رو، بدين لحاظ، بدين مناسبت، علي هذا بدين طريق : بدين سان، بدين گونه، بدين نحو، بدين نمط
بديهي : 1 آشكار، روشن، مبرهن، غيرقابل انكار، واضح، هويدا 2 مرتجل & غيربديهي بذال : بخشنده، دست ودل باز، كريم، وهاب & خسيس، كنس
بذرافشان : 1 ظرفيت كاشت(زمين)، بذرافكن 2 بذرپاش 3 دستگاه بذرپاش
بذرافشاني : بذرپاشي، تخمافشاني، دانه افشاني، كاشت، كاشتن & محصول برداري، درو، برداشت بذر : برز، تخم، دانه، هسته & بر، ثمر، ميوه بذل : بخشش، جود، دهش، سخا، عطا، كرم، نواله
بذل كردن : بخشش كردن، كرم كردن، عطا كردن، جود كردن بذله : 1 جوك، شوخي، طيبت، لطيفه، مزاح، مطايبه، هزل 2 لباس كار & جد بذله گو : شوخ، لطيفه پرداز، لطيفه گو، مزاح، مقلد، هزال & جدي
بذله گويي: شوخ طبعي، لطيفه پردازي، هزل برآسودن : آرامش يافتن، آسوده گشتن
برآشفتگي : 1 تغير، خشم، عصبانيت، غضب & سكينه 2 پريشاني & آرامش
برآشفتن :اسم 1 ازكوره دررفتن، خشمگين شدن، 2 خشم گرفتن، غضب كردن، تندي كردن 3 متغير شدن 4 خشم، عصبانيت، تغير، عصبيت
بر :حرف 1 آغوش، بغل 2 پستان، پهلو، سينه 3 تن 4 كنار 5 بار، ثمر، ثمره، محصول، ميوه 6 بلندي، فراز، بالا، برفراز، روي، صدر 7 در، به، 8 پهلو، ضلع 9 سود، فايده، نفع 01 عليه & له 11 روي 21 بالا & پايين 31 طرف، سوي 41 پيش، جلو 51
برآمدگي : آماس، باد، تورم، نفخ، ورم 2 برجستگي & فرورفتگي
برآمدن : 1 بالا آمدن & پايين رفتن 2 طلوع كردن، آفتاب تابيدن & غروب كردن 3 پديدار گشتن، پديد آمدن، ظاهرشدن، نمايان گرديدن، هويدا شدن & ناپديد شدن 4 ورآمدن 5 روييدن، رستن 6 سر زدن 7 متورم شدن، ورم كردن 8 به طول انجاميدن، طول كشيدن 9 برآمده : 1 برجسته، گوژ 2 بالاآمده 3 نامي، معروف، مشهور برآموده:
برآورد : 1 ارزيابي، برانداز، تخمين، سنجش، تقويم 2 ارزش گذاري، قيمت گذاري 3 تخمين زدن، تقويم كردن
برآورد كردن :ارزيابي كردن، تخمين زدن، تقويم كردن، تقويم نمودن
برآوردن: 1 اجابت كردن، استجابت كردن، روا كردن، عملي ساختن 2 پذيرفتن، قبول كردن 3 بالا بردن، برافراختن، برافراشتن، بلند كردن 4 پروردن، پرورش دادن 5 استخراج كردن، بيرون كشيدن 6 انباشتن، پر كردن، مملو ساختن 7 اصلاح كردن، تعمير كردن 8
برآورده شدن : 1 تحقق يافتن، عملي شدن، متحقق شدن 2 مستجاب شدن 3 روا شدن برآورده : 1 متحقق 2 مستجاب 3 روا برآيند : حاصل، منتج، نتيجه
برائت : 1 بيگناهي، پاكي، تبرئه، معصوميت 2 بيزاري، تنفر، نفرت 3 خلاصي، رهايي، نجات 4 دوري، بري 5 اجازه، منشور 6 حماله 7 تبرئه شدن، رها شدن، مبرا شدن برائت جستن : 1 دوري جستن 2 بيزاري جستن، اظهار تنفر كردن برائت يافتن : بي گناه شناخته شدن، تبرئه شدن برا : & كند 2 جدي، قاطع 3 كارآ، كارآمد & ناكارآمد
برابر : 1 جلو، روبه رو، رويارو، مقابل، مواجه نزد، 2 كفو، متساوي، مساوي، مستوي، هم پايه، معادل، هم ارز، همتا، همسان، همسر، هم سنگ، يكسان 3 علي السويه 4 موافق 5 طبق & نابرابر برابرسازي : 1 تطبيق، مطابقت، معادله 2 يكسان سازي، معادل سازي، همگون سازي
برابر شدن : 1 مواجه شدن، روبه رو شدن، رويارو شدن 2 مساوي شدن، يكسان شدن، مطابق شدن 3 مطابقت كردن 4 مساوي شدن، به تساوي دست يافتن، به تساوي رسيدن 5 همتا شدن، هم رديف شدن، هم پايه شدن
برابرنهاد : 1 برابرنهاده، آنتي تز & 1 تز 2 ستيز 2 معادل
برابري : 1 تساوي، عدالت، مساوات، معادله، همتايي، همساني، هم سنگي، هم وزني 2 تطابق، مطابقت 3 تعادل & نابرابري
برابري كردن :مساوي بودن، معادل بودن، هم سنگ بودن، هم وزن بودن برات : 1 سند پرداخت، حواله، حواله پرداخت 2 بخشش، عطيه
برات شدن : 1 خطور كردن، ملهم شدن، در دل افتادن 2 حواله شدن & برات كردن
بر : 1 احسان، خوبي، نيكوكاري، نيكي، نيكويي & سيئه 2 صدق، صلاح 3 طاعت 4 بخشش، عطيه برادر : 1 اخوي، داداش، كاكا & خواهر 2 دوست برادرانه : 1 برادروار & خواهرانه 2 دوستانه، مودت آميز برادروار : برادرانه & خواهروار
برادري : 1 اخوت، مساوات، مصادقت 2 دوستي، مودت
براز : 1 بغاز، گاز 2 پينه، وصله 3 زينت، آرايش 4 آراستگي، زيبايي برازخ : برزخ ها، اعراف
براز : 1 گه، غايط، مدفوع 2 سرگين 3 پليدي، فضولات، نجاست برازندگي : 1 شايستگي، آراستگي 2 زيبندگي 3 استحقاق، سزاواري برازنده: درخور، زيبنده، سزاوار، شايان، شايسته، قابل، لايق، متناسب، ورجاوند & نامتناسب، نالايق برازيدن : 1 برازنده بودن، زيبندگي داشتن، زيبيدن، زيبا نمودن، زيبنده بودن، سزاوار بودن، شايسته بودن، طرازيدن 2 پينه كردن، وصله كردن براساس : برپايه، برحسب، برطبق، به موجب
براعت :اسم 1 بزرگواري 2 برتري، تفوق 3 فضيلت، كمال 4 بلاغت، فصاحت، شيوايي 5 برهمگان تفوق يافتن، به كمال رسيدن، فضيلت يافتن، كمال يافتن 6 غالب آمدن
بر افتادن : 1 از ميان رفتن، نابود شدن، نابود گشتن، نيست شدن، ورافتادن & روآمدن 2 ملغا، منسوخ گشتن، منسوخ شدن، متروك شدن & متداول شدن، رايج گشتن، باب شدن 3 قلع وقمع شدن، منقرض شدن، انقراض يافتن 4 ازمد افتادن، دمده شدن & باب شدن، مد
برافراشتن : 1 به اهتزازدرآوردن، افراشتن، بالا بردن، بلند كردن 2 برپا كردن، استوار كردن برافروختگي : 1 تغير، خشم، غضب، قهر 2 تابش، 3 سرخي
برافروختن : 1 روشن كردن، شعله ور ساختن، مشتعل ساختن & خاموش كردن 2 برافروخته شدن، به خشم آمدن، خشمگين شدن، غضبناك شدن & آرام شدن 3 سرخ شدن برافروخته : 1 مشتعل، شعله ور، روشن 2 خشم آلود، خشمگين، غضبناك، متغير برافشاندن : 1 افشاندن، نثار كردن 2 پراكنده ساختن، پريشان كردن
برافكندن : 1 بر داشتن، كنار گذاشتن 2 پوشاندن 3 از بين بردن، نابود كردن، برانداختن
براق : 1 اسب تيزرو 2 مركوب حضرت محمد (ص) (در شب معراج) مركب حضرت رسول (ص) براق : تابان، درخشان، روشن، ساطع، شفاف، متلالي، مشعشع & تار، تيره، كدر، مات بر : الكن، زبان پريش بران : برا، برنده، تيز & كند
برانداز :صفت s1 ديد زدن، نگريستن 2 برآورد، تخمين، سنجش 3 سرنگون ساز، كودتاچي، كودتاگر برانداز كردن : 1 ديد زدن، ديدن، ورانداز كردن 2 نگاه سطحي كردن، نگاه كردن 3 برآورد كردن، تخمين زدن، سنجيدن
براندازي : 1 كودتا 2 برافكني، حكومت ستيزي 3 سرنگوني 4 سرنگون سازي 5 نابودي برانشي : آب شش برانكار : 1 تخت حمل مريض
برانگيختن : 1 به هيجان آوردن، تحريض كردن، ترغيب كردن، تشويق كردن، تهييج كردن 2 آنتريك كردن، تحريك كردن 3 وادار كردن، وا داشتن 4 مبعوث كردن، زنده كردن 5 روانه كردن برانگيخته : 1 مبعوث 2 تحريض، تحريك شده، واداشته برانگيزنده :صفت 1 محرك 2 مشوق براهمه : برهمن ها
براهين : ادله، برهان ها، بينات، حجت ها، حجج، دلايل، دليل ها، فرنودها
برايا : آفريدگان، مخلوقات، موجودات
براي : 1 از بهر، به جهت، به خاطر، به سبب، به علت، به قصد، به منظور 2 دربرابر، در عوض 3 محض 4 به سوي، به جانب، به طرف
براي اين كه، براي اينكه : 1 چون، زيرا 2 به منظور برايي : 1 برندگي، تيزي 2 برش، قاطعيت، كارآيي
برباد دادن : 1 به باد فنادادن، پايمال كردن، تلف كردن، حيف و ميل كردن، ضايع كردن، هدر رفتن 2 خراب كردن، ويران كردن، منهدم كردن & آباد ساختن، معمور كردن 3 نابود كردن، نيست كردن، معدوم ساختن & آفريدن، خلق كردن، هست كردن
بر باد رفتن : 1 به بادفنا رفتن، پايمال شدن، تلف شدن، حيف و ميل شدن، ضايع شدن، هدر رفتن 2 خراب شدن، ويران شدن، منهدم شدن & آباد شدن 3 نابودشدن، نيست شدن، فنا شدن، معدوم شدن
بربادرفته : 1 پايمال شده، تلف شده، حيف وميل شده، ضايع شده، هدررفته 2 خراب شده، ويران شده، منهدم شده & آباد شده، معمور 3 نابودشده، نيست شده، فناشده، معدوم شده & هستي يافته بربر : بي فرهنگ، نافرهيخته، نامتمدن، وحشي & متمدن، فرهيخته بربريت : بي فرهنگي، توحش، نافرهيختگي، وحشيگري بربط : تنبور، عود
بر : بيابان، خشكي، دشت، زمين، فلات، قاره، هامون & بحر، دريا، يم
برپا : 1 آباد، آبادان، ايستاده، برقرار 2 داير 3 ايستاده، سرپا، قائم، منعقد & نشسته 4 معمور
برپا داشتن : 1 آباد ساختن، آبادان كردن 2 برافراشتن، نصب كردن 3 بر پا كردن، برقرار كردن 4 اقامه كردن، انجام دادن 5 مجلس كردن
برپا كردن : 1 برقرار كردن، تاسيس كردن، داير كردن 2 مستقر كردن 3 برگزار كردن، برپا داشتن 4 به پا كردن
برتافتن : 1 پيچيدن، تاب دادن 2 برگردانيدن، رو گردانيدن 3 سرپيچيدن، اعراض كردن، روي برتافتن 4 تمكين ن كردن، سرپيچي كردن، نافرماني كردن، عصيان ورزيدن 5 تاب آوردن، تحمل كردن، برخود هموار كردن، طاقت آوردن & برنتافتن
برتر : 1 اعلي، افضل، اولي، عالي، فايق، بالاتر، مرجح، والا & ادني 2 بلندتر، رفيع تر
برتري : 1 استيلا، اولويت، براعت، ترجيح، تفضل، تفوق، تقدم، رجحان، سبق، فضل، فضيلت، مزيت، منت 2 تفوق، تسلط 3 سلطه، چيرگي
برتري طلب : 1 برتري جو، تفوق جو 2 تعالي خواه 3 استيلاطلب، استيلاجو
برتري طلبي : 1 برتري جويي، تفوق جويي 2 تعالي خواهي 3 استيلاجويي، استيلاطلبي برثن :پنجه، چنگال، چنگ، مخلب
برجا : 1 ثابت، مستقر & متزلزل 2 باقي، برقرار، پابرجا، پايا، پايدار & ناپايدار برج : خرج غيرضروري، هزينه هاي غيراساسي & خرج
برجستگي : 1 برآمدگي، تحدب 2 بلندي 3 امتياز، برتري، تشخص، تمايز 4 عمدگي، اهميت برجستن : 1 پريدن، 2 برجهيدن، جستن، جهيدن، 3 وثوب 4 تپيدن، جنبيدن 5 شتافتن
برجسته : 1 سرآمد، عالي، عمده، فحل، شاخص، مبرز، متشخص، متمايز، مشخص، ممتاز، مهم 2 چشمگير، نمايان 3 برآمده، محدب 4 پسنديده، خوب 5 چالاك، چست
برج : 1 شهر، ماه 2 بارو، حصار، حصن، دژ، قلعه 3 كوشك، كاخ، قصر 4 ساختمان چند طبقه، آسمان خراش
برج وبارو : بارو، حصار، دژ، قلعه برجيس : مشتري
برچسب : 1 اتيكت 2 انگ، نسبت ناروا
برچيدن : 1 دانه چيدن 2 انتخاب كردن، برگزيدن، گزينش كردن 3 جمع آوري كردن، جمع كردن، گرد آوردن 3 تعطيل كردن، منحل كردن برچيده : 1 منحل، تعطيل 2 جمع آوري شده برحسب : براساس، برطبق، مطابق، موافق برحسب ظاهر : ظاهراً، علي الظاهر
برحق : 1 راستين، حقيقي، به حق، حقه & ناحق 2 محق، حق دار 3 في الواقع
برخاستن: 1 ايستادن، به پاخاستن، برپا شدن، بلند شدن 2 بيدار شدن 3 بردميدن، سر زدن 4 برآمدن، طلوع كردن 5 شوريدن، شورش كردن، طغيان كردن، عصيان كردن، قيام كردن 6 متصاعد شدن 7 پديدآمدن، آغاز شدن، در گرفتن 8 پيش آمدن، اتفاق افتادن، برخ : 1 پاره، حصه، قسمت، لخت 2 حظ، نصيب برخور : برخوردار، بهره مند، بهره ور، متمتع، منتفع
برخوردار : بهره مند، بهره ور، رستي خوار، كامياب، متمتع، متنعم، محظوظ، مستفيد، مستفيض، منتفع & محروم
برخورداري : استفاده، انتفاع، بهره جويي، بهره مندي، بهره وري، تمتع & محروميت
برخورد : 1 تماس، ديدار، ملاقات 2 رفتار، سلوك، معامله 3 اصابت، التقا، تلاقي 4 زدوخورد 5 مشاجره (لفظي)، درگيري 6 اصطكاك 7 تصادم، تصادف 8 شيوه رفتار
برخورد كردن: 1 برخوردن، به هم رسيدن، ملاقات كردن 2 تصادف كردن، تصادم كردن 3 تلاقي كردن، مصادف شدن
بر خوردن : 1 قاطي شدن، مخلوط شدن 2 راه يافتن
برخه : 1 بهره، نصيب 2 عددكسري، كسر 3 پاره، جزء، حصه & اعشاري، عدد صحيح
برخي : 1 بعضي، پاره اي، تعدادي، چندي، شماري 2 جان نثار، فدايي، قرباني 3 نثار، فدا، قربان بردابرد : آشوب، غوغا، فتنه
بر دادن : ثمر دادن، به ثمرنشستن، به بار آمدن، به بر نشستن بردار : حامل، خطحامل
بردار : 1 مثمر، ثمردار، باردار، ميوه دار 2 مصلوب
برداشت : 1 استنباط، استنتاج، بازيافت، تلقي، درك، دريافت 2 جمع آوري، حاصل، حاصل برداري، محصول برداري & كاشت، داشت 3 بهره برداري كردن، ضبط 4 اخذ، بازستاني، دريافت & پرداخت 5 بردباري، تحمل، صبر & نابرداري، بي تابي
بر داشتن : 1 با خود بردن، همراه بردن 2 اخذ كردن، گرفتن 3 برداشت كردن 4 برطرف كردن، از بين بردن 5 ازاله كردن، زايل كردن 6 بلند كردن، دزديدن، ربودن، كش رفتن 7 برچيدن، اختيار كردن، انتخاب كردن، حاصل برداري كردن، درو كردن، محصول برداري كردن
بردبار : آرام، باحوصله، پرشكيب، حليم، حمول، خويشتن دار، رزين، شكيبا، صابر، صبور، متحمل & كم صبر، ناشكيبا، نابردبار، كم حوصله
بردباري : تاب، تحمل، حلم، حوصله، شكيب، شكيبايي، صبر، صبوري، طاقت & ناشكيبايي، كم حوصلگي، ناشكيبي
برد : 1 برودت، سرما، سوز & حر 2 پرنيان 3 حجر، سنگ & كلوخ برد : 1 سود، نفع 2 تيررس 3 پيروزي، ظفر & باخت 4 پارچه كتاني بردگي : 1 اسارت، 2 بندگي، زرخريدي، غلامي، كنيزي، & آزادگي بردميدن: 1 دميدن 2 سر زدن، طلوع كردن & غروب كردن 3 رستن، روييدن، سبز شدن & خشكيدن
4 برخاستن، بلند شدن 5 بردميدن، فوت كردن 6 جوشيدن، فوران كردن
بردن : 1 جا به جا كردن، حمل كردن، منتقل كردن، حركت دادن & آوردن 2 سود بردن، نفع كردن & ضرر كردن، زيان كردن 3 برد كردن 4 برنده شدن، پيروز شدن، پيش افتادن، شكست دادن & باختن، شكست خوردن 5 بر داشتن، پاك كردن، زدودن، ستردن 6 مستلزم بودن،
برده : 1 اسير، بنده، خادم، زرخريد، عبد، عبيد، غلام، كنيز، مملوك & آزاد، حر 2 مطيع، گوش به فرمان 3 هواخواه افراطي
بررسي : امعان، بازديد، بازبيني، تتبع، تجسس، تحقيق، تعمق، تفحص، جستجو، رسيدگي، غور، كاوش، مداقه، مطالعه، ملاحظه، نظارت، وارسي
بررسي كردن : تحقيق كردن، رسيدگي كردن، وارسي كردن، مطالعه كردن، پژوهش كردن برز : 1 بالا، قد، قامت 2 تنه، ساقه 3 ارتفاع، بلندي، پشته 4 بزرگي، جلال، شكوه، عظمت 5 زيبايي برز : 1 بذر، تخم، دانه 2 زراعت، كاشت، كشاورزي، كشت
برزخ :اسم 1 درهم، دلخور، دمغ، گرفته 2 بور 3 ناخرسند، ناخشنود، ناراضي 4 حايل، حاجز 5 فاصله 6 اعراف، عالم بالا، عالم مثال
بر زدن : خيره شدن، مستقيم نگاه كردن، زل زدن بر زدن : قاطي كردن(ورق بازي)
برزگر : حارث، دهقان، رعيت، زارع، كشاورز، كشتگر & ارباب
برزن : 1 كوچه، كوي، محله، ناحيه 2 شهرداري منطقه برزنگي : 1 سياه زنگي، سياه پوست 2 كاكا سياه بر :صفت 1 زياد، بسيار، متعدد 2 گروه، دسته، عالم
برزيگر : برزكار، برزگر، برزه گر، دهقان، زارع، فلاح، كشاورز، كشت كار، كشتگر & ارباب بزور : پرزور، پرتوان، زورمند، قوي & ضعيف، ناتوان
برساخته : جعلي، ساختگي، مصنوعي، غيرواقعي & واقعي، حقيقي برسو : فوقاني عالي،
برش : 1 بريدگي، شكاف 2 بريده، تقطيع، جدايي، فصل، قطع 3 قاش، قاچ 4 كارآيي، توان، برايي، قاطعيت 5 تيزي 6 بريدن
برشتن: 1 برشته كردن، بريان كردن 2 تف دادن، تفت دادن، بو دادن 3 سوخاري كردن برشته : بريان، بلال، پخته، تفت داده، تفتيده
برشكستن : 1 شكستن 2 شكست دادن، مغلوب كردن، مقهور ساختن 3 پريشان كردن
برشمردن : 1 شمارش كردن، شماره كردن، شمردن، حساب كردن 2 بازگو كردن، بيان كردن، ذكر كردن، باز گفتن 3 به حساب آوردن، قلمداد كردن، محسوب داشتن برص : پيسي
برطبق : برحسب، بروفق، مطابق، حسب
برطرف : 1 رفع، منتفي 2 از ميان رفته، ناپديد، معدوم، نابود
برطرف شدن : 1 ازبين رفتن، از ميان رفتن، زايل شدن 2 نيست شدن، نابود شدن 3 مرتفع شدن 4 حل شدن، فيصله يافتن 5 تمام شدن، به پايان رسيدن
برطرف كردن : 1 مرتفع ساختن، رفع و رجوع كردن 2 حل كردن، فيصله دادن، حل كردن 3 از بين بردن، نابود كردن
برعكس : 1 باژگونه، وارو، وارونه، واژگونه 2 برخلاف، برضد 3 بالعكس 4 به رغم 5 خلاف برف : ثلج، بشك، فنجا & باران، تگرگ
برفي : 1 برف آلود 2 پربرف 3 برف زا & تگرگ زا، باران زا 4 برف روب، برف پاروكن
برق :صفت 1 آذرخش، صاعقه 2 الكتريسيته، كهربا 3 بارقه، جرقه 4 الكتريك 5 تلالو، جلا 6 درخشش، درخشندگي 7 سريع، باسرعت، برق آسا
برق آسا :صفت به سرعت، تند، سريع برقي، & كند، به تاني بر : قاطي، مخلوط
برقرار : 1 استوار، پابرجا، پايدار، ثابت & ناپايدار، نااستوار 2 جاويد، مدام & زودگذر 3 مستقر 4 معين، مقرر
برقرار شدن : 1 ايجادشدن 2 برپا شدن، داير شدن
برقرار كردن : 1 ايجاد كردن، به وجود آوردن 2 برپا كردن، داير كردن 3 تعيين كردن، معين كردن برق زدن : درخشيدن، متلالو شدن، تلالو داشتن برقع : روبند، روبنده، مقنعه، نقاب برق كار : الكتريسين، برقي، تعميركار برق
برقي :صفت 1 برقكار، سيم كش 2 منسوب به برق 3 شتابان، سريع، برق آسا، شتابنده
بركت : 1 خير، رحمت، نعمت، 2 سعادت، فيض، نيكبختي 3 خجستگي، يمن 4 افزايش، افزوني، زيادني، فرواني، فزوني، نزل، وفور بركشي : ارتقا، ترقي & تنزل
بر كشيدن :خارج كردن، درآوردن 2 كشيدن 3 سر دادن، برآوردن 4 بالا بردن 5 ترقي دادن، بلندمرتبه گردانيدن، ارتقا مقام دادن 6 برگرفتن، كنار زدن 7 برافراشتن، بلند كردن 8 رسم كردن، نقاشي كردن 9 پروردن،
بركنار :صفت 1 خلع، مخلوع، مرخص، معزول، منفصل & منصوب 2 دور، بري، مبرا بركنار شدن : معزول شدن، عزل شدن، خلع شدن، منفصل شدن & منصوب شدن
بركنار كردن : معزول كردن، عزل كردن، خلع كردن، منفصل كردن & منصوب كردن، برگماشتن بركناري : انفصال، خلع، عزل & انتصاب، برگماري
بركندن : 1 از ته كندن، كندن 2 از ريشه درآوردن، ريشه كن كردن 3 جدا كردن، بريدن & نشاندن 4 نابود كردن، ازبين بردن 5 دور كردن
بركه : آب انبار، آبدان، آبگير، استخر، برم، تالاب، غدير برگچه : برگك، برگ كوچك
برگردان : 1 ترجيع 2 عكس، وارو 3 ترجمه
برگرداندن : 1 بازگرداندن، برگردانيدن 2 برگشت دادن، بازگشت دادن، پس دادن 3 وارو كردن 4 پشت ورو كردن 5 واژگون كردن 6 تغيير دادن 7 ترجمه كردن 8 بالا آوردن، استفراغ كردن، قي كردن 9 واژگون كردن 01 سرنگون كردن، به زمين انداختن 1 برگرفتن : اخذ كردن، اقتباس كردن، بر داشتن، گرفتن برگرفته : ماخوذ، مقتبس
برگ ريزان، برگريزان : پاييز، خريف، خزان & بهار
برگزار كردن : 1 برپاداشتن، ترتيب دادن، برپا كردن، منعقد كردن 2 انجام دادن 3 ادا كردن، به جا آوردن 4 سپري كردن
برگزاري : 1 انجام، اجرا 2 ادا، به جاآوري
برگ زدن : حقه زدن، فريب دادن، نيرنگ بكار بستن
برگزيدن : انتخاب كردن، اختيار كردن، پسند كردن، پسنديدن، گزينش كردن برگزيده :صفت زبده، صفي، گزيده، مبعوث، مختار، مرجح، ممتاز، منتخب، نخبه برگشت : 1 بازآيي، بازگشت، رجعت، عود، عودت، مراجعت 2 عدول، معطوف برگشتن :اسم 1 بازآمدن، 2 رجعت كردن، مراجعت كردن 3 سرنگون شدن، واژگون شدن 4 منصرف شدن 5 مرتدشدن 6 تغيير يافتن، تغيير كردن 7 ارتداد، انصراف & رفتن، عازم شدن 8 تغيير جهت دادن 9 عدول كردن 01 نامساعد شدن 11 برگشت خوردن
برگ : 1 صفحه، فيش، ورق، ورقه 2 اسباب، دستگاه، ساز، سامان، نوا 3 آذوقه، توشه 4 آهنگ، عزم، قصد 5 تمايل، رغبت، ميل 6 التفات، پروا، توجه 7 نغمه 8 تاب، توان، طاقت، يارا برگماري : انتصاب، نصب & بركناره
برگماشتن : انتصاب كردن، برگماردن، گماشتن، مامور كردن، ماموريت دادن، منصوب كردن برگه : 1 ورق، ورقه، تكه كاغذ 2 جواز، تاييديه 3 سند، مدرك 4 فيش 5 برش ميوه هاي خشك شده برليان :صفت 1 الماس تراش خورده، الماس خوش تراش، الماس شفاف 2 براق، درخشان، درخشنده، شفاف
برم : 1 آبگير، استخر، بركه، تالاب، غدير 2 بند، سد كوچك برملا : 1 آشكار، ظاهر، علني، عيان، فاش 2 رسوا 3 افشا 4 ابراز برمنش : 1 خودخواه، خودپسند 2 مغرور، متكبر، پرافاده، متفرعن برمنشي : 1 خودخواهي، خودپسندي 2 غرور، تكبر، افاده، تفرعن
برمنشي كردن : 1 خودستايي كردن، خودپسندي كردن 2 مغرورشدن، تكبر ورزيدن، افاده كردن، تفرعن فروختن
برنا : 1 جوان، شاب، فتا، نوجوان 2 خوب، ظريف، نيك & پير، جاافتاده، زال، سالخورده، شيخ، كلان سال، كهنسال، مسن، معمر برنامه : پروگرام، دستور كار، طرح، نقشه برنامه ريزي : طرح ريزي، نقشه ريزي
برنايي : جواني، شباب، نوجواني & كهولت، پيري برنج : 1 آلياژ مس و روي وسرب 2 شلتوك 3 پلو برنج زار، برنجزار : برنجار، شاليزار، برنجستان
برندگي : 1 برايي، تيزي 2 برش، قاطعيت، كارآيي & كندي
برنده : 1 بران، برا، تند، تيز 2 قاطع & كند 3 موثر، كاري 4 زايل كننده برنده : 1 پيروز، فاتح، قهرمان 2 حامل & بازنده برنز : آلياژ مس و قلع، مفرغ برنزه : به رنگ برنز برنش : نايژه، قصب الريه برنشيت : ورم ريه، ورم نايژه ها بروبر : بادقت، خيره خيره، خيره، زل زده
بروبرگرد : چون وچرا، شك، ترديد
بروبوم : بوم و بر، زمين، سرزمين، اقليم، ملك بروت : سبلت، سبيل، شارب & ريش، محاسن بروج : 1 ابراج 2 برج ها، دژها، قلعه ها 3 ماهها
برودت : 1 خنكي، سردي، سرما & حرارت 2 سردي مزاج برودت زا : خنك كننده، سرمازا & حرارت زا، گرمازا برودري : زري دوزي، قلاب دوزي، گلدوزي، مليله دروزي
بروز : 1 ابراز، پيدايي، پيدايش، تجلي، ظهور، نمايش، نمود 2 آشكار شدن، پديدار شدن، نمايان شدن & پنهان شدن، مخفي شدن، نهان شدن
بروز دادن : اظهار كردن، ابراز كردن، آشكار ساختن، فاش ساختن، فاش كردن & نهفتن، نگفتن بروفق : برابر، برحسب، برطبق، مطابق، موافق & به رغم برو : 1 كاري، زرنگ، چالاك 2 بادپا 3 سريع
برومند : 1 بارور، مثمر، ميوه دار 2 قوي، رشيد، نيرومند محكم 3 برخوردار، بهره ور، كام روا، كامياب 4 خرم، شاداب 5 آبرومند
برون آمدن : 1 خارج شدن & داخل شدن 2 دميدن، روييدن، سرزدن، سبز شدن برون : 1 بيرون، خارج & درون 2 ظاهر، برونه & باطن، درونه 3 مستثنا
برون شهري : بياباني، جاده اي، خارج از شهر & درون شهري برهان آوردن :دليل آوردن، استدلال كردن، حجت آوردن برهان : بينه، حجت، دليل، فرنود
برهم : 1 آميخته، انباشته، انبوه 2 پريش، پريشان، درهم، مضطرب 3 شوريده، مضطرب
برهم زدن : 1 به هم زدن، زيرورو كردن، مخلوط كردن 2 پراكنده كردن، پراكنده ساختن، آشفته كردن، پريشان كردن 3 از نظم انداختن، ايجاد اختلال كردن، بي نظم كردن، مختل كردن 4 خراب كردن
برهمن : 1 پيشواي ديني برهمايي، برهمند 2 برهمايي برهنگي : عرياني، عوري، لختي & پوشيدگي، مستوري
بره :صفت 1 نوزاد گوسفند 2 حمل، برج حمل 3 آهوبچه 4 مطيع، تسليم، بي اراده
برهنه : 1 پتي، عاري، عريان، عور، لاج، لخت، نامستور & پوشيده، مستور 2 فقير، مستمند، بي نوا، تنگ دست
برهوت : بيابان، صحرا، كوير
برهه : پاره اي از وقت، روزگار، مرحله، مرحله اي از زمان بريات : 1 حسنات 2 عام المنفعه
بري : ارضي، خاكي، زميني & 1 بحري 2 بياباني
بريان : 1 برشته، تفته، كباب، مسمن، بلال، تفتيده & آب پز 2 ملتهب، مضطرب، پرسوزوگداز بريان كردن : برشته كردن، بلال كردن، تف دادن، كباب كردن
بري : 1 بيزار، منزجر، متنفر 2 تهي، دور، عاري، محترز، 3 مصون 3 بي گناه، پاك، مبرا بريد : 1 پست، چپر، چاپار 2 پيك، قاصد 3 پستچي، نامه رسان، نامه بر
بريدگي : 1 انشقاق، انقطاع، برش، تقيطع، قطع 2 جدايي 3 پارگي، دريدگي 4 زخم
بريدن :فعل 1 قطع كردن، قطع & پيوند دادن 2 گسستن، گسيختن & پيوستن 3 اره كردن، قيچي كردن، برش دادن، چيدن 4 دريدن، شكافتن، 5 برش دادن 6 جدا شدن، قطع رابطه كردن & پيوستن 7 جدايي انداختن 8 عبور كردن، گذشتن، طي كردن 9 تعيين كردن، مقرر كردن بريده : 1 جدا، قطع، گسسته، منقطع 2 نااميد، وازده & اميدوار بريزن : 1 اجاق، بريجن، تابه، تنور، فر 2 پرويزن، خاك بيز، غربال بريشم : ابريشم
بريشمنواز:صفت چنگ نواز، چنگي، ساززن، نوازنده بريگاد : 1 جوخه 2 تيپ
برين :صفت بالايي، اعلي & فرودين بريه : بيابان، صحرا، وادي بريه : خلق، مخلوق، مردم، ناس بزاز : پارچه فروش، جامه فروش
بزازي : 1 پارچه فروشي، شغل پارچه فروش 2 مغازه پارچه فروشي بزاق : آب دهان، تف، خدو، خيو
بزدل : آهودل، ترسان، ترسنده، ترسو، جبان، جبون، خايف، كم جرات، كم دل & شجاع، نترس، شيردل
بزدلي : ترس، ترسويي، جبن، جبوني، مخافت، هراس & شجاعت، شهامت، نترسي
بزرگ : 1 ارجمند، بابا، خداوند، خواجه، رئيس، سر، سرپرست، سرور، شخيص، عاليقدر، كبير، كلان، محتشم، معظم، مولا، مهتر & بنده، كهتر 2 خطير، عظيم، مهيب 3 تنومند، جسيم، عظيم الجثه، كوه پيكر، گنده 4 عريض، فراخ، گسترده، گشاد، وسيع & كم عرض 5 ارشد بزرگان : مهان، رجال، سران، اعاظم
بزرگ جثه : تناور، تنومند، سمين، عظيم الجثه، فربه، گنده
بزرگ داشت، بزرگداشت : 1 اعزاز، اعظام، تبجيل، تجليل، تعظيم، تكريم، توقير، گرامي داشت، نكوداشت & تحقير 2 احترام، حرمت، رعايت
بزرگ داشتن : محترم شمردن، گرامي داشتن، نكو داشتن احترام گذاشتن، تكريم كردن، معزز داشتن، عزيز داشتن & كوچك شمردن
بزرگ راه، بزرگراه : آزادراه، اتوبان، شاهراه & كوره راه
بزرگ زاده : 1 اصيل، شريف، نژاده 2 نجيب زاده، نسيب
بزرگ سال، بزرگسال : 1 بالغ، رشيد 2 پير، جاافتاده، سال خورده، سال ديده، سالمند، كلان سال، مسن & خردسال
بزرگ سالي، بزرگسالي :سال ديدگي، سال خوردگي، سالمندي، كلان سالي، كهولت & خردسالي بزرگ شدن : 1 رشد كردن، نمو كردن 2 بالغ شدن، برومند شدن، رشيد شدن 3 تنومند شدن، جسيم شدن، گنده شدن & كوچك شدن 4 چاق شدن، فربه شدن & لاغر شدن 5 ستبر شدن، ضخيم شدن، كلفت شدن 6 عظيم شدن، گسترده شدن، وسيع شدن 7 پرتوان شدن، توانا شدن & نات
بزرگ كردن : 1 بارآوردن، پرورش دادن، پروراندن 2 تربيت كردن 3 تروخشك كردن، مراقبت كردن 4 آگرانديسمان كردن، مبالغه كردن، مهم جلوه دادن، اغراق كردن بزرگ منشي : 1 علوطبع، مناعت 2 بزرگواري
بزرگ نمايي : 1 اغراق، مبالغه 2 آگرانديسمان & كوچك نمايي
بزرگوار : ارجمند، بلندقدر، سرور، شرافتمند، شريف، عالي قدر، عظيم الشان، فخيم، گرامي، مجيد، محترم، معز، معظم، مفخم، مكرم، نبيل، نبيه، والاگهر & بي شرف، حقير، ذليل، زبون بزرگوارانه :قيد 1 جوان مردانه 2 توام با بزرگواري 3 سخاوتمندانه
بزرگواري : ارجمندي، بزرگي، حميت، عظمت، علو، كبريا، كرامت & حقارت، خردي
بزرگي : 1 احتشام، بزرگواري، بلندمرتبگي، عظمت، علو، مجد، نبل، نجابت، والايي 2 بلوغ، رشد 3 فراخي، كلاني، وسعت & خردي، كوچكي
بزك : 1 آرايش، پيرايه، توالت، خودآرايي، زينت، سرخاب 2 آب وتاب بزك : بزغاله، بچه بز، بز كوچك، كهره & بره، قوچ
بزم آرا : 1 مجلس آرا، بزم افروز، محفل آرا & رزم آرا 2 شورآفرين، نشاطĤفرين 3 ساقي
بزم : انتعاش، جشن، سور، ضيافت، عيش، مجلس، مجلس عيش ونوش، محفل، انس، ميهماني 1 & رزم 2 ماتم
بزمگاه: 1 بزمگه، بزمه، مجلس عيش ونوش & رزمگاه، رزمگه 2 عشرتكده، عشرتگاه & ماتمكده، ماتم سرا بزمي :صفت 1 بزم نشين & رزمي 2 مناسب بزم، مربوط به بزم 3 عياش، خوش گذران، عشرت طلب بزن : 1 بهادر، جنگاور، دلاور، دلير، شجاع، يكه بزن & بخور 2 جنگي، دعوايي، كتك كار & كتك خور 3 پرزور، زورمند، قوي، نيرومند & ضعيف، ناتوان بزن بهادر : شجاع، قدرتمند، دعوايي، بزن، پرزور
بزنگاه : 1 دزدگاه، كمينگاه، كمينگه، لورگاه، مكمن 2 ميعادگاه، وعده گاه 3 لحظه حساس بزن و بكوب : 1 بزن بزن، دعوا، كتك كاري 2 مجلس رقص وپايكوبي، بزن و برقص
بزه : 1 اثم، خطا، خطيئه، ذنب، گناه، معصيت & ثواب 2 تقصير، جرم، جنايت 3 حيف، جور، ستم بزه كار، بزهكار :صفت بزومند، تبه كار، خاطي، خطاكار، عاصي، عصيانگر، گناه كار، مجرم، مذنب، مقصر & بي گناه
بژ : قهوه اي روشن، نخودي تيره
بژول : كعب، قوزك پا
بسا : 1 بسيار، چه بسيار 2 شايد، احتمالا
بساتين : بستان ها، پاليزها، جاليزها، باغ ها، بوستان ها & صحاري، بيابان ها
بساز : 1 خرسند، سازشگر، موافق، سازگار، قانع & ناسازگار 2 آماده، ساخته، مهيا & نامهيا بسازوبفروش :بسازوبنداز
بساطت : 1 بي تكلفي، سادگي & پيچيدگي، غموض 2 خوش رويي، گشاده رويي 3 شيرين زباني، لطف وگفت، لطيفه گويي، ملاطفت 4 فراخي، گشادي
بساط : 1 فرش، گستردني 2 اثاث، اثاثيه، اسباب، دستگاه، لوازم، متاع 3 اديم، خوان، سفره 4 عرصه، ميدان 5 مجلس، محفل، محضر 6 پهنه، عرصه، گستره
بس :قيد 1 اكتفا، بسندگي، 2 بسنده، كافي، مكفي 3 فقط 4 بسا، بسيار، زياد، فراوان، كثير، متعدد & اندك، پشيز، قليل، كم، ناچيز
بسامان :eb[صفت 1 آراسته، آماده 2 بقاعده 3 سامان يافته، مرتب، منتظم، منظم & نابسامان بسامد : 1 تكرار، تناوب، فركانس، كثرت وقوع 2 تردد بسان : شبيه، قرين، مانند، مثل، نظير، همانند، به سان بساوايي : 1 لامسه 2 لمس & چشايي، بويايي، بينايي بساوش : بساوايي، لامسه، لمس
بساويدن : بسودن، لمس كردن & چشيدن، بوييدن
بستان : 1 بوستان 2 گلزار، گلستان، باغ 3 پاليز، جاليز & راغ، صحرا، بيابان، كوير بستان كار، بستانكار : داين، طلبكار، وامخواه & بدهكار، مديون، وام دار بستاني :صفت 1 بوستاني 2 پاليزبان، جاليزبان، بستانچي 3 باغبان، گل كار
بست : 1 باغ، گلزار، ميوه زار 2 پشته، زمين ناهموار، گريوه 3 محور سنگ آسيا 4 گندم برشته، گندم بريان
بست :اسم 1 بند، قيد، چفت، سد 2 مسدود 3 عقده، گره، گيره، گير 4 تحصن 5 تحصنگاه، بستگاه 6 شش نخود ترياك
بستر : 1 تختخواب، تشك، خوابگاه، دواج، رخت خواب، فراش 2 قشر، لايه 3 مجراي رودخانه بسترسازي : زمينه سازي، تمهيد مقدمه
بستري : بيمار، دردمند، رنجور، عليل، مريض، ناخوش، نقاهت زده & سالم، سرحال بستري شدن: بستري گشتن، بيمار شدن، مريض شدن، ناخوش گرديدن
بستگان : اقربا، اقوام، خويشان، فاميل، كسان، نزديكان، وابستگان، وابسته ها & اغيار، بيگانگان بستگي : 1 ارتباط، پيوستگي، پيوند، خويشاوندي، خويشي، رابطه، علقه، قرابت 2 مشروط، منوط، وابسته
بستگي داشتن : 1 وابسته بودن، منوط بودن، مشروط بودن 2 خويشاوند بودن، قرابت داشتن 3 پيوند داشتن، مرتبط بودن، رابطه داشتن
بست نشستن :تحصن جستن، تحصن كردن، متحصن شدن، پناه گرفتن & بست شكستن بست نشين : اعتصابي، متحصن، بستي، بست چي
بستن : 1 فراز كردن، قفل كردن، كلون كردن & باز كردن، وا كردن گشودن، 2 تعيين كردن، مقرر كردن، منعقد كردن & فسخ كردن 3 گره زدن 4 سد كردن، مسدود كردن & آزاد كردن، باز كردن 5 راه بندان كردن، قرق كردن 6 ورچيدن جمع كردن(بساط و )، تعطيل كرد
بستوه : به تنگ آمده، درمانده، ذله، ستوه، عاجز، فرومانده، لاعلاج، مستاصل بيچاره، 2 دل تنگ، مغموم، ملول
بسته بندي : 1 عدل بندي، جعبه بندي 2 پيچيدن
بسته :اسم 1 قفل، مقفل & باز 2 محدود، محصور، مسدود & آزاد، باز، نامحدود 3 دلمه، لخته، منعقد 4 منجمد، يخ زده 6 گرفته 7 مقيد 8 جعبه، محموله، ملفوفه 9 بند، عدل 1 0 بستگي، تابع، منوط، وابسته 11 افسون شده 21 عنين & باز 31 تعطيل & باز بسزا : درخور، سزاوار، شايان، شايسته، عمده، مهم
بسط : 1 اتساع، توسعه، فراخي، گسترش، وسعت 2 اطاله، تفصيل، توضيح، شرح 3 انبساط 4 باز كردن، گشادن، گشودن 5 گستردن، گسترانيدن & قبص 6 انتشار، پراكنش، پراكندن
بسطت: 1 توسعه دادن، گستردن بسط دادن، 2 به تفصيل گفتن، مشروح ساختن 3 سعت، گشادگي،فسحت 4 وسعت، گسترش 5 وفور، فراواني، كثرت
بسط دادن : 1 گسترش دادن، وسعت بخشيدن 2 شرح دادن، به تفصيل بيان كردن
بس كردن : 1 اكتفا كردن، بسنده كردن 2 كفايت كردن 3 به پايان رساندن، تمام كردن 4 باز ماندن، متوقف شدن
بسمل :اسم 1 ذبح، قرباني، نحر 2 سربريده، سربريدن، ذبح كردن، 3 بردبار، حليم بسند : 1 بسنده، بقدر كفايت، كافي، مكفي 2 تمام، كامل 3 سزاوار، شايسته بسندگي : بس، كافي، كفايت، كمال
بسنده :اسم 1 اكتفا، بس، 2 بند، كافي، مكفي، وافي، كامل 3 سزاوار، شايسته 4 قناعت، كفايت بسنده كار : قانع، راضي، خشنود
بسنده كاري : 1 اكتفا، قناعت 2 خشنودي، رضايت
بسنده كردن : 1 اكتفا كردن، بس كردن، قناعت كردن، كفايت كردن 2 خشنود شدن، راضي گشتن، قانع شدن
بسودن : 1 بساويدن، سودن، لمس كردن، ماليدن 2 آزمودن، امتحان كردن، آزمايش كردن
بسيار : انبوه، بس، بسي، بغايت، بي اندازه، بيحد، بيش، بي شمار، بي مر، بي نهايت، جزيل، خيلي،زياد، سخت، شديد، عديده، فاحش، فراوان، كثير، كلان، مشبع، متعدد، معتنابه، سرشار، مفرط، وافر، هنگفت & اندك، قليل، كم
بسيارخوار : اكول، پرخور، پرخوار، شكمو & كم خور بسياري : تكثر، غزارت، فراواني، كثرت، وفور & كمي بسي :صفت بسيار، خيلي، زياد، فراوان & كم، اندك
بسيج : 1 ابزار، اسباب، سامان، وسايل 2 آمادگي، آماده سازي، تدارك، تمهيد 3 جنگ افزار، سلاح 4 سازوبرگ 5 اراده، عزم، قصد، ميل
بسيجيدن : آماده ساختن، بسيجي كردن، تدارك ديدن، تمهيد كردن، سامان دادن، مهيا ساختن 2 آهنگ كردن، اراده كردن، قصد كردن بسيجيده : آماده، حاضر، مهيا، بسته ميان
بسيط :اسم 1 بسيطه، ساده، عنصر مفرد & مركب 2 بي غش، خالص، ناب 3 فراخ، گسترده، گشاد، گشاده، وسيع 4 طبيعي، غريزي، فطري، 5 پهنه، صحنه، عرصه، فراخنا، گستره 6 احمق، كانا 7 زودباور، خوش باور 8 سليم 9 زمين، ارض، كره زمين
بسيم : خرم، خوشحال، خندان، خوشرو، شادمان، گشاده رو، مسرور بشارت : خبرخوش، مژدگاني، مژده، نويد & انذار بشارت دادن : خبر خوش دادن، مژده دادن
بشاش :ابروگشاده، بانشاط، بسام، خرم، خشنود، خندان، خوش خو، خوش رو، شاد، شادمان، شنگول،گشاده رو، نيك رو، هيراد & مغموم، درهم، بق كرده، گرفته
بشاشت : 1 ابتسام، خوش رويي 2 خوشي، شادماني، نشاط 3 گشاده رويي، تازه رويي 4 خوش منشي بشخصه : شخص
بش :صفت 1 ديم 2 بسيم، تازه رو، خوش برخورد 3 خوش 4 خوشمره، لذيذ 5 بست، بند 6 يال، كاكل بشر : آدم، آدمي، آدمي زاد، آدمي زاده، انسان، مردم، ناس & حيوان بشرح :قيد 1 به تفصيل، مبسوط، مشبع، مشروح، مفصل، 2 تفصيلا، مفصلاً بشردوست: انسان دوست، مردم گرا، نوع پرور، نوع دوست بشردوستانه:انسان دوستانه، نوع پرورانه، مردم گرايانه
بشردوستي :قيد نوع دوستي، نوع پروري، مردم گرايي، انسان دوستي بشره : 1 پوست، جلد 2 غشا 3 چهره، رخ، روي، صورت بشريت : آدميت، انسانيت، مردمي & حيوانيت بشقاب : ظرف، غذاخوري، ديس كوچك بشكاري :
بشك : 1 مو، كاكل 2 مجعد، تابدار
بشكوه: باشكوه، باهيبت، شكوهمند، فرمند، مجلل & بي شكوه بشكه : 1 پيت، چليك 2 واحداندازه گيري نفت 3 بسيار چاق، خيكي بشو : شدني، ممكن & نشدني، ناممكن، محال بشير : بشارت دهنده، مبشر، مژده رسان & نذير
بصارت : 1 بينايي 2 بينش، بصيرت، دانايي 3 خبرگي، دانايي، زيركي 4 بينا شدن بصر : 1 چشم، ديده، عين 2 بينايي 3 بينش، ديد، آگاهي بصل : پياز
بصير : آگاه، بينا، خبره، خبير، دانا، روشن بين، مدبر، مطلع & نابينا، ناآگاه
بصيرت : آگاهي، بينايي، بينش، دانايي، روشن بيني، زيركي، عاقبت بيني، مال انديشي، نهان بيني، هوش ياري
بضاعت : 1 سرمايه، مايه 2 ثروت، دارايي، مال، مكنت، ملك 3 كالا، مال التجاره، متاع
- بطال :صفت 1 بي كار، بي كاره & كارآ، كاري 2 تن آسا، تنبل، تن پرور، كاهل & زرنگ، فعال، كوشاياوه گو، مهمل گو، دروغ گو & حقگو 4 دلاور، دلير & جبون
بطالت : 1 بي كارگي، بي كاري، تنبلي، تن پروري، كاهلي & كارايي، فعاليت 2 اهمال، لاقيدي 3 بيهوده سرايي، بيهوده گويي، ياوه گويي 4 هزل
بطر : 1 شادي، شادماني، سرور 2 سرمستي، نشئه، مستي 3 غرور، تفرعن، تكبر 4 طغيان، عصيان، سركشي 5 ناسپاسي، كفران بطري : ظرف شيشه اي، بطر
بطش : 1 سختگيري & آسان گيري، تساهل 2 حمله 3 باس 4 سخت گرفتن & آسان گرفتن 5 خشم، قهر 6 دوانيدن، دواندن 7 راندن
- بطلان : 1 ابطال، رد، نفي، نقض & اثبات، تاييد 2 پوچي، هيچ 3 باطل شدن، ضايع شدن، فاسد شدناز كار افتادن
بطل : 1 بهادر، دلاور، دلير، شجاع 2 پهلوان، گرد، يل 3 جنگاور، سلحشور بط : 1 مرغابي 2 شرابدان، صراحي
بطن : 1 اندرون، شكم، ناف 2 دل 3 مركز، وسط 4 جوف 5 رحم، زهدان 6 مضمون، محتوا بطون : 1 بطن ها 2 نهان، پوشيدگي، نهفتگي 3 نهان شدن & ظهور 4 شكم ها 5 رحم ها، زهدان ها بطي الانتقال :بيق، كندذهن، ديرفهم، كندفهم & سريع الانتقال
بطي ء : 1 آهسته، يواش & تند، سريع 2 درنگ كار، ديرجنب، كند 3 كندرو & تندرو، سريع السير بطو : آهستگي، درنگ، كندي & سرعت
بعث : 1 حشر، معاد، نشوز 2 رستاخيز، قيامت 3 برانگيختگي 4 برانگيختن 5 فرستادن 6 زنده كردن (مردگان)
بعد : 1 بعد
بعد : 1 دوري & قرب 2 فاصله، مسافت 3 اندازه، وسعت 4 جنبه، جهت، نظر 5 منظر، ديدگاه بعدي : آتي، آينده & سابق، قبلي
بعضبعضي :ضمير 1 برخي، پاره اي، گروهي & همه 2 بعض & كل بعلاوه، به علاوه :قيد برسي، علاوه براين، به اضافه، وانگهي
بعيد : 1 پرت، دور، دورافتاده، متباعد & نزديك، قريب 2 بيگانه 3 نامحتمل، غيرمحتمل، مستبعد 4 باورنكردني، دورازذهن، دور از انتظار 5 خلاف، ناروا بعينه : 1 عين
بغا :صفت 1 روسپي & نجيب 2 مخنث، هيز 3 بدكار، فاسد بغاز : باب، تنگه، گذرگاه، معبر بغاوت : سركشي، طغيان، عصيان
بغايت : بسيار، بشدت، بي اندازه، بي نهايت، خيلي بغ : 1 ايزد، خدا 2 بت، صنم، فغ
بغتتبغرنج : پيچيده، حاد، دشخوار، دشوار، سخت، شاق، صعب، غامض، مشكل، معضل، معقد، مغلق، وخيم & آسان، ساده، سهل
بغستان : بتخانه، بتستان، بتكده، بيت الاصنام، فغستان
بغض عقده 2 حقد، كينه، كين & حب، مهر 3 دشمني، عداوت، عناد، غيظ & نشاط، لبخند 0 بغل : 1 آغوش، بر، پهلو، جفت، كنار 2 جانب، سمت، طرف 3 نزديك 4 تنگ بغل خواب : 1 هم بستر 2 شوهر 3 همسر 4 مترس بغل خوابي : همآغوشي، هم بستري
- بغلي :صفت 1 بغل دستي، پهلويي، كناري 2 آمخته به بغل شدن 3 شيشه شراب (كوچك و مستطيلي)نوعي قطع كتاب
- بغي : 1 ضلال، ضلالت، گم راهي 2 بدكاري، تبه كاري، فساد 3 تجاوز، تعدي، سركشي، نافرمانيتجاوز كردن، تعدي كردن 5 ستم كردن، ظلم كردن 6 ظلم، ستم
بفرمان : 1 رهوار & بدلجام، سركس 2 رام، فرمان بردار، مطيع & نافرمان حسب الامر، بفرموده بفرموده : حسب الامر
بقا : 1 ابديت، ادامه، استمرار، پايندگي، جاودانگي، خلود، دوام 2 زندگاني، زيست، 3 زندگي كردن، زيستن 4 پايدار ماندن، جاويد ماندن، مخلد شدن
بقاع : 1 امكنه متبركه، بقعه ها، بقع، زيارتگاهها، مزارها، مكان هاي متبرك 2 امكنه، محل ها، جاها، مكانها 3 تكيه ها، خانقاه ها، صوامع، صومعه ها
بقاعده : 1 درست، طبق قاعده & بي قاعده 2 مرتب، منظم & نامرتب، نامنظم بقال : خواربار فروش، سقطفروش
بقالي خواربارفروشي، سقطفروشي 2 مغازه، دكان
بقايا : 1 باقيمانده، بقيه ها، ته مانده 2 تفاله، درد، رسوب 3 نخاله 4 آثار، رگه ها 5 بازماندگان بقچه : بغچه، جامه دان، دستمال بقر : سهر، گاو، گوساله
بقعه : 1 زيارتگاه، مدفن، مزار، بقعت، مكان متبرك 2 بنا، خانه، سرا، عمارت 3 جا، جايگاه، مقام، مكان بقولات : بنشن، حبوبات
بقيه : 1 بازمانده، باقي مانده، باقي، بقايا، بقيت، تتمه 2 ادامه، دنباله 3 مابه التفاوت، مانده بكا : 1 اشك ريختن، گريستن، گريه كردن & خنديدن 2 گريه بكارت : 1 دختري، دوشيزگي، عذرت 2 تازگي
بكر : 1 باكره، بتول، دختر، دوشيزه، عذرا & بيوه 2 دست نخورده 3 بديع، تازه، طرفه، نو بكش :قيد باجديت، سخت
بكش بكش : 1 قتل، آدم كشي 2 نسل كشي، كشتار بكش : جاكش، قواد
بكش واكش :جدال، درگيري، كشمكش
بك : 1 غوك، قورباغه، وزغ 2 گريزگاه 3 بيشه، جنگل، درخت زار
بكمال كامل 2 كاملا & ناقص
بكم :اسم 1 الكن، گنگ، گنگي 2 الكن شدن، گنگ شدن & گويا بكن : سوء استفاده چي، تلكه كن، كلاش
بكوب : 1 بدون توقف، يك راست 2 سريع، باسرعت زياد 3 بلادرنگ
بگاه : e1 بامداد، پگاه، صبحگاهان & شامگاه 2 بموقع، بهنگام & بي موقع، نابهنگام بگو : پرحرف، پرسخن، وراج & كم حرف
بگومگو : بحث، جدل، جروبحث، دعوا، گفتگو، مباحثه، مجادله، مرافعه، مشاجره، نزاع لفظي & صلح وصفا
بگووبخند :صفت 1 شوخي، مزاح 2 شاد، شوخ، خنده رو، شوخ طبع
بگيروببند : 1 حكومت نظامي 2 توقيف، حبس 3 قيدوبند، بگيروببند 4 بازداشت دسته جمعي، دستگيري بي حساب وكتاب
بلا :صفت 1 آزار، آسيب، آشوب، آفت، بليه، رزيه، رنج، سختي، فاجعه، فتنه، گزند، محنت، مشقت، مصيبت 2 آزمايش، آزمون، امتحان 4 زرنگ، ناقلا & پخمه 5 حيله گر، محيل & ساده لوح بلااثر :قيد بي اثر، ناموثر، بي تاثير بلااجر :قيد بي مزد، بي پاداش
بلااختيار :صفت 1 بي اختيار، بي اراده 2 غيرارادي & اختياري
بلااراده :صفت بي اختيار، بي اراده & ارادي، تعمد
بلاانقطاع :صفت پياپي، پي درپي، بلاوقفه، بي وقفه، پيوسته، لاينقطع، مدام، مستمر بلا : بدون، بي & با
بلاترديد :صفت 1 بي ترديد، بي گمان، بي شك 2 قطع
بلاتكليف :s پادرهوا، معلق، معوق، نامشخص، نامعلوم & مشخص، معلوم بلاجواب : بي پاسخ، بي جواب
بلاجهت :صفت قيد 1 بي دليل، بي سبب، بي خود، بي علت 2 غيرقانوني بلاخيز : مصيبت بار، فتنه خيز
بلاد : بلدان، بلدها، ديارها، شهرها، مداين، مدينه ها، ولايات، ولايت ها، قراء، سرزمين ها بلادرنگ :صفت آني، بلافاصله، به تعجيل، به سرعت، بي درنگ، سريعاً، فوراً، فوري
بلاده :صفت 1 بدكار، روسپي، فاحشه 2 فاسق، نابكار، بدكار 3 هرزه گو 4 مفتن، مفسد 4 تبهكار بلاشبهه :صفت بلاشك، تحقيقاً، حتماً، محققاً، يقين بلاعوض :صفت بي مزد، رايگان، مجاني، مفتي & غيررايگان بلاغ : 1 پيام رساني 2 بلوغ، رشد
بلاغت : 1 چيره زباني، رسايي، زبان آوري، سخنوري، شيواسخني، شيوايي، فصاحت 2 بلوغ، رشد بلافاصله :صفت آني، بي درنگ، دردم، علي الفور، فوراً، همان دم، فوري، بي وقفه بلافايده :صفت بي فايده، بي ثمر، مهمل
بلاكش : رنجبر، زجرديده، زجركشيده، سختي كش، متحمل، محنت كش بلاگردان :صفت 1 صدقه، قرباني 2 برخي 3 بلاچين بلال :اسم 1 ذرت 2 برشته، بريان
بلامانع :قيد 1 بيمانع، بدون اشكال 2 بلاقيد، آزاد
بلامعارض :قيد بلامنازع، بي بديل، بي معارض، بي رقيب، يكه تاز بلاواسطه :صفت بي واسطه، راساً، مستقيماً & باواسطه، مع الواسطه
بلاوقفه :صفت پياپي، پي درپي، پيوسته، علي الدوام، لاينقطع، مدام، مداوم، مستمر، مستمراً، وقفه ناپذير & ناپيوسته، نامستمر، وقفه پذير
بلاهت : ابلهي، حماقت، حمق، سبك مغزي، سفاهت، كم خردي، ناداني & حكمت، دانايي بلايا : مصايب، بلاها، مصيبت ها، رنج ها، گرفتاري ها بلبشو:صفت خرتوخر، هرج ومرج، بي نظمي، ناامني، آشوب
بلبل زباني : 1 شيرين گفتاري، خوش سخني 2 وراجي، پرحرفي، پرگويي
بلبل : 1 عندليب، هزار، هزارآوا، هزاردستان، شب خوان، شباهنگ & زاغ، زغن 2 روان 3 پرحرف بل :قيد 1 بلكه، شايد & حتم بلدان :
بلد بودن : آشنا بودن، واردبودن، مهارت داشتن
بلد :صفت 1 دليل راه، دليل، راهبر، راهنما، هادي 2 آشنا، مطلع، وارد، واقف 3 ديار، شهر، مدينه، ولايت 4 منطقه، ناحيه بلدرچين :بدبده، كرك بلديه : شهرداري
بلع : 1 بلعيدن، فروبردن، قورت دادن 2 قورت بلعم : 1 بسيارخوار، پرخوار، پرخور 2 تندخوار، تندخور
بلعيدن : بلع كردن، خوردن، قورت دادن، لقمه فرو بردن & استفراغ كردن، قي كردن
بلغم :اسم 1 بي خيال، بي قيد، تن پرور، تن آسا & زرنگ، فعال، پويا 2 چاق، چاقالو، فربه & لاغر، نزار 3 خلط سينه
بلفضول : 1 بسيار فضول، چون وچرا كن، چون وچراگر 2 بيهوده گو، ياوه گو، هرزه درا
بلكه :حرف 1 ايضاً، بساكه، بل، شايد، ولي 2 لاكن، بيك، ليكن، وليك 3 لابل 4 علاوه بر اين، به علاوه 5 بالعكس، برخلاف
بلم : جهاز، زورق، قايق، كرجي
بلم ران : قايقران، كرجي بان
بلندآوازه : 1 بنام، سرشناس، شهير، مشتهر، مشهور، معروف، نام آور، نامدار، نامور، نامي & گمنام بلندا : ارتفاع، بلندي & 1 پهنا 2 ژرفا
بلنداختر : اقبالمند، بخت يار، بلنداقبال، خوش اقبال، خوش بخت، سعيد، نيك اختر، خوش بخت، نيك بخت & بدبخت، بداقبال
بلندبالا : بالابلند، بلندقامت، بلندقد، رشيد، سروقامت، قدبلند بلندپايه : بلندمرتبه، عالي مقام، والامقام & دون پايه
بلندپرواز : 1 اوج گير، بلندگرا، بلندي گرا 2 اوج طلب، عظمت جو، افزون خواه، افزون طلب، بيشي طلب 3 عظوت طلب، جاه طلب 4 نام جو
بلندپروازي : اوج طلبي، افزون خواهي، افزون طلبي، بيشي طلبي، جاه طلبي، عظمت طلبي، عظمت جويي بلند : 1 دراز، طولاني، طويل & كوتاه، قصير 2 رفيع، شاهق، مرتفع & كوتاه 3 شامخ، عالي، متعالي، منيع، والا & پست 4 بم & زير 5 افراخته، افراشته، كشيده 6 رسا & نارسا بلندرتبه : ارجمند، بزرگوار، بلندقدر، مفخم، بلندمرتبه، بلندپايه
بلند شدن : 1 ايستادن & نشستن 2 برخاستن، پا شدن & نشستن، فرود آمدن 2 دراز شدن، قد كشيدن 3 رشد كردن 4 برپا شدن 5 متصاعد شدن 6 اوج گرفتن، صعود كردن 7 برافراختن، برافراشتن 8 بيدار شدن 9 طولاني شدن
بلندقامت : بالابلند، بلندبالا، دراز، رشيد، سروقد، سروقامت، قدبلند & كوتاه قد، كوتاه قامت
بلند كردن: 1 بالا بردن، بر داشتن 2 دزديدن، ر بودن، كش رفتن 3 بيدار كردن 4 كسي را براي مباشرت بردن 5 شدت دادن، رساتر كردن 6 ايجاد كردن، برپا كردن 7 بركنار كردن، خلع كردن، عزل كردن، معزول كردن 8 رشد دادن، طويل كردن بلندمرتبه : ارجمند، سرافراز، عالي رتبه، والامقام بلندمقام :صاحب منصب، عالي رتبه، عالي مقام، والا
بلندنظر : منيع الطبع، بلندهمت، جواد، دست ودل باز & تنگ نظر، كوتاه همت، خسيس بلندنظري : جود، سعه صدر، مناعت & تنگ نظري بلندهمت : بلندنظر، والاهمت، بلندطبع بلندهمتي : بلندنظري، علوطبع، حميت، سعه صدر
بلندي : 1 ارتفاع، اوج، علو 2 رفعت 3 سربالايي، فراز 4 قدر & پستي، حضيض، سفل، كوتاهي 5 رسايي، شدت 6 طول، درازي 7 ارزش، اعتبار 8 طولاني بودن
بلوا : 1 آشوب، ازدحام، اغتشاش، غوغا، ناامني، فتنه، هرج ومرج، هنگامه 2 سختي، مشقت 3 گرفتاري 4 آزمايش، آزمودن & آرامش، امنيت
بلواچي : آشوب طلب، آشوبگر، بلواطلب، بلوايي، طغيانگر، ماجراجو، هرج ومرج طلب، ياغي & آرامش طلب
بلوار :چهارباغ، خيابان عريض، خيابان وسيع
بلور : آبگينه، زجاج، شيشه، شيشه شفاف، منشور، كريستال
بلورين : 1 بلوري، بلورينه، شيشه اي 2 از جنس بلور 3 بلوره، كريستال 4 متبلور & سفالين بلوغ : تكليف، رسايي، رشد، كمال
بلوف : 1 توپ و تشر، گفتارتهديدآميز 2 چاخان، لاف، گزافه، ادعاي بي اساس بلوك بندي : 1 قطعه بندي 2 دسته بندي
بلوك : 1 قسمت، منطقه، ناحيه 2 قطعه 3 دهستان 4 جماعت، دسته، گروه 5 قطعات سنگ يا سيمان، تابوك 6 رديف ساختمانهاي موازي بله : آره، آري، بلي، نعم، ها & خير، نه
بله : ابله، ساده دل، كانا، كم خرد، كم هوش، كودن، نادان & عاقل بلهوس : 1 هوس باز، بوالهوس 2 شهوت پرست، هوس ران، هوي پرست بلي : آره، آري، بله، نعم، ها & نه بليت : بليط، پته بليد : بي وقوف، كندذهن، كودن & زكي بليط : پته، بليت
بليغ : 1 رسا، شيوا 2 زبان آور، سخنآرا، چيره زبان، فصيح & الكن، نارسا بليه : بلايا، سختي، گرفتاري، مصائب بمباردمان : بمباران، بمب افكني بمب : مواد منفجره
بم : 1 صداي خشن، صداي كلفت & زير 2 صوت كم فركانس & زير بمورد : بجا، بموقع، مناسب، وارد & بي مورد بموقع : بجا، بوقت، بهنگام، مناسب & بيگاه
بنابراين : 1 ازاين رو، بدين سبب، بدين لحاظ، به اين دليل، براين اساس، به اين مناسبت 2 پس، علي هذا، لذا 3 بدان سبب، بدان جهت
بنا : 1 بناگر، بنيادگر، پاخيره زن، لادگر، گل كار، 2 معمار، والادگر 3 سازنده بنات : دختران & ابنا بناچار : قهر
بنادر : بندرها، لنگرگاهها، شهرهاي ساحلي
بنا : 1 ساختمان، عمارت 2 ساخت، ساختن 3 اساس، بنيان، شالوده، بنياد 4 قرار
بن : 1 اصل، بيخ، پي 2 ريشه، ستاك 3 انتها، ته، قعر & نوك 4 اساس، بنيان، بنياد، پايه 5 كوپن 6 قاعده اشكال هندسي
بناگاه: بغتت
بناگوش : 1 شقيقه، صدغ، نرمه گوش 2 نيم رخ
بنام : بلندآوازه، سرشناس، شهير، مشهور، معروف، نام آور، نامدار، نامور، نامي & گمنام
بنا نهادن: 1 ساختن، ساختمان كردن، عمارت كردن & ويران كردن، خراب كردن 2 بنياد گذاشتن، بنيان نهادن 3 تاسيس كردن 4 اساس قرار دادن، بنا قراردادن 5 قرار گذاشتن بن بست : بي دررو، تنگنا & بن باز، دررو بنت : دخت، دختر، صبيه & ابن
بنجل : به دردنخور، بي ارزش، بي مصرف، ته مانده بساط، متاع وازده، كالاي پست، نامرغوب & لوكس بنجه : 1 بنجاق، قباله، سند 2 پيشانه، ناصيه بنچاق : سند، قباله
بند آمدن: 1 راه بندان شدن 2 بسته شدن، سد شدن، مسدود شدن & باز شدن 3 باز ايستادن، قطع شدن، متوقف شدن، موقوف شدن 4 از كار افتادن، از حركت بازماندن، بي حركت شدن بندباز : آكروبات، رسن باز بندبازي : آكروباسي، رسن بازي
بند : 1 حبل، رسن، رشته، ريسمان، طناب، نخ 2 ترك، زين 3 بست، عقد، قيد، گره، گير 4 پيوند، لولا، مفصلگاه، مفصل 5 استخوان انگشت 6 اتصالگاه، پيوندگاه، گره گاه 7 تله، دام 8 رهن، گرو 9 گرفتاري، مخمصه 01 آز، طمع 11 يك زوج گاو 21 حيله
بندر : 1 درياكنار، دريابار، شهرساحلي 2 ساحل 3 بارانداز، بندرگاه، لنگرگاه بندرگاه : اسكله، بارانداز، بندرگاه، لنگرگاه بندش : انسداد، سد بندشي : انسدادي & رهشي
بندقدار : بندقچي، بندقي، تفنگچي، تفنگدار، سلاحدار، مسلح
بندگي : 1 پرستش، عبوديت 2 خدمت، خدمتكاري، خدمتگزاري، غلامي، نوكري 3 اسارت، بردگي 4 اطاعت، انقياد & 1 ربوبيت 2 آقايي 3 آزادي، حريت
بندگي كردن : 1 پرستش كردن، عبادت كردن 2 اطاعت كردن، انقياد ورزيدن 3 خدمت كردن، خدمتگزاري كردن & خيانت كردن 3 نوكري كردن & آقايي كردن 4 نوكر بودن & ارباب بودن بندمويه : حبسيه
بندوبست : 1 تباني، ساخت و پاخت، زدوبند، زمينه سازي 2 توطئه، توطئه چيني، دسيسه بنده پرور : بنده نواز، زيردست نواز
بنده :اسم 1 عبد، عبيد، مربوب، مملوك & آزاد، آزاده، حر 2 آفريده، مخلوق 2 چاكر، خادم، خدمتكار، خدمتگزار، غلام، گماشته، مستخدم، نوكر 4 اسير، برده، زرخريد & آزاد، آزاده، حر 5 مقهور 6 مطيع، حلقه درگوش، فرمان بردار 7 اين جانب، من بنده نواز
بنده نوازي : ذره نوازي، چاكرنوازي، زيردست نوازي، بنده پروري بندي : 1 اسير، بازداشت، دربند، زنداني، محبوس & آزاد 2 دربند بنديخانه : دوستاق خانه، زندان، سياهچال، محبس بنزين : تقطيرشده نفت، سوخت & گازوئيل بنشن : خواربار، حبوبات
بنصر : انگشت چهارم، چلك، كليك بنفسه : 1 في ذاته، بالذاته، ذات بنفش : بنفشه گون، كبود، كبودرنگ
بنك : 1 جا، محل، مكان 2 بنگاه 3 اثر، رد، نقش 4 پي، ردپا، نقش پا بنكدار : عمده فروش & خرده فروش
بنگاه : 1 آژانس، سازمان، موسسه 2 جا، ماوا، مركز، مقام 3 منزل، خانه، كاشانه 4 دكان بنگ :صفت 1 چرس، حشيش، شاهدانه 2 گيج
بنلاد : 1 اساس، بنياد، پايه، پي 2 طبقه، قشر، لايه 3 بنا 4 ديوار 5 پشتيبان، حامي
بنوت : 1 پسري 2 پسرخواندگي 3 فرزند بودن & ابوت
بنه : 1 اثاث، اثاثيه، 2 بار، توشه، زادراه، 3 مايملك، مال، دارايي، 4 اصل، بيخ، ريشه 5 جا، يرد، منزلگاه، مكان 6 خانه، آشيانه، منزل 7 وسايل، تداركات، آذوقه 8 موخره سپاه، موخره الجيش بنه بستن : 1 كوچ كردن، كوچيدن 2 حركت كردن، سفر كردن بني آدم : 1 آدمها، انسانها 2 انسان، بشر
بنياد : 1 بن، بيخ، پايه، ته 2 اصل، ريشه 3 بنلاد، بنيان، پي، شالده، شالوده 4 اساس، قاعده، مبنا 5 سازمان، موسسه
بنياد كردن : 1 بنيان نهادن، تاسيس كردن، بنا نهادن، بن افكندن 2 آغازيدن، شروع كردن بنيادگرا : اصول گرا بنيادگرايي : اصول گرايي
بنيادين : اساسي، اصلي، بنيادي، راديكال، ريشه اي & سطحي بنيان : 1 اساس، بن، مناط 2 بنياد، پايه، پي، شالوده، مبنا 3 تاسيس
بنيان كردن: 1 بنا كردن، بنيان نهادن، تاسيس كردن، ساختمان كردن، ساختن & ويران كردن 2 آغاز كردن، آغازيدن، شروع كردن
بنيان كن : 1 تخريب گر، ريشه كن، ويرانگر، مخرب، ويران ساز & آبادگر 2 بنيادسوز & بنيان گذار بنيان گذار :اسم باني، پايه گذار، موسس & بنيان كن
بنيه : 1 توان، قدرت، قوت، نيرو 2 استطاعت، توانايي 3 آفرينش، فطرت، نهاد 4 ساخت بوآ : مار عظيم الجثه بي زهر
بواب : حاجب، دربان، سرايدار، نگهبان
بوادي : باديه ها، بيابان ها، صحاري، صحراها & مداين
بوار :اسم 1 فرسوده، كهنه، مندرس & نو 2 كساد، كسادي 3 فنا، نيستي، هلاك & بقا 4 خرابي، ويراني & آبادي 5 باير، لم يزرع، نامزروع & پررونق بوارق : بارقه ها، درخش ها
بواطن : باطن ها، درون ها، نهان ها & ظواهر بواعث : انگيزه ها، باعث ها، سبب ها
بوالهوس :صفت شهوت پرست، هوي پرست، هوسباز، هوسران بوالهوسي : چلچلي، شهوت پرستي، هواپرستي، هوس راني
بو بردن : 1 استنباط كردن، اطلاع حاصل كردن، پي بردن، خبردار شدن، حس كردن، در يافتن، فهميدن، متوجه شدن، مطلع شدن، ملتفت شدن 2 احساس كردن 3 استشمام كردن 4 بو خوردن بوبين : 1 قرقره، 2 كوئل، سيم پيچي، پيچك، ماسوره بوت : پوتين، چكمه، نيم چكمه
بوته : 1 بته، رستني 2 نقشگل وبته 3 آماج، نشانه، هدف 4 بوتقه، ظرف گدازنده طلاونقره
بوته زار بيشه زار، مرغزار، مرتع، علفزار بوتيك : دكان، لوكس فروشي، مغازه بوتيمار : غم، خورك
بوجاري : پاك كردن (غلات)، غربال كردن (غلات و حبوبات)
بو دادن : 1 برشته كردن 2 بويناك كردن 3 بوي بد پراكندن، بويناك بودن، بوي گند دادن، عفن بودن، گنديده بودن، متعفن بودن
بودار :صفت 1 بويناك & بي بو 2 سخن دوپهلو، سخن كنايه آميز، مطلب كنايه دار 3 خطرزا، خطرآفرين 4 معنادار
بودباش : 1 خانه، منزل، مسكن، اقامتگاه، سكونتگاه 2 اقامت، سكونت بودجه : اعتبار، پول، سرمايه، وجه بود : حيات، وجود، هستي & عدم، نيستي
بودن : 1 وجود داشتن، هستن & عدم، نبودن 2 حاضر بودن & غايب بودن 3 درحيات بودن، زنده بودن & مردن 4 زندگي كردن، زيستن 5 اقامت داشتن، سكونت داشتن 6 وجود، هستي & عدم 7 فرا رسيدن 8 شدن بوران : توفان، كولاك
بو : 1 رايحه، ريح، شمه، شميم، عطر، نفحه، نكهت 2 اميد، آرزو 3 بادا، باشد
بورژوا :صفت 1 شهرنشين، شهري 2 سرمايه دار، متمول، مرفه & بي چيز، ندار بورس بازي : دلال بازي، دلالي
بور :صفت 1 سرخ، قرمزرنگ 2 برزخ 3 دماغ سوخته 4 خجل، شرمنده، خجلت زده
بورس : 1 مركز معاملات اوراق بهادار و سهام 2 تحصيل به هزينه دولت ياموسسات 3 شهريه، هزينه تحصيل
بور شدن : 1 خجل شدن، شرمنده شدن، خيط شدن & بور كردن 2 دل خور شدن، ناراحت شدن بوروكرات :صفت 1 ديوان سالار 2 اداري، پشت ميزنشين، ديواني
بوروكراسي : 1 ديوان سالاري، قرطاس بازي، كاغذبازي 2 پشت ميزنشيني، ديواني گري بورياباف : حصيرباف & قالي باف بوريا : حصير & قالي
بوزينه : بهنانه، عنتر، ميمون، نسناس & شامپانزه، گوريل بوس : بوسه، قبله، ماچ & گاز بوستان : 1 بستان 2 پارك 3 باغ، حديقه، روضه، گلستان & كوير بوسه : بوس، قبله، ماچ & گاز
بوسه دادن : بوسه زدن، بوسيدن، ماچ كردن 1 & بوسه گرفتن 2 گازگرفتن
بوسيدن بوس كردن، بوسه زدن، بوسه كردن، تقبيل، ماچ كردن، معانقه بوطيقا : فن شعر، صنعت شعر
بوف : بوم، جغد، كنگر، كوف، كوكنك بوق : شيپور، صور، كرنا، ناي، نفير
بوقلمون : 1 پيل مرغ، خروس هندي 2 رنگارنگ، متلون 3 متلون الراي 4 ديباي رومي 5 حربا بو كردن : 1 استشمام كردن، بو كشيدن، بوييدن 2 بدبو شدن، متعفن شدن 3 له شدن، فاسد شدن بوكس باز : بوكسور، مشت باز، مشت زن بوكس : 1 مشت بازي، مشت زني 2 پنجه، مشت بوگان : رحم، زهدان
بو گرفتن : بدبو شدن، بوي بد دادن، بويناك شدن، گنديدن، گنديده شدن، متعفن شدن بول : ادرار، پيشاب، شاش، گميز، نجاست & غايط
بوم : 1 بوف، جغد، كنگر، كوف 2 زمين، سرزمين، قلمرو، ناحيه 3 زمينه، متن 4 تابلو 5 جا، ماوا، مقام، مكان 6 سرشت، طبيعت، طينت، فطرت، نهاد
بوم زاد، بومزاد :صفت بومي، محلي، ولايتي & غيربومي بوم شناس :صفات اكولوژيست
بوم شناسي : اكولوژي، محيطزيست بوم وبر : اقليم، سرزمين، مرزوبوم، ناحيه بومهن : بومهين، پس لرزه، زمين لرزه
بومي : 1 اهل، بومزاد، 2 محلي، ولايتي 3 متوطن & غير بومي بوي : آرزو، امل
بويا : خوشبو، دماغ پرور، شامه نواز، عطرآگين، معطر & بدبو، متعفن بويايي : شامه، مشام & چشايي، ذائقه بوي خوش : رايحه، شميم، عطر بويدان : طبله
بوي سوز :صفت 1 آتشدان، بخوردان، عودسوز، مجمر 2 افسونگر، پريساي بويش : 1 استشمام 2 بوييدن & چشش، چشيدن بويناك : 1 بدبو، متعفن 2 بودار & بي بو
بويه : 1 آرزو، وايه، آرزومندي، امل، اميد 2 گوي شناور
بها : 1 ارزش، ثمن، قيمت، ارز، ارج، مظنه، نرخ 2 ارج، قدر، قرب، منزلت 3 تاوان 4 جلا، درخشندگي، درخشش، رونق 5 شكوه، فر 6 جلال، عظمت 7 جمال، زيبايي & زشتي 8 حسن، نيكويي & قبح، زشتي بهابازار بورس بهابرگ : بن
بهادار : ارزشمند، پرقيمت، ثمين، گرانقيمت، گرانبها & كم بها بهادرانه :قيد جسورانه، دلاورانه، دليرانه، شجاعانه، متهورانه بهادر : جسور، دلاور، دلير، شجاع، شيردل، صارم، صفدر & جبون
بهار : 1 آبسال، آبسالان، بهاران، ربيع، نوبهار & پاييز 2 شكوفه 3 بت خانه، بتكده بهاران : بهار هنگام، فصل بهار & خزان، برگ ريزان
بهارستان : 1 شكوفه زار، نارنج زار 2 بتخانه، بتستان، بتكده، فغستان 3 آتشكده بهار كردن: شكوفه دادن، غنچه كردن & خزان رفتن بهاره : بهاري، ربيعي & پاييزه به اندام : بقاعده، خوب، متناسب، منظم
بهانه : 1 اعتذار، ايراد، تمسك، دستاويز، عذر، گزك، مستمسك 2 مناسبت بهانه تراش :اسم ايرادگير، ايرادي، بهانه جو، بهانه طلب، بهانه گير، رخصه جو
بهانه تراشي : 1 بهانه جويي، بهانه سازي، بهانه گيري، دستاويزسازي، عذرتراشي 2 ايرادگيري، اعتراض بي جا 3 اسباب تراشي
بهانه جو :صفت ايرادگير، بهانه تراش، بهانه طلب، بهانه گير، رخصه جو بهانه جويي : بهانه گيري، ايراد، بهانه تراشي، عذرتراشي
بهانه كردن : دستاويز كردن، دستاويز قرار دادن، مستمسك قرار دادن بهايم : بهيمه ها، جانواران، چهارپايان، حيوانات، ستوران & آدميان بهايي :صفت 1 فروشي، فروختني & رايگان، مجاني 2 پيرو بهاء 3 نوعي پارچه بهبود بخشيدن : 1 به كردن، بهينه ساختن 2 شفا دادن، معالجه كردن
بهبودپذير : به شدني، التيام پذير، درمان پذير، شفاپذير، قابل درمان، معالجه پذير & بهبودناپذير بهبود : 1 تندرستي، سلامت، صحت، عافيت 2 التيام 3 پيشرفت، ترقي، توسعه، رفاه & وخامت بهبودي : 1 شفا، مداوا، معالجه & وخامت 2 خوبي، نكويي به به : آفرين، احسنت، زه، زهازه
به : 1 به سمت، به سوي، به طرف، به مقصد 2 براي، به قصد، به منظور 3 با، بوسيله 4 سوگند به، قسم به
به پا خاستن: 1 ايستادن، برخاستن، بلند شدن & نشستن 2 شورش كردن، شوريدن، طغيان كردن، عصيان ورزيدن & تسليم بودن 3 انقلاب كردن، قيام كردن، نهضت كردن & تسليم شدن بهت آميز :قيد 1 بهت آلود 2 متعجبانه
بهت آور :شگفت آور، مبهوت كتتده، بهت زا، حيرت آور، تعجب آور
بهتان : 1 افترا، ترفند، تهمت، دروغ، فريه، كذب 2 افترا زدن، افترا بستن، تهمت بستن، تهمت زدن، دروغ بستن، دروغ زدن
بهت : 1 تحير، تعجب، حيرت، خيرگي، خيره، شگفتي، گيجي 2 مات زده 3 حيرت كردن، خيره شدن، شگفت زده شدن، متحير ماندن
به تدريج : آهسته، آهسته آهسته، رفته رفته، كم كم، نرم نرمك & يكباره، يكهو بهت زدگي : حيرت، تحير، شگفت زدگي
بهت زده : حيران، حيرت زده، گيج، مات، مبهوت، متحير، هاج وواج به تعجيل : به سرعت، تعجيلاً، سريعاً & به تاني
به جا آوردن : 1 انجام دادن، ادا كردن 2 باز شناختن، شناختن به جان آمدن : 1 بستوه آمدن، به تنگ آمدن، بيزار شدن 2 خسته شدن بهجت : ابتهاج، خوشي، سرور، شادماني، نشاط، شادي، مسرت & اندوه، غم بهجت اثر : شادي بخش، نشاطانگيز، شادي برانگيز بهجت افزا : سرورانگيز، شادي آفرين، نشاطافزا & غم افزا به جز : به غير، جز، سوا، غيراز، مگر
به خصوص : بالاخص، به ويژه، علي الخصوص، مخصوص به : 1 خوب، نيكو، نيك 2 بهي، سفرجل & بد
بهداري: بيمارستان، دارالشفاء، درمانگاه بهداشت : حفظالصحه، سلامت، صحت بهداشتي : سالم، صحي
به دردنخور :صفت 1 آشغال، بنجل 2 ولنگار & به دردخور، به دردبخور، مفيد به درستي : حقيقتاً، درواقع، في الواقع، واقعاً، يقيناً بهدين : خوش كيش، نيك آيين & بدآيين به راستي : 1 حقيقت بهرام : مريخ
بهر :حرف 1 بخش، بهره، حصه، حظ، سهم، قسمت، نصيب 2 براي، به جهت، به خاطر، به منظور 3 پاره، جزء
بهروز : خوشبخت، سعادتمند، نيكبخت، نيك روز & سيه روز بهروزي : خوشبختي، سعادت، نيكبختي & سيه بختي، بدبختي
بهره : 1 برخه، بهر، حصه، سهم، قسمت، نصيب 2 بخش 3 سود، صرفه، فايده، نتيجه 4 ربح، سود، مزد، منفعت، نفع 5 حظ 6 حاصل، محصول 7 حاصل قسمت 8 حق مالك بهره برداري : 1 استحصال، استخراج 2 استفاده، سود
بهره بردن : 1 سودبردن، فايده كردن، نفع بردن، سود كردن & ضرر كردن، زيان بردن 2 سهم بردن، سهيم بودن 3 طرف، بربستن
بهره خوار : رباخور، سودخوار، نزول خور & نزول ده
بهره دار :اسم 1 سوددار، سودمند، مفيد، نافع 2 انباز، حصه دار، سهيم، شريك & بي بهره بهره كشي : استثمار، بهره جويي، بهره گيري
بهره گير : 1 متمنع، مستفيض 2 بهره مند، بهره ور & بي بهره، محروم
بهره مند : برخوردار، بهره ور، رستي خوار، كامياب، متمتع، محتظي، محظوظ، مستفيد، مستفيض، منتفع & بي بهره، محروم
بهره مندي : 1 انتفاع، بهره وري، تمتع، كاميابي & بي بهرگي 2 بهره برداري بهرهور : برخوردار، كامياب، متمتع، محظوظ، مستفيد، منتفع & محروم بهره وري : استفاده، انتفاع، بهره جويي، تمتع & محروميت به زودي : 1 عن قريب، قريب به زور : 1 اجبار
به سبب : به انگيزه، به جهت، به دليل، به علت، به واسطه
بهشت : ارم، پرديس، جنان، جنت، خلد، دارالسلام، رضوان، فردوس، مينو، نعيم & دوزخ
بهشتي :صفت 1 مربوط به بهشت 2 اهل بهشت، جنت مكان، خلدآشيان & دوزخي، دوزخ نشين 3 دل پذير، خوشايند
به كرات : بارها، به دفعات، كراراً، مداوم، مكرراً بهمان : بيسار، بيستار، فلان بهمن : 1 برف، كولاك 2 جدي
بهوش : 1 آگاه، باهوش، هوشيار & بي هوش، ناهشيار 2 متوجه، ملتفت، مواظب به ويژه : بخصوص، خصوصاً، علي الخصوص، مخصوصاً به هرجهت :به هرحال، درهرحال، درهرصورت به هم ريخته : 1 آشفته، پريشان 2 بي نظم
به هم زدن : 1 آشفته كردن، پريشان كردن، نامرتب كردن & مرتب كردن 2 مختل كردن 3 زيرورو كردن، مخلوط كردن 4 باطل شدن، لغو شدن 4 خراب شدن، مختل شدن 5 بي سامان شدن، بي نظم شدن، نامنظم شدن 6 از بين رفتن، نابود شدن به هيچ وجه : ابداً، اصلاً، هرگز، هيچ بهيار : پرستار & بيمار، مريض
بهي : 1 زيبا، جميل، قشنگ 2 خوب، نيك، نيكو بهيمه : جانور، چهارپا، حيوان، ستور & آدم، انسان بهيمي : جانوري، حيواني & انساني
بهين :صفت 1 بهترين، بهينه، خوب، نيكو 2 گزيده، منتخب 3 بهترين، نيكوترين 4 حلاج، نداف بهي : 1 نيكي، خوبي 2 نيك بختي، كامروايي، سعادت & شقاوت، شوربختي، بدبختي 3 صحت، سلامت، تندرستي 4 بهبود، شفا، عافيت 5 بهروزي، خير 6 آبي بهيه : 1 تابان، روشن 2 فاخر، شكوهمند
بهي يافتن: بهبود يافتن، شفايافتن، تندرست شدن، به شدن، به گشتن
بي آب: 1 خشك، فاقد آب & آبدار، پرآب 2 بي طراوت & باطراوت 3 بي آبرو، بي اعتبار بي آبرو : بدنام، بي غيرت، بي ناموس، رسوا، فرومايه، مفتضح & آبرومند، آبرودار بي آبرو كردن : بدنام كردن، رسوا كردن، مفتضح ساختن، بي اعتبار ساختن
بي آبرويي : افتضاح، بدنامي، رسوايي، عار، فضاحت، فضيحت & آبروداري، آبرومندي بي آبرويي كردن :قشقرق راه انداختن، جنجال و هياهو كردن
بي آبي : 1 بي باراني، خشكسالي & ترسالي 2 خشكي 3 بي آبرويي 4 بي طراوتي، پژمردگي & تره بي آرام : بي قرار، پريشان، ضجر، مشوش، مضطرب، ناآرام، ناشكيب، ناشكيبا، واله & آرام بي آزار : 1 بي خطر 2 بي آسيب، بي اذيت 3 آرام
بي آزرم : بي حيا، بي شرم، پررو، جري، جسور، چشم دريده، شوخ، گستاخ & باحيا، آزرمگين، آزرمناك بي آزرمي : بي حيايي، بي شرمي، گستاخي & حجب، حيا بي آغاز : ازلي، سرمدي، قديم & ابدي
بي آلايش : بي پيرايه، بي ريا، پاك، ساده، سره، صاف، صفي، صميم، مبرا بي آميغ : جيد، خالص، ساده، سره، محض، ناب & ناخالص، ناسره بي آن كه : بدون آن كه
بيابان : شوره زار، باديه، بدو، برهوت، تيه، دشت، صحرا، صحراي بي آب وعلف، فلات، قفر، نجد، وادي، هامون & آبادي
بيابان گرد :صفت باديه پيما، باديه نشين، بدوي، بيابان نورد، چادرنشين، صحراگرد، صحرانشين، بيابان پو، بيابان نورد 2 بياباني، صحرايي، وحشي & شهرنشين، شهري بيابان نشين :اسم بدوي، بياباني، چادرنشين، صحرانشين & شهرنشين
بياباني : صحرايي، كويري، ريگ زاد 1 & دشتي 2 باغي 3 وحشي، غيراهلي 4 نامتمدن، بدوي 5 بيابان نشين 6 راننده برون شهري
بيات :اسم 1 شب مانده 2 بيتوته 3 شبيخون & تازه
بي اثر : 1 بي تاثير، ناموثر 2 خنثا، خاف، عقيم 3 بيهوده، بي نتيجه بي اجر : 1 بي مزد، بي پاداش 2 بي جيره ومواجب
بي احتياط : بي پروا، بي قيد، بي مبالات، بي ملاحظه، سربه هوا، نامحتاط & محتاط
بي احتياطي : بي قيدي، بي مبالاتي، بي ملاحظگي، سربه هوايي & احتياط بي اختيار : بلااراده، بي اراده، ملزم، ناچار، ناگزير & مختار
بي ادبي : 1 بي انضباطي، بي تربيتي، بي فرهنگي، نافرهيختگي 2 پررويي، جسارت، دريدگي، گستاخي، وقاحت 3 نااهلي، ناخلفي 4 نامردمي & فرهيختگي، آداب داني بي اراده : بي اختيار، بي حال، سست عنصر & بااراده، مصمم بي ارج : بي ارزش، بي اهميت، پشيز، ناقابل & ارجمند
بي ارزش :ib[ zraصفت بي اعتبار، بي اهميت، بي فايده، شهروا، غيرمهم، كم بها، كم قيمت، مبتذل، ناچيز، نامعتبر & ارزشمند
بي اساس : بي اصل، بي بنياد، بي پايه، بي ربط، بي سروته، پوچ، سست، سست بنيان، مهمل، نامعتبر، واهي & معتبر، اساسمند، محكم
بي استعداد : بي قوت، نامستعد & مستعد، بااستعداد بي اسم ورسم : گمنام، بي نام ونشان & اسمي، اسم ورسم دار بي اشتها : 1 بي ميل، 2 كم خوراك & اشتهادار، پراشتها بي اصل : 1 بي اساس، دروغ، كذب 2 بي سروپا، بي نسب & اصيل بي اصل ونسب :بي رگ وريشه، بي فك وفاميل، بي كس وكار، بي گوهر بياض :اسم 1 سفيدي، سپيدي & سواد، مسوده 2 پاكنويس & مسوده، پيش نويس، چرك نويس 3 كتاب دعا 4 جنگ، سفينه، مجموعه 5 دفترچه بي اطلاع : بي خبر، ناآگاه، نادان & مخبر، مطلع بي اطلاعي : بي خبري، جهل، ناآگاهي & آگاهي
بي اعتبار : بي ارزش، بي قدر، بي منزلت، پست، فرومايه، غيرقابل اعتماد، نااستوار، نادرست، ناراست، نامعتبر & معتبر
بي اعتباري : 1 بي قدري، فرومايگي 2 نااستواري، نادرستي، ناراستي
بي اعتقاد : بي ايمان، بي دين، ملحد، منكر، ناباور، ناراي، هرهري مسلك & معتقد بي اعتقادي : الحاد، بي ايماني، بي ديني، هرهري مسلكي & ايمان، دينداري
بي اعتنا : 1 بي تفاوت، خونسرد 2 بي توجه، بي فكر، بي قيد، بي مبالات، لاابالي، لاقيد & متوجه بي اعتنايي : 1 بي تفاوتي، خونسردي، سردي 2 بي توجهي، بي مبالاتي، لاقيدي بي التفاوت : 2 كم لطف، بي مهر، نامهربان 1 بي اعتنا، بي توجه
بيان : 1 تاويل، تبيين، تعبير، توضيح، شرح 2 ابراز، اشعار، اظهار، تقرير 3 تلفظ، سخن، كلام، گفتار، نطق
4 اعتراف 5 آشكار شدن، پيدا شدن، هويدا گشتن & تحرير، ترقيم، نوشته
بي انتها : 1 بي پايان، بي حد، حدناپذير، نهايت ناپذير، بي نهايت، لايتناهي، بي كرانه 2 نافرجام، نامتناهي 3 نامحصور & محدود
بي اندازه : بسيار، بي حد، بي حساب، بي شمار، بيمر، بي مقياس، بي نهايت، جزيل، خيلي، بسيار، بيش از حد، فراوان زياد، & معدود
بي انصاف : 1 نامنصف، ناعادل & منصف، باانصاف 2 بيدادگر، ستم كار، ظالم & دادگر، عادل بي انصافي : بيدادگري، ستم كاري، ستمگري، ظلم & انصاف
بي انضباط : 1 بي ادب، جسور، گستاخ 2 نامرتب، بي نظم، شلخته & منضبط بيانگر : مبين، بيان كننده، تبيين گر، بازگوكننده، توضيح دهنده بيان نامه : اعلاميه، بيانيه، مانيفست
بيانيه : 1 بيان نامه، مانيفست 2 اطلاعيه، اعلاميه 3 گزارش
بي اهميت : 1 بي ارزش، بي قدر، غيرمهم & مهم 2 پيش پاافتاده، عادي، مبتذل، معمولي بي ايمان : 1 بي اعتقاد، نامومن، نامعتقد 2 بي آيين، بي ديانت، بي دين & دين باور بي ايماني : 1 بي اعتقادي 2 بي ديانتي، بي ديني & دين باوري بي بار : بي بر، بي ثمر، بي حاصل، بي ميوه، عقيم & بارور، پربار، پرحاصل بي باكانه : تهورآميز، جسورانه، دليرانه، گستاخانه، متهورانه، بي واهمه، دليرانه
بي باك : بي پروا، بي هراس، پردل، جسور، دلاور، دلير، سعتري، شجاع، شيردل، گستاخ، متهور، مترس & ترسو، جبون، هراسناك
باكي : بي پروايي، تهور، جرات، جسارت، دلاوري، زرنگي، شجاعت، شهامت، گستاخي، نترسي & ترس، جبن
بي بته : 1 بي اصل ونسب، بي رگ وريشه 2 چلمن، دست وپاچلفتي، بي دست و پا، بي عرضه، بي بخار بي بخار : 1 بي لياقت، بي عرضه، بي كفايت & باعرضه 2 بي دست وپا، پخمه، دست وپاچلفتي، بي : بدون، بلا & با
بي بديل :بي بدل، بي تا، بي مانند، بي مثل، بي نظير، بي همتا، بي همال، فرد، فريد، يكتا بي بر : بي بار، بي ثمر، بي حاصل، بي ميوه & بارور، ثمردار
بي بركت : 1 بي فيض & پربركت، بابركت، فياض 2 كم، قليل & زياد، كثير
بي برگ : 1 برگ ريخته، خزان زده 2 بي چيز، بي نوا، فقير، محتاج، محروم & غني، متمكن بي برگي : 1 خزان زدگي 2 بي چيزي، بينوايي، فقر، احتياج، محروميت & غنا، بي نيازي
بي بري : 1 بي برگي، بي حاصلي، بي باري 2 بي پولي، بي سرمايگي، بي مايگي، بي نوايي، تنگ دستي، تهي دستي، فقر، مسكنت & دولتمندي، تمكن، غنا بي بصيرت : 1 ناآگاه، بي خبر، بي وقوف & بابصيرت
بي بضاعت : بي برگ، بي پول، بي سرمايه، بي مايه، بي نوا، تنگدست، تهي دست، فقير، محتاج، مسكين & دولتمند، صاحب مكنت، غني
بضاعتي : بي برگي، بي پولي، بي سرمايگي، بي مايگي، بينوايي، تنگدستي، تهيدستي، فقر، مسكنت
& دولتمندي، تمكن، غنا
بي بندوبار : بي قيد، شلخته، لاابالي، لاقيد، ولنگار، يالانچي & مرتب، منضبط، منظم بي بندوباري : بي خيالي، بي قيدي، شلختگي، لااباليگري، لاقيدي، هرهري مسلكي & انضباط بي بنياد : 1 بي اساس، بي پايه، سست & اساسمند 2 پوچ، نامعتبر، واهي & معتبر، موثق بي بنيان :صفت 1 بي اساس، بي پايه & اساسمند 2 سست، ضعيف، واهي 3 دروغ، كذب & راست بي بنيگي : ضعف، ناتواني، بي حالي & قوي بنيگي بي بنيه : لاجان، ضعيف، ناتوان، نزار، بي حال & قوي بنيه
بي بهرگي: 1 بي نصيبي، بي خطي، محروميت 2 بي برگي، درويشي، فقر 3 بي سهمي بي بهره : 1 بي نصيب، كم بهره، محروم، معرا 2 بي برگ، درويش، فقير & بهره ور بي بي : 1 بانو، جده، خاتون، خانم، كدبانو & كنيز 2 ملكه 3 مادربزرگ & بابابزرگ بي پاياب : ژرف، عميق & پاياب
بي پايان : بي انتها، لايتناهي، نامتناهي، بي كران، بي نهايت، بي منتها، نامحدود & متناهي، محدود بي پايه :اسم 1 بي اساس، بي ربط، پوچ، سست، واهي & اساسمند، موثق 2 دروغ، كذب بي پدر : حرام زاده، ولدالزنا، ناپاك زاده، نامشروع
پرده :صفت 1 آشكار، بي پروا، بي رودربايستي، صريح، باصراحت، بالصراحه 2 رك،
پوست كنده 3 صراحتبي پروا : 1 بي باك، بي محابا، بي واهمه، جري، جسور، دلاور، دلير، گستاخ، متهور، نترس 2 پي پرده & ملاحظه كار، محافظه كار
بيپروايي : بيباكي، تهور، جسارت، شجاعت، گستاخي، نترسي & ملاحظه كاري، محافظهكاري بي پناه : 1 بي كس، بيمامن، بي ملجا 2 بي حفاظ، بيملاذ 3 بي پشت وپناه، بيحامي بي پناهي : 1 بي كسي، بي ملجايي 2 بي حفاظي، بي ملاذي
بي پول : 1 بي سرمايه، بي مايه، بي نوا & سرمايه دار 2 تنگ دست، تنگ عيش، تهي دست، مفلس & ثروتمند، دارا 3 بي چيز، فقير، متعسر & غني
بي پولي : 1 بي سرمايگي، بي مايگي، بينوايي، غنا 2 تنگدستي، تنگ عيشي، تهي دستي، افلاس & فراخ دستي 3 بي چيزي، عسرت & فراخ روزي
بي پيرايه : بي آلايش، بي ريا، خاكي، خودماني، درويش، ساده & تشريفاتي، مقرراتي بي تاب : بي صبر، بي طاقت، بي قرار، سراسيمه، مضطرب، ناآرام، ناشكيب & آرام، شكيبا، صبور بي تابي : بي قراري، جزع، زاري، فزع، ناآرامي، ناشكيبايي، ناشكيبي & آرامش، قرار بيت : 1 اطاق، خانه، دار، سرا، كاشانه، منزل 2 دومصراع شعر بيت الاحزان : خانه غم، ماتم سرا، غم خانه، ماتمكده & عشرتكده بيت المال : خزانه، خزينه
بيت اله : خانه خدا، كعبه
بي تاثير : بي اثر، ناموثر، غيرموثر & موثر
بي تامل :صفت 1 ناانديشيده، نينديشيده 2 آني، بلادرنگ، بلافاصله، فوراً، في الفور، بي درنگ، سر ضرب، فوري، بدون تاخير
بي تجربگي : خامي، ناآزمودگي، ناپختگي، ناشيگري & آزمودگي، خبرگي، كاركشتگي
بي تجربه : تازه كار، خام، كمتجربه، مبتدي، ناآزموده، ناپخته، ناشي، نامجرب & آزموده، آگاه، باتجربه، خبره، كاركشته، كهنه كار، مجرب بي تحرك : ايستا، بي حركت، خمود، ساكن & پويا
بي تحمل : شتاب زده، عجول، معجل، ناشكيب، ناصبور & صبور، شكيبا
بي تربيت : بي ادب، بي پرنسيپ، بي ديسيپلين، بي فرهنگ، بي نزاكت، عامي، گستاخ، نامودب & باتربيت، مودب
بي تربيتي : 1 بي ادبي، بي نزاكتي & ادب، نزاكت 2 بي فرهنگي، نافرهيختگي & فرهيختگي 3 گستاخي
بي ترتيب : بي سامان، بي نظم، سامان نيافته، نامدون، ناهموار، هردمبيل & مدون، مرتب بي ترديد : بدون شك، بي شك، مسلماً، يقين
بي تشخيص : بي تميز، بي وقوف، ضعيف العقل & شناسا
بي تشويش : آرام، آسوده خاطر، بي دغدغه، مطمئن & مشوش بي تعلق : 1 آزاد، آزاده، وارسته 2 بي قيدوبند، بي وابستگي بي تعلقي : آزادگي، وارستگي
بي تفاوت : 1 بي حس، بي علاقه، بي قيد، لاقيد & جبهه گير، علاقه مند 2 بي احساس، بي عاطفه 3 بي اعتنا 4 علي السويه، مساوي، يكسان
بي تفاوتي : 1 بي حسي، بي علاقگي، بي قيدي، لاقيدي & جبهه گيري، علاقه مندي 2 بي اعتنايي بي تقصير : بي گناه، بي جرم & خطاركار
بي تقوا : بي ديانت، خدا ناترس، ناپارسا، ناپرهيزگار، نا متشرع، نامتقي & با تقوا، پارسا، متقي بي تكبر : افتاده، خاشع، خاضع، خاكسار، فروتن، متواضع & خودپرست، متكبر بي تكلف : 1 بي تعارف، خودماني، بي پيرايه، ساده 2 رك، صريح & متكلف بيت گفتن : شعر خواندن
بيت لطف : جنده خانه، خرابات، قحبه خانه، نجيب خانه
بي تميز : 1 بي تشخيص، بي عقل، ضعيف العقل & اهل تميز 2 ابله، نادان & دانا، عاقل بي تناسب : 1 بي قواره، بي مورد، ناجور، ناهمگن & متناسب 2 ناسازگار، ناهماهنگ بي توان : ناتوان، ضعيف، سست، نزار، بي توش، بي حال
بيتوته : 1 تهجد، شب بيداري، شب زنده داري، مبيت، مساهرت 2 اتراق، اقامت موقت، توقف شبانه بيتوته كردن : 1 شب زنده داري كردن، شب نخفتن & خفتن 2 شب دور از خانه به سر بردن 3 بيدار ماندن
بي توجه : 1 بي التفات، بي مبالات، سربه هوا، لاقيد & متوجه، ملتفت 2 بياعتنا، بي علاقه بي توجهي: 1 بي التفاتي، بي مبالاتي، سربه هوايي، لاقيدي 2 بي علاقگي، سردي، مهرسردي
بي ثبات : 1 سست، نااستوار، ضعيف، لرزان، ناپايدار، نامحكم 2 بي دوام 3 بي قرار، متلون، مردد، هردم خيالي، هوايي 4 بي دوام، پادرهوا، متغير، ناپايدار & استوار، باقي 5 نامتعادل، بي تعادل 6 ناآرام، بحران زده، بحراني & آرام، باثبات بي ثباتي : سستي، نااستواري، ناپايداري & استواري
بي ثمر : 1 بي بار، بي بر، نامثمر 2 بي حاصل، بي فايده، بيهوده، عبث 3 عقيم، مذبوحانه & مثمر بي ثمري : 1 بي باري، بي بري 2 بي حاصلي، بيهودگي & پرثمري
بي جا : 1 بي خود، بي فايده، بيهوده 2 بي مناسبت، نابه هنگام، بي مورد، بي موقع، بي وقت، بي هنگام 3 نابجا، نادرست، ناروا، ناشايست، ناصواب 4 نامتناسب، نامناسب 5 ناموجه، ناوارد & بجا، روا 6 لامكان 7 بي مكان، نامتحيز بيجار : برنج زار، شالي، شاليزار
بي جان :اسم 1 بي حال، ضعيف، نزار 2 مرده 3 جماد، حجر & جاندار
بي جرات بي شهامت، ترسو، بي جربزه، بي جگر، بزدل، جبون، كم دل & باجرات، جراتمند، شهامت دار، پردل وجرات
بي جربزه : 1 بي جگر، بزدل، ترسو، جبون، بي جرئت، بي شهامت 2 بي عرضه بي جنبش : آرام، بي حركت، راكد، ساكت & متحرك
بي جهت : بي جا، بي خود، بي دليل، بي سبب، بي علت، بيهوده & بجا
بيچارگي : 1 بدبختي، بي نوايي، فقر & ثروت، غنا 2 استيصال، درماندگي، لاعلاجي، ناچاري 3 ادبار، فلاكت & اقبال
بيچاره : 1 بي نوا، تهي دست، محتاج، مستمند، مسكين، نيازمند & بي نياز، دارا 2 درمانده، ذله، عاجز، فرومانده، لاعلاج، مستاصل، ناچار 3 بدبخت، بي سامان، فلك زده، نامراد & خوش بخت بي چشم : اعمي، كور، نابينا & بينا
بي چشم ورو : 1 حق ناشناس، حق نشناس، كورنمك، نمك نشناس & حق شناس 2 بي حيا، بي شرم، گستاخ، وقيح & باحيا
بي چون : بي دليل، بي مانند، بي مثال، بي مثل، بي نظير، بي همال، بي همانند
بي چونوچرا : 1 بيحرف، بيبروبرگرد، بيگفتگو، بدون جروبحث 2 قاطعانه، محكم 3 مسلم، بديهي، حتمي، بي شبهه
بي چيز : آس وپاس، بي نوا، تنگ دست، تهي دست، درويش، فقير، محتاج، مفلس، مفلوك، ندار، يك لاقبا & توانگر، چيزدار، دولتمند، غني
بي چيزي افلاس، بي نوايي، تنگ دستي، درويشي، فقر، مسكنت، مفلسي، نداري & توانگري، دولتمندي، غنا
بي حاصل : 1 بي بر، بي ثمر، بي فايده، بي نتيجه، بيهوده & پرحاصل، مفيد 2 عبث، هرز، هرزه & مفيد، موثر
بي حال : 1 عليل، فرتوت، ناتوان & توانمند 2 بي حس، بي رمق، رخو، سست، شل، لش، وارفته 3 ضعيف، عاجز & توانمند، قوي 4 تن آسا، تنبل، تن پرور & كوشا 5 مدهوش 6 بي ذوق & باذوق، ذوقمند 7 افسرده، بي دماغ، كسل & پرشور 8 بي اراده، بي عرضه، چلمن 9
بي حالي : 1 تن آساني، تن پروري، رخوت، سستي، ضعف، فتور، كسالت، وهن & توانمندي 2 بي عرضگي، وارفتگي 3 بي دلي، خمودي & زنده دلي
بي حد : 1 بسيار، بي حساب، بي شمار، بي قياس، بي مر، بي نهايت، جزيل، فراوان، وافر، بي اندازه & كم، قليل، معدود 2 بي انتها، بي كران، نامتناهي، نامحدود & محدود بي حدوحصر : 1 بي حساب، بي حدومرز، بي نهايت 2 بسيار، بي شمار، فراوان بي حركت : آرام، ثابت، راكد، ساكن & متحرك
بي حرمتي : اهانت، بي احترامي، بي ادبي، توهين، گستاخي، وهن & تعظيم، تكريم
بي حساب : 1 بسيار، بي اندازه، بي حد، بي شمار، بيمر، نامعدود & حساب شده، معدود 2 ستمگر، ظالم، ظلم پيشه، متعدي & دادگر، منصف 3 غيرعادي، نادرست، ناصواب، نامعقول & معقول بي حس : 1 بي حال، كرخت، وارفته & پرتوان & چالاك، چست 2 بي درد
بي حفاظ 1 بي حصار، نامحفوظ & حفاظدار، محفوظ، مصون 2 بي پناه
بي حميت : بي عار، بي غيرت، بي تعصب، بي ناموس، ديوث، لاابالي، نامرد & غيرتمند بي حميتي : بي غيرتي، بي ناموسي، ديوثي، نامردي & غيرتمندي بي حواس : 1 بي هوش 2 بي حافظه 3 كم حافظه، كم حواس 4 پريشان فكر
بي حوصلگي : 1 بي تابي، بي صبري، بي طاقتي، تنگ حوصلگي & پرحوصلگي 2 ناشكيبائي، بي شكيبي، ناصبوري & شكيبايي 3 شتابزدگي
بي حوصله : 1 تنگ حوصله، شتابزده، كم حوصله، ناحمول، ناشكيبا، ناصبور بي صبر، بي طاقت & پرحوصله، باحوصله 2 افسرده، ملول 3 بي شكيب، ناشكيبا، ناصبور
بي حيا : بي آزرم، بي ادب، بي شرم، پررو، جسور، چشم دريده، دريده، رسوا، شطاح، شوخ، شوخ چشم، گربز، گستاخ، وقيح & آزرمگين، باحيا
بي حيايي : بي چشم ورويي، بي شرمي، دريدگي، گستاخي، وقاحت & حجب بيخ : اصل، بن، بنياد & سر
بي خاصيت : 1 بي خواص، بي مصرف 2 بي تاثير
بي خانمان : آسمان جل، آواره، بي سامان، خاكسترنشين، خانه بهدوش، دربدر & سروساماندار بيخانماني : آوارگي، بيسروساماني، خانه بدوشي، دربدري
بي خبر : 1 بي اطلاع، غافل 2 ناآگاه، ناهشيار & آگاه، مخبر 3 سرزده، ناخبر، ناگهان 4 ناآگاهانه بيخبري 1 تغافل، جهل، غفلت، ناآگاهي، ناداني، ناهشياري & آگاهي 2 ناغافل، ناگهان بيخ : 1 بن، ته، ريشه، شالوده 2 انتها، بون 3 اساس، اصل، پايه 4 بنياد، پي بيختن : از موبيز رد كردن، الك كردن، غربال كردن بيخته : 1 غربالي، غربالي شده، الك شده 2 نرم
بيخ دار : 1 ريشه دار & بي ريشه، سطحي، عادي 2 عميق & سطحي 3 غيرسطحي & سطحي
بي خرد : بي شعور، بي عقل، بي فراست، تهي مغز، كم خرد، مجنون، نادان، نافرزانه، نفهم & بخرد، خردمند، فرزانه
بي خردي : ناآگاهي، جهالت، جهل، ناداني & خردمندي، فرزانگي بي خطر : 1 امن، ايمن & ناامن، ناايمن 2 خوش خيم & بدخيم، خطرناك بي خلل : خلل ناپذير، محكم، استوار، سستي ناپذير & خلل پذير
بي خودانه :صفت 1 بي اختيار، ناخواسته 2 مدهوشانه، مجذوبانه 3 بي دليل، بي سبب
بي خود : 1 بيهوش، سرمست، مجذوب، مدهوش، مست & بهوش 2 بيهوده 3 باطل، پوچ 4 بيجهت، بي سبب، بي دليل 5 نامطلوب، به دردنخور، بد، بي مصرف بي خودي : بي هوشي، جذبه & هوشياري، هشياري
بي خيال : بي غم، بي فكر، بيقيد، غافل، سهلانگار، لاابالي، لاقيد بيخيالي : بي غمي، بي فكري، غفلت، سهل انگاري، لااباليگري، لاقيدي
بيداد : اعتساف، بي حسابي، جور، ستم، ستمگري، ظلم & داد، عدل بيدادگرانه : ستمگرانه، ظالمانه & عادلانه
بيدادگر : جبار، جفاكار، جورپيشه، ستمكار، ستمگر، طاغوت، ظالم & دادگر، عادل بيدادگري : اعتساف، تعدي، جفا، جور، ستم، ستمگري، ظلم & دادگري، عدل، معدلت
بيداربخت : بختيار، خوش اقبال، خوش بخت، خوش شانس، خوش طالع، نيك اختر، نيك بخت & خفته بخت، بداقبال، بدپيشاني
بيداردل : 1 آگاه، متوجه، واقف & ناآگاه 2 بيدارمغز، دل آگاه 3 روشن ضمير 4 هشيار، متنبه & غافل بيدار شدن : 1 از خواب برخاستن 2 آگاه شدن، متوجه شدن، واقف شدن، هشيار شدن بيدار كردن : 1 ازخواب برخيزاندن & خواباندن 2 آگاه كردن، متنبه ساختن، هشيار ساختن بيدار : 1 ناخفته، ساهر 2 آگاه، متنبه، متوجه، هشيار، هوشيار 3 متيقظ 4 عارف، واقف & خفته، غافل بيداري : 1 سمر، يقظت، يقظه 2 آگاهي، انتباه، هوشياري 3 رستاخيز، نهضت & غفلت بي دانش : بي معرفت، جاهل، جهول، نادان، نافرهيخته & دانشمند، دانا، فرهيخته
بي دانشي : 1 جهل & دانايي 2 بي سوادي 3 بي فرهنگي، نافرهيختگي & فرهيختگي 4 بي علم بي دانه : بي هسته
بي درايت : ناآگاه، بي بينش، بي بصيرت & بادرايت
بي درد: 1 لاقيد، لاابالي 2 بي غم 3 بي احساس، بي سوز
بي درمان : بي چاره، درمان ناپذير، شفاناپذير، به ناشدني، علاج ناپذير، غير قابل علاج & درمان پذير، علاج پذير بي درنگ : آن
بي دروپيكر : 1 بي حفاظ، بي دروبند 2 بي كنترل بي دريغ : 1 بي پروا 2 بي مضايقه بيدستان : بيدزار
بي دست وپا : 1 بي عرضه، بي كفايت، بي بخار، دست وپا چلفتي 2 ناتوان، ضعيف
بيدق : 1 پياده شطرنج، پياده & سوار 2 بيرق 3 اختر، ستاره، كوكب، نجم & قمر 4 بلد، بلدچي، راهنما & نابلد
بي دقت : بي توجه، بي مبالات، سربه هوا & دقيق بي دقتي : بي توجهي، بي مبالاتي، سربه هوايي & دقت
بي دل، بيدل : 1 دل باخته، دل داده، شيدا، دل رميده، شيفته، ، رميده دل، مفتون، عاشق & دلدار، دلبر 2 آزرده 3 افسرده، دلتنگ & پرنشاط 4 ترسو، جبون، كم دل & دلير، پردل بي دل ودماغ : 1 افسرده، ملول 2 دل تنگ 3 بيحوصله
بي دلي، بيدلي : 1 دلباختگي، دلدادگي، شيدايي، شيفتگي، عاشقي 2 آزردگي، دل آزردگي & زنده دلي 3 افسردگي، دلتنگي 4 ترسويي، كم دلي & پردلي بي دليل : بي جهت، بي خود، بي سبب، بدون سبب
بي دوام : 1 بي ثبات، فاني، گذرا، گذرنده & بادوام، پردوام، جاويد، مانا 2 سست، ناپايدار بيدولت : ادبار، بداقبال، بي اقبال، بي طالع، شوربخت، كم بخت & دولتمند
بي ديانت : 1 بي دين، لامذهب 2 ناپارسا، ناپرهيزگار، نامتدين، نامتقي & باديانت، پرهيزگار بي ديسيپلين : 1 بي انضباط، بي نظم، قانون شكن، غيرمنضبط، نظم گريز 2 بي ادب، بي تربيت، بي نزاكت، نافرهيخته & منضبط
بي دين : بي كيش، خدانشناس، فاسق، كافر، لامذهب، مرتد، مشرك، ملحد & خداشناس، ديندار، مومن
بي ديني : ارتداد، الحاد، رفض، كفر، لامذهبي & خداشناسي، ديندار بي ذكاوت : كانا، كم عقل، كم فراست، كم هوش، ناهوشمند & تيزهوش
بي ذوق : بدسليقه، بي استعداد، بي حال، بي دماغ، بي شوروحال، كج سليقه & باذوق، خوش ذوق، ذوقمند
بي ذوقي : 1 بدسليقگي، كج سليقگي & سليقه مندي، خوش سليقگي 2 بي احساسي، بي حالي، بي دماغي، بي شوروحالي،
بي راه، بيراه : 1 چرت، ياوه، نامربوط، بي ربط 2 كج رو، منحرف، ضال، گمراه & براه، سربه راه 3 بي انصاف 4 بي تناسب، ناهماهنگ
بي ربط : 1 بي اساس، بي پايه، هردري، نابه جا، چرند، چرت، مهمل، نامربوط & موثق، مربوط 2 بي ترتيب، بي نظم & منظم، مرتب، بسامان 3 بي اطلاع، بي علم، ناآگاه & آگاه 4 بي تناسب، بي مناسبت & متناسب، مربوط
بي رحمانه : سبعانه، ستمگرانه، سفاكانه، ظالمانه & مهربانانه
بي رحم : جفاكار، جورپيشه، سخت دل، سنگ دل، خونريز، ستمكار، ستمگر، سفاك، سنگدل، شقي، ظالم، قسي، قسي القلب & رحيم، رئوف
بي رحمي : 1 اعتساف، ستمگري، سخت دلي، سنگدلي، شقاوت، قساوت 2 جورپيشگي، ستمگري، ظلم & ترحم
بي رسم : بي حساب، ظالم، ستمكار، بيدادگر بي رسمي : احجاف، بيدادگري، ظلم، بيداد
بي رغبت : بي شوق، بي ميل، وازده & شوقمند، بارغبت، مايل، علاقه مند بيرق : پرچم، درفش، رايت، علم، لوا
بيرق دار، بيرقدار :پرچم دار، طلايه دار، علم دار بيرقيب : بي همال، يكه تاز
بي رگ: بي تعصب، بي حميت، بي درد، بي غيرت & باحميت، دردآشنا
بي رمق : 1 بي نا، ناتوان، ضعيف، بي تاب وتوان، شل، بي حال & پرتوان 2 رقيق، آبكي 3 ناچيز بي رنگ : 1 ساده 2 بدون رنگ & رنگي، ملون
بي رنگي : 1 يك رنگي، اخلاص، صميميت 2 صداقت 3 بي ريايي، بي تزويري 4 فاقد رنگ، بي رنگ ( بودن)
بي روح : 1 خشك، خمود & پرنشاط 2 سرد، يخ & گرم، باروح، پرحرارت 3 سردمزاج 4 خاموش، خموش، ساكت، صامت & پرنشاط 5 بي جنب وجوش، بي نشاط، دل مرده، غيرفعال & بانشاط، فعال 6 افسرده، افسرده دل، روان نژند، ملول، نژند 7 سردمهر، كم عاطفه & عطوف، با بي روزي : 1 بي نوا، درويش، فقير، مسكين & فراخ روزي، دارا 2 محروم، بي نصيب
بيرون آمدن : 1 خارج شدن، خارج گشتن، ظاهر شدن 2 روييدن، سرزدن & خشكيدن 3 خروج كردن، شورش كردن، شوريدن 7 سركشي كردن
بيرون :اسم 1 برون، خارج & درون 2 ظاهر & باطن
بي رونق : بي طراوت، راكد، كاسد، كدر، كساد، متروك، نارايج & پررونق
بيرون كردن : 1 بيرون راندن، دفع كردن 2 اخراج كردن، طرد كردن 3 منفصل از خدمت كردن 4 مستثنا كردن
بيروني : 1 بروني، خارجي & دروني، اندروني 2 ظاهري & باطني 2 بيگانه، خارجي، غريبه & آشنا، خودي
رويه: 1 بي قاعده، بي شيوه & نظام مند 2 بي حساب، بي حساب و كتاب
بي ريا : بي آلايش، بي دوزوكلك، بي شيله پيله، خالص، راستين، صادق، صميمي، يك رنگ & رياكار، دورو، دورودورنگ
بي ريايي : بي آلايشي، بي سالوسي، خلوص، صداقت، يك رنگي & رياكاري، دورويي، نفاق بيريش : 1 امرد، پشتپايي، مخنث 2 بي مو، كوسه & ريشدار، ريشو
بيزار : بري، بيميل، روگردان، دلزده، سير، ضجور، گريزان، متنفر، مشمئز، منزجر، نافر، نفور، وازده & راغب، علاقه مند، مايل
بيزار شدن : 1 متنفر شدن، مشمئز شدن، وازده شدن & راغب شدن 2 بي ميل شدن، دل زده شدن
بيزاري : 1 اشمئزاز، تنافر، تنفر، دلزدگي، رميدگي، ضجرت، كراهت، ملال، ملالت، نفرت، وازدگي & اشتياق، رغبت، علاقه مندي 2 ابراء، برائت 3 طلاق، جدايي، متاركه،
بي زبان : 1 ابكم، اصم، الكن، گنگ، لال 2 خاموش، ساكت & گويا، زباندار 3 خجالتي، خجول 4 بي عرضه
بي زباني :ib[ nmbazاسم 1 الكني، گنگي، لالي 2 خموشي، سكوت & گويايي 3 خجولي، 4 بي عرضگي
بي زن : ارمل، بي همسر، تنها، عزب، مجرد & متاهل بي زني : تجرد، عزبي & تاهل
زوال: هميشگي، جاودان، جاويد، باقي، مانا، پايدار، پاينده، مستدام، دايم & فاني بي زور : بي قوت، زپرتي، ضعيف، ناتوان، نحيف، نزار & پرتوان، توانمند، زورمند، قوي بي زيان : 1 بي آزار، بي آسيب 2 بي ضرر بي زينهار :قيد بي امان، بي زنهار
بي سابقه : 1 بديع، بكر، نو 2 بي بديل 3 شگفت، طرفه، عجيب، غريب بيسار : بهمان، فلان
بي سامان : 1 بي ترتيب، آشفته، پريشان، بي نظم، نامرتب، نامنظم & مرتب، منظم 2 بي برگ، بي توشه، فقير، درمانده، مستمند، بي نوا، مسكين & دارا، غني 3 آواره، بي خانمان، بي ماوا، خانه به دوش، بي سرپناه & بسامان 4 بيرونق & پررونق 5 بي سرانجام بي ساماني :
بي سبب : به ناحق، بيهوده، بي جهت، بي دليل، بي خود
بي سخاوت : 1 بخيل، تنگ نظر، خسيس، كنس، ممسك & باسخاوت، سخي 2 كم دهش، نابخشنده & كريم، بخشنده
بي سرانجام : 1 نافرجام 2 بدعاقبت & خوش عاقبت بي سرپرست : 1 تنها، بي حامي، بي صاحب 2 يتيم 3 بيوه
بي سروپا : اوباش، پاشنه تركيده، شرتي شپكي، پست، رذل، ول، فرومايه، ولگرد، هرزه & آدم حسابي سروته : باطل، بي معني، بيهوده، بيربط، نامربوط، پوچ، جفنگ، غيرمنطقي، من درآوردي، مهمل
& منطقي
بي سليقه : بدپسند، بي ذوق & باسليقه، خوش سليقه
بي سواد : 1 امي، ناخوان، ناملا، مكتب نديده & باسواد، ملا 2 عامي، عوام، نادان & دانا، فهيم 3 بي مايه، كم مايه
بي سيرت : 1 بي آبرو، بي عرض، بدنام، بي ناموس، رسوا، نانجيب & نجيب، آبرومند 2 فاجر، فاسق بي سيرتي : 1 بدنامي، بي ناموسي، رسوايي، نانجيبي 2 فسق وفجور بيش : افزون، بسيار، زياد، غالب، متجاوز & كم
بي شايبه : 1 پاك، خالص 2 بااخلاص، اخلاص آميز، بي ريا
بي شبهه : بدون ترديد، بي ترديد، بي شك، بي شبهت، بي گمان، حتمي، قطع بيشتر : 1 افزون تر، زيادتر 2 اغلب، اكثر 1 & كمتر 2 به ندرت بيشترين : 1 زيادترين، فزون ترين & كمترين 2 غالب 3 اكثر & اقل بيشترينه : 1 بيشترين، اكثر 2 اغلب
بي شرف : 1 بي آبرو، بي حيثيت، بي عرض، بي عزت، بيشرافت 2 بي ناموس، نانجيب & شريف 3 پست، رذل
بي شرفي : بي آبرويي، بي عرضي، بي ناموسي، پستي، رذالت، نانجيبي & شرافت
بي شرمانه :صفت گستاخانه، وقاحت آميز
بي شرم : بي آزرم، بي حيا، بي عار، پررو، بي چشم ورو، چشم دريده، دريده، شوخ چشم، گربز، گستاخ، وقيح & باحيا
بي شرمي : بي آزرمي، بي حيايي، پررويي، دريدگي، گستاخي، وقاحت & حجب، حيا
بي شعور : ابله، احمق، بي ادراك، بي خرد، بي فراست، خنگ، سفيه، كودن، نادان، نفهم & باشعور، فهيم
بي شفقت : بي رحم، بي محبت، سنگ دل، ظالم، نامشفق، نامهربان & شفيق، مهربان بي شك : بدون ترديد، بي ترديد، بي شبهه، بي گمان، حتمي، قطعاً، مسلم
بي شكيب : بي تاب، بي صبر، بي طاقت، بي قرار، ناحمول، ناشكيب & شكيبا، صبور
بي شمار : بسيار، بي اندازه، بي حد، بي حساب، بي قياس، بيمر، بي نهايت، جزيل، زياد، سرسام آور، فراوان، نامحدود، نامعدود & معدود بي شو : بي شوهر، بيوه، مطلقه & شوهردار
بيشه : 1 اجم، جنگل، جنگلزار، كنام، نيزار، نيستان 2 بيدزار، بيدستان
بيشه زار : 1 اجم، بوته زار، بيشه سار، جنگلزار، درخت زار، 2 نيزار، نيستان 3 بيدزار، بيدستان & مزرعه بيشي : افزوني، زيادت، فزوني، كثرت & قلت، كمي، منقصت، نقصان بي شيله پيله : ساده، ساده لوح، صاف وصادق، يكرنگ & تودار
بي صبر : بي تاب، بي تحمل، بي طاقت، بي قرار، عجول، ناشكيب، ناشكيبا & شكيبا، صبور
بي صبري : 1 بي تحملي، بي طاقتي، بي قراري، ناشكيبايي، ناشكيبي، ناصبوري 2 بي تابي، بي طاقتي & شكيبايي، صبوري
بيص : 1 تنگي، سختي 2 گرفتاري، گيرودار
بي صدا : 1 بي صوت، خاموش، ساكت، صامت & باصدا 2 آرام & ناآرام 3 همخوان & واكه بي صرفه : بي سود، بي فايده، بي بهره بي نفع & سودمند، پرفايده
بي صفت : 1 بي وفا، ناسپاس & وفامند، سپاسدار 2 بي حميت، بي غيرت & باصفت بي صورت : بي حيا، بي شرم
بيضوي : بيضي شكل & مدور، دايره شكل بيضه : تخم، خايه، خصيه
بيطار : بيطر، دامپزشك، دستورپزشك
بي طاقت : بي تاب، بي صبر، بي قرار، كم حوصله، ناآرام، ناصبور & حمول، شكيبا، صبور
بي طالع : 1 بدبخت، بدشانس، بدطالع، بي اقبال، حرمان زده & خوش طالع، اقبالمند 2 بي بهره، بي نصيب، محروم & بهره مند، بهره ور
بي طراوت : 1 پژمرده، خشك، زرد، ناخرم & پرطراوت 2 بي رونق & پررونق بي طعم : بدمزه، بي مزه & خوشمزه، خوش طعم
بي ظرافت : خشن، زمخت، نازيبا & ظريف بيع : ابتياع، خريد، دادوستد، صفعه، & فروش، شرا
بي عار : 1 تن آسا، تن پرور، كاهل & كاري، كوشا، زرنگ 2 تن لش، سست عنصر 3 پست، بي آزرم، بي حميت، بي شرم & باآزرم 3 بي حيا، بي غيرت، بي رگ، لش & غيرتمند
بي عاري : 1 تن آسايي، تنبلي، تن پروري، كاهلي 2 بي آزرمي، بي حيايي، بي شرمي 3 بي حميتي، بي غيرتي، لش بازي
بي عاطفگي : 1 بي عطوفتي، سردمهري، سردي، نامهرباني & باعاطفگي 2 بي روحي، خشكي بي عاطفه : 1 بي محبت، سنگين دل 2 سردمهر، نامهربان 3 بي روح، خشك، سرد & باعاطفه بيعانه : پيش پرداخت، پيش مزد، ربون، سبقانه، مساعده بيعت : 1 پيمان، عهد، معاهده، ميثاق 2 پيمان بستن، عهد بستن بيعت : دير، كنشت، كنيه، معبد(يهود و نصارا)
بيعت شكستن : پيمان شكستن، نقض عهد كردن، پيمان شكني كردن بي عديل : بي بديل، بي مانند، بي نظير، بي همال، بي همتا، بي مثل
بي عرض : بي آبرو، بي شرف، بي عصمت، بي عفاف، بي ناموس & آبرودار، باآبرو بي عرضگي : 1 بي كفايتي، ناكارآمدي، بي بخاري، بي لياقتي، نالايقي 2 بيكارگي بي عرضه : 1 بي حال، بي صلاحيت، بي بخار، بي كفايت، بي لياقت، نالايق & باكفايت، لايق 2 تنبل، ناكارآمد، لش & كارآ، كارآمد، باعرضه، عرضه مند
بي عصمت : بي ناموس، بي عفت، غر، فاحشه، ناپاك، هرجايي & عفيف، عفيفه بي عصمتي : بي ناموسي، بي عفتي، فاحشگي، ناپاكي، نانجيبي & نجابت بيعفت : بيعصمت، بي ناموس، ناپاك، نانجيب & عفيف، عفيفه بيعفتي : بي عصمتي، فساد، ناپاكي، نانجيبي & پاكدامني، عفاف
بي عقل : ابله، خشك مغز، خل، سفيه، كانا، بي خرد، كودن، مجنون، نادان، نفهم & خردمند، عاقل، بخرد
بي عقلي : بي خردي، جهالت، خلي، ديوانگي، كانايي، ناداني & خردمندي
بي علاج : بدخيم، بي درمان، شفاناپذير، لاعلاج، درمان ناپذير، علاج ناپذير & درمان پذير، علاج پذير
بي علاقگي :ib[ eqmla‘اسم 1 بي تفاوتي، بي رغبتي، بي ميلي، دلزدگي، سردي & علاقه مندي 2 بي مبالاتي، سپوزه كاري، لااباليگري، لاقيدي 3 بي خيالي، بي غمي 4 تن پروري & مجاهدت، پويايي بي علاقه : بي تفاوت، بي رغبت، بي شوق، بي ميل & علاقه مند، مشتاق بي علم : بي دانش، جاهل، نادان & باسواد، عالم بي علمي : بي دانشي، جهالت، جهل & باسوادي
بي عيب : 1 پاك، مبرا 2 بي نقص، سالم، صحيح، كامل & عيبناك، معيوب
بيغار : بيغاره، سرزنش، سركوفت، طعنه، عتاب، قدح & ستايش، مدح بي غش : خالص، سارا، سره، ناب & ناسره
بي غم : آسمون جل، بي خيال، بي فكر، لاابالي، لاقيد & دل مشغول
بيغوله : 1 كنج، بيراهه، گوشه، گوشه متروك، 2 خرابه، ويرانه & آباد 3 دخمه
بي غيرت : 1 بي آبرو، بي حميت، بي ناموس، قرمساق، لوده، ناكس & باحميت، غيرتمند 3 بي عار، تن آسا، تنبل، كاهل، لاابالي & زرنگ، كوشا
بي فايده : بي ارزش، بي ثمر، بيجا، بي حاصل، بي مصرف، بيهوده، عبث، لاطائل، لغو، مذبوحانه، مهمل، هرزه & سودمند، مفيد
بي فراست : بي خرد، بي شعور، بي وقوف، كم هوش، ناهوشمند، ناهوشوار & هوشيار، بافراست بي فروغ : 1 كم نور 2 تيره وتار، تاريك
بي فرهنگ : بربر، بي ادب، بي نزاكت، نافرهيخته، نامتمدن، وحشي & فرهيخته، بافرهنگ، متمدن بي فرهنگي : بربريت، نافرهيختگي & فرهيختگي بي فضيلت : بي علم، بي فضل، بي كمال & بافضيلت بي فكر : بي خيال، بي غم، لاابالي، لاقيد
بي فكري : بي خيالي، بي غمي، لااباليگري، لاقيدي & دل مشغولي بي قابليت : بي صلاحيت، بي عرضه، بي لياقت، نالايق & لايق بي قاعدگي: آشفتگي، بي ضابطگي، بي نظمي، بي هنجاري & قاعده مندي، قانونمندي
بي قاعده : آشفته، بي ضابطه، بي قانون، بي نظم، بي هنجار، هردمبيل & قاعده مند، قانونمند، باقاعده، ضابطه دار
بي قانوني : 1 آنارشي، هرج ومرج، بلبشو، شلوغي 2 بي رسمي 3 بي سالاري 4 بي نظمي، بي ضابطگي بي قدر : 1 بي ارزش، غيرمهم، كم ارزش، كم بها 2 بي عزت، پست، حقير، فرومايه، ناقابل & ارزشمند بي قدرت : بي قوه، ضعيف، كم زور، ناتوان & توانا، قدرتمند
بي قرار : 1 بي تاب، ناشكيب، بي صبر، بي طاقت، ناشكيبا 2 حيران، سرگشته، سر به گريبان 3 شيدا، شوريده 4 ضجر، ناآرام، ناآسوده، آرام ناپذير & آرام 5 پريشان، سراسيمه 6 متغير، مضطرب 7 بي ثبات بي قراري : 1 اضطراب، اندوه، بي تابي، بي ثباتي، بي طاقتي، دلواپسي، دلهره، قلق، ناراحتي & آرامش 2 بي صبري، پريشاني، سرآسيمگي، ناشكيبايي & شكيبايي بي قواره : بدريخت، بدمنظر، زشت، ناجور، نامتناسب & خوش قواره بي قياس : بي اندازه، بي حد، بي شمار، بيمر & معدود
بي قيد : بي اعتنا، بي بندوبار، بي فكر، بي مبالات، سپوزكار، لاابالي، لاقيد & مسئول، مقيد
بي كار : 1 بي پيشه، بي حرفه، بي شغل، بيكاره، غيرشاغل & شاغل 2 ول، ول گرد، ولو 3 عاطل، لاابالي، معطل 4 كم مشغله & پرمشغله
بي كارگي : تن آسايي، تن پروري، عطلت، كاهلي، لااباليگري
بي كاره : بي مصرف، تنبل، تن پرور، كاهل، لش، مفتخوار، مهمل، ول، ولگرد، بيهوده گرد، هرزه گرد، ولو، هنجام، هيچكاره & زرنگ، شاغل بي كاري : عطلت & اشتغال، مشغله
بي كتاب :صفت 1 لاكتاب، لاكردار، لعنتي 2 لامذهب، بي دين & مذهبي، ديندار بي كران : بي پايان، بي كرانه، نامحدود & كرانمند
بي كس : 1 بيچاره، بي نوا، بيواره 2 بي يار، تنها، غريب، 3 يتيم بي كسي : 1 بي ياري، تنهايي، غريبي 2 يتيمي 3 بيچارگي، بينوايي
بي كفايت : بي صلاحيت، بي عرضه، بي لياقت، ناقابل، نالايق & باعرضه، باكفايت بي كفايتي : بي صلاحيتي، بي عرضگي، بي لياقتي، عدم قابليت & باكفايتي، لياقت
بي كله : 1 بي پروا، بي ملاحظه، بي احتياط & ملاحظه كار، محتاط 2 سبك عقل، بي عقل، سبك مغز، ديوانه
بي كم وكاست :قيد بي كم وكسر، بي كم وزياد، تمام، كامل
بي كياست : 1 بي تدبير، ناكاردان، نامدبر & مدبر 2 بي سياست & باكياست بي كينه : بي غرض & كينهتوز، كينه ورز
بيگار : بيگاري، سخره، شاكار، شايگان، كار بي مزد & مزدوري بيگاري : بيگار، سخره، كاربي مزد & مزدوري
بيگ : امير، بزرگ & نوكر، خادم
بيگانگان : 1 اغيار، غريبه ها، نامحرمان 2 خارجيان، خارجي ها & آشنايان بيگانگي : 1 غربت، غريبي، 2 ناآشنايي 3 نامحرمي 4 نامانوسي & آشنايي، انس
بيگانه : اجنبي، خارجي، غريب، غريبه، غير، متنكر، ناآشنا، ناشناس، نامحرم & آشنا، خودي، محرم بيگانه پرست :بيگانه پرور، بيگانه نواز، اجنبي خويش، غريبه دوست، غيرخواه، اجنبي پرست، اجنبي خواه & بيگانه ستيز
بيگانه نواز :غريب نواز، غريبه نواز، بيگانه پرور & بيگانه گداز، بيگانه ستيز
بي گاه : 1 بي موقع، بي وقت، بي هنگام 2 ديروقت، ديرهنگام، دير، ناوقت & گاه، زود 3 شبانگاه، غروب هنگام & پگاه زود، گاه
بي گزند : 1 سالم & ناسالم 2 گزندناپذير & گزندپذير 3 كامل، بي عيب ونقص بي گمان : بدون ترديد، بدون شك، بي ترديد، بي شبهه، بي شك، مسلميقيناً، حتم بيگم : 1 بانو، بي بي، خاتون، خانم & بيگ 2 ملكه مادر بي گناه : بي تقصير، مبرا، بي گنه، معصوم & گناهكار، بزهكار بي گناهي : 1 برائت، بي گنهي، معصوميت 2 مظلوميت & بزه كاري بيلان : ترازنامه، كاركرد، كارنامه، گزارش
لطف : 1 نامهربان، بي ملاطفت 2 ناخوش آيند، نامطبوع 3 زمخت، فاقد ظرافت & ظريف
بيلياقت بي صلاحيت، بي عرضه، ناشايسته، ناقابل، نالايق & لايق
بيمار : آهمند، بستري، دردمند، رنجور، سقيم، عليل، عليل المزاج، مريض، معلول، منهوك، ناتندرست، ناخوش، ناسالم & سالم بيمارخيزي : نقاهت
بيمارستان :بهداري، دارالشفاء، درمانگاه، شفاخانه، مريضخانه بيمارستان رواني : تيمارستان، دارالمجانين، ديوانه خانه، ديوانه ستان
بيماري : درد، دردمندي، رنجوري، عارضه، علت، عليلي، كسالت، مرض، مريضي، ناخوشي & سلامت، صحت
بيم : اضطراب، پروا، ترس، ترس كاري، تشويش، جبن، خارخار، خلجان، خوف، رعب، فزع، محابا، مخافت، نگراني، واهمه، وحشت، وهم، هراس، هول، هيبت & رجا
بي مانند : 1 بي بديل، بي مثال، بي چون، بي مثل، بي نظير، بي همتا، فرد، فريد، يكتا، يگانه 2 تك، نادر، نادره، يكه & عادي 3 يتيم
- بي مايه : 1 بي سرمايه، مفلس، خرمن سوخته، بي پول، بينوا، بي چيز & سرمايه دار، پرمايه 2 بي قدربي هنر، كم دانش
بي مبالات : بي توجه، بي دقت، بي فكر، بي ملاحظه، سهل انگار، لاابالي، لاقيد & متوجه، محتاط، ملاحظه كار
مبالاتي : 1 بي پروايي، بي ملاحظگي 2 بي توجهي، بي دقتي، سهل انگاري 3 لااباليگري، لاقيدي
بي مثل : بي مانند، بي همال، بي همتا، فرد، فريد
بي محابا : 1 بي باك، بي پروا، بي ملاحظه & ملاحظه كار 2 بي ادب، گستاخ & آداب دان 3 بي باكانه، گستاخانه & محتاطانه
- بي محل : 1 بي ارج، بي ارزش، & ارزشمند 2 بي پشتوانه، بي اعتبار & معتبر 3 نابجا، ناروا & روابي مناسبت
بي محلي : بي اعتنايي، بي التفاتي، عدم توجه & اعتنا، التفات
بي مرادي : 1 بي نصيبي، محروميت، نامرادي 2 حرمان، ياس & اميد، رجا، مرادمندي بيمر : بسيار، بي اندازه، بي حد، بي حساب، بي شمار، خيلي & معدود بي مروت : بي حميت، ناجوانمرد & بامروت بي مزد : بلاعوض، رايگان، مجاني، مفتي & مزدي بي مزگي : 1 بي طعمي 2 بي ذوقي 3 خنكي
بي مزه : 1 بي طعم 2 بي ذوق، خنك، لوس & بامزه، لذيذ
بي مصرف : به دردنخور، باطله، بي استفاده، بي فايده، بيهوده، مهمل 2 بي كاره & مفيد بي معاملگي : بي رواجي، بي رونقي، بي مشتري، ركود، كسادي & رونق
بي معرفت : بي تميز، بي دانش، بي هنر، جاهل، نادان، نافرهيخته & بامعرفت معني : باطل، بي سروته، بيهوده، چرند، لغو، مزخرف، مهمل، ياوه & معنادار
بي مقدار بي ارزش، پست، خوار، فرومايه & ارزشمند
بي ملاحظگي : 1 بي پروايي، بي مبالاتي & توجه، دقت، مبالات 2 بي احتياطي بي ملاحظه : 1 بي احتياط، بي مبالات، بيمحابا 2 نترس، بي پروا & ملاحظه كار بي مناسبت : بي جا، بي ربط، بي گاه، بي موقع، بيوقت، نامربوط & متناسب، مربوط
بيمناك : 1 ترسو، ترسيده، متوحش، مرعوب، مستوحش، وحشتزده، هراسان & جسور 2 ترسناك، ترسو، خوفناك، سهمناك، هولناك 3 انديشناك، متوهم
بي مورد :ib[صفت 1 بيجا، نامتناسب، بي مناسبت، پرت، نابجا، نامناسب & بجا، متناسب 2 ناموجه، توجيه ناپذير & موجه، توجيه پذير بي مو : طاس، كچل، كل & مودار، زلف دار
بي موقع : بي جا، بي وقت، نابجا، بي هنگام، نابهنگام، ناوقت، ناهنگام & بجا، بهنگام بي مويي : طاسي، كچلي، كلي
بي مهر : نامهربان، سردمهر، بي محبت، كم محبت، كم عاطفه، سرد & بامهر، عطوف، مهربان بي ميل : بي دل، بي رغبت، بي شوق، دل مرده، سرد 2 بيزار، دل زده، مشمئز & مايل، علاقه مند بي ميلي : بي رغبتي، دلزدگي، سردي، نفرت & تمايل، علاقه مندي
بين : آشكار، بيدار، روشن، مبرهن، واضح، هويدا & بديهي، جلي، مسلم، معلوم، ناآشكار بينا : 1 بصير، دانا، عالم، مبصر & نادان 2 بيننده، ديده ور 3 مستبصر & نابينا، كور، اعمي بينات : براهين، شواهد، ظواهر، مشهودات & مجهولات
بي نام : 1 بي اسم 2 ناشناخته، گمنام & شناخته شده، اسمي، نامي، نامور، معروف، نام آور بي ناموس : بي آبرو، بي شرف، بي عرض، بي عصمت، بي عفت، بي غيرت، فاسق & عفيف
بيناموسي : 1 بيعصمتي، بيعفتي & پاكدامني، عفت 2 بيآبرويي، بيشرافتي، بي شرفي 3 فسق و فجور
بي نام ونشان :ناشناخته، خمول، گمنام & نام آور، نامدار، نامور بي نامي : بي نشاني، خمول، گمنامي & ناموري
بينايي : 1 ديد، رويت 2 باصره 3 اطلاع، بصيرت، بينش، دانايي & شنوايي بي نتيجه : بي فايده، بي نفع، بيهوده، عبث، لاطائل، مهمل & سودمند بي نزاكت : بي ادب، بي تربيت، جلف، گستاخ، وقيح & مودب، بانزاكت
بي نزاكتي : بي ادبي، بي انضباطي، بي تربيتي، پررويي، گستاخي & نزاكت، ادب
بي نشاط : 1 افسرده، بي شور وشوق، پژمرده، دلمرده 2 ناخوشحال، ناخوشدل، ناشاد، ناشادمان، نامسرور & بانشاط
بينش : بصيرت، بينايي، خرد، آگاهي، دانش، درك، ديد، شعور، شناخت، فرهنگ، فضل، كمال، معلومات، وقوف
بي نصيب بي بهره، كم بهره، محروم، معرا، نارسيده & بهره مند، بهره ور حرمان، نااميدي، نوميدي & بهره وري
بي نطفه : سترون، عقيم، نابارور & نطفه دار
بي نظم : بي انضباط، بي ترتيب، بي قاعده، درهم، قاطي پاطي، مختل، نامرتب، نامنظم & مرتب، منظم بي نظمي : آنارشي، نابساماني، هرج ومرج & انتظام
بي نظير : 1 بي رقيب، بي مانند، بي همال، بي همتا، بي مثل، بي مثال، بي همانند، عديم النظير، فرد، فريد 2 تك 3 تك تاز، رقابت ناپذير
بي نقص : بي عيب، سالم، صحيح، كامل & عيبناك، ناقص
بي نمك : 1 فاقدنمك 2 بي لطف 3 بي طعم، بي مزه 4 لوس، يخ & مليح، نمكين بين : 1 ميان & ابتدا، انتها 2 مركز، وسط & آغاز، انتها 3 اثنا 4 فاصله
بيننده :اسم 1 تماشاگر، تماشاچي، ناظر، نظاره گر 2 بينا، مبصر & شنونده، مستمع
بي نوا : آس وپاس، بيچاره، پريشان حال، تهيدست، درمانده، درويش، فقير، گدا، محتاج، مستمند، مسكين، مفلس، نادار، ندار & دارا
بينوايي :اسم احتياج، پريشان حالي، تنگ دستي، تهي دستي، فقر، مستمندي، ناداري، نيازمندي & توانگري، غنا
بي نور : تار، تاريك، تيره، كدر & روشن، منور
بي نهايت :صفت بسيار، بغايت، بي اندازه، بي حد، بي شمار، سرسام آور، فراوان، مفرط، نامتناهي، نامحدود & محدود، معدود
بينه : برهان، حجت، دليل، فرنود، منطق
بي نياز : توانگر، دارا، صمد، غني، مستغني & نيازمند
بي نيازي : 1 تنعم، توانگري 2 خرسندي 3 استغنا، درويشي، قناعت 4 صمدديت & نيازمندي بيني : پوز، خيشوم، دماغ، غنه 2 مشام بي واك : بي صدا، صامت & واكدار
بي وفا : 1 پيمان شكن، خائن، عهدگسل، 2 غدار، جفاجو، جفاگر & وفادار، وفامند بي وفايي : پيمان شكني، خيانت، غدر، جفاجويي & وفاداري
بي وقار : 1 بي وقر، جلف، سبك، سبكسر، ناموقر & موقر، باوقار 2 بي مهابت، بي هيبت، بي جذبه & پرهيبت، پرجذبه، باجذبه
بي وقت : 1 بيگاه، بي موقع، بي هنگام & بموقع 2 زود، گاه & دير بي وقر : بي وقار، جلف، سبك & موقر، وزين
بي وقوف : 1 بي خبر، غافل، ناآگاه & آگاه، عاقل، مطلع، خبير، واقف 2 ديرياب، كندذهن، كندهوش، كودن & هوشمند، زيرك، تيز
بيوگرافي : تذكره، حسب حال، زندگي نامه، شرح حال
بيوگي : 1 بي زني 2 بي شوهري
بيوه : 1 ارمله، شومرده، مطلقه 2 ارمل، زن مرده، مطلق
بي همتا : بي مانند، بي همال، بي مثل، بي نظير، تنها، فريد، يكتا، يگانه بي هنر : 1 بي مايه، بي معرفت، هيچكاره 2 بي عرضه & هنرور بيهودگي : بي ثمري، بي فايدگي، پوچي، هرزگي
بيهوده :صفت 1 اراجيف، دروغ، ژاژ، لاطائل، مزخرف، مهمل، واهي، هذيان، ياوه 2 باطل، بي اثر، بي ثمر، بي جهت، بي حاصل، بي خود، بي خاصيت، بي سبب، بي فايده، بي معني، بي مصرف، بي نتيجه، پوچ، عاطل، عبث، كشكي، لغو، ناسودمند، نامربوط، هجو، هدر، هرزه، هيچ 3 بيهوده گرد : ولگرد، هرزه گرد
بيهوده گو : پراكندهگو، حراف، ژاژخا، مهذار، محمل باف، وراج، هرزه خاي، هرزه دراي، هرزه گوي، هرزه لاي، ياوه سرا & حقگو
بيهوده گويي : هرزه خايي، هرزه گويي، هرزه لايي، ياوه گويي
بي هوش : 1 بي حال، مدهوش 2 لايعقل، مست 3 احمق، بي استعداد، خرف، خرفت، كم حافظه، كندذهن، كودن، منگ 4 بيخود، دبنگ، گيج & هوشمند بي هوشي : اغما، بي حسي، بي خودي، غش، كما & هوشياري
بي هيبت : 1 بي سطوت، بي شكوه، بي صولت، فاقد عظمت & پرهيبت 2 بي جذبه، بي نهايت
بوس : 1 خشم، غضب 2 بيم، ترس، خوف، هراس 3 سختي، شدت 4 دليري، شجاعت، قوت